روزى كه ديگر "كوچه سنگتراشها"نيست
مصاحبه با دکتر شهریار ناسخیان، استاد دانشگاه و مدیرگروه مرمت ابنیه دانشگاه هنر اصفهان
روزی که دیگر «کوچه سنگتراشها» نیست!
معماری، شهر و خاطرههای اصفهان قدیم
مریم عباسی*
پژوهشگر، معمار و مدرس دانشگاه
طی سه ساعت چه اتفاقی میتواند بیفتد؟ میتوان یک فیلم و تفسیر آن را از تلویزیون دید. میتوان یک مسابقه فوتبال یا والیبال را تماشا کرد و به منزل برگشت. میتوانیم برویم رستوران شام بخوریم و برگردیم. میتوان . . . . میتوان یک بنای چند صد ساله را تخریب و حذف کرد!
تخریب خانه قدیمی همسایه، شاید اتفاق تازهای نباشد اما دلیل نمیشود که تأسف برانگیز نباشد. به خصوص اگر هر روز از مقابل آن گذشته باشی و خاطرات دوران جوانیات با آن گره خورده باشد. کنار دیوار آن قرار گذاشته باشی برای دیدن دوستی. به آدمهایی که عصرها جلوی در خانه مینشستند لبخند زده باشی و سری تکان داده باشی و حالا هیچ کدام از اینها دیگر نیست. چه شبی بود! شبی که یک آجر دیگر از اصفهان قدیم فرو افتاد بی صدا و سهم شهروندی ما از این اتفاق تنها تأسف و حسرت شد. هر کدام از ما که در اصفهان زندگی کردهایم، خانههای قدیمی را سراغ داریم که مورد بی مهری مالکان و شهر واقع شده و در شبی دور از چشم همه، ناگهان فرو ریختهاند ولی این بار صحبت از خانهای است که فرصت ثبت میراث فرهنگی پیدا نکرد و پیش از آن که به ارزش واقعیاش پی برده شود جلوی چشم همه بار کامیونها شد تا جایی روی هم تلنبار شود. در مورد ارزش بناهای مهجور و گم نام ماندهی این چنینی با دکتر شهریار ناسخیان، استاد دانشگاه و مدیرگروه مرمت ابنیه دانشگاه هنر اصفهان، صحبت کردیم:
اساساً اهمیت حفظ خانههای قدیمی که پیش ترها یک از هزاران بود و الان تعداد معدودی از آنها باقی مانده است چیست؟
بافتهای تاریخی مانند جلفا از دانههای با ارزشی تشکیل شدهاند که من اسم شان را سلول میگذارم. شاید گذشتن از یک سلول به نظر مهم نرسد ولی وقتی چند سلول آسیب دید میتواند باعث از کار افتادن یک عضو بشود. بعضی شاخصتر هستند مثل خانههایی که کنار مادی واقع شدهاند و نمودهایی مثل تراسهای بیرون زده یا تزئینات به خصوص دارند ولی در واقع فرقی بین تک تک این دانهها به لحاظ ارزش مندی نیست. این دانهها یا به تعبیری سلولها هر کدام ارزش به خصوص خود را دارند و تخریب هر کدام از اینها میتواند آغاز یک غده سرطانی آماده انتشار باشد. باید ارزش این دانهها را دانست چرا که بخشی از اهمیت آنها به فیزیک و جسم و کالبد آنها است یه بخش مهم دیگر آن ذهنیت و خاطرهها است که به این بناها پیوند خرده است. خاطره ای که یادآوری آن وابسته به حضور این بناها و این کوچهها است. زمانی که بافت جلفا تخریب شود، خاطرههایی که به آن پیوند خورده است و بخش انکارناپذیری از شخصیت ذهنی اصفهانیها و بهویژه ساکنان جلفا است، نیز همراه آن ناپدید میشود.
اما راهکار چیست؟
راهکاری که حوزه آکادمیک پیشنهاد میدهد «باز زنده سازی» است و مسئولین و ساختارهایی که متولی این مسئولیت هستند مثل شهرداری، میراث و حتی کلیسا و ... این بناها را خریداری، باز زنده سازی و احیا کنند. و اگر نه گسترش این تخریبها که از تکخانهها شروع شده است منجر به تخریب کوچهها و محله خواهد شد. و بخش عینی خاطرههای ما از گذشته شهر پاک خواهد شد. تاریخ و جغرافیای اصفهان در حال از بین رفتن و تغییر کردن است. خانهای که تخریب شده است شاید به لحاظ الگو و ساختار به ارزش کلیسای وانک یا خانههای داوید و سوکیاس در سنگتراشها نباشد و خانه محقر، کوچک و فرسودهای تلقی شود ولی اینها باید نگهداری و باز سازی شوند. تجربه جهانی نشان میدهد که به عنوان مثال در شهرهای قدیمیتر اروپا مانند رم و پاریس که تکتک خانههای بافتها حفظ شده است، باعث شده است که محورهای فرعی مثل کوچهها و حتی بنبستها برای گردشگران به جذابیت معابر اصلی باشند و همین موضوع باعث جلب گردشگر شده است.
یکی از رویکردهای موجود در تخریب این آثار این هست که به شرطی که بنایی که به جای بنای اصلی مینشیند، ویژگیهایی از آن را داشته باشد مانند در و پنجرههایش یا استفاده از آجر و . . . ، میتوان این اتفاق را نوسازی و اتفاقی مثبت ارزیابی کرد. نظر شما چیست؟
من این اتفاق را قیاس میکنم با عمل جراحی صورت. وقتی شما بینی، گونه، ابرو و پیشانی صورتی را عوض کنید، چهره را تغییر داده اید. در حالی که اطرافیان با همان چهره قبلی خاطره دارند. ولو بد قیافه و به لحاظ معیارهای مدگرایانه نازیبا، آن چهره اصیل است که مارا به یاد خاطرههایمان میاندازد. بنابراین اگر قرار است ساختمانی جای آن را بگیرد باید عین به عین و کاملاً به صورت قبلی باشد تا بتواند خاطرههای آن را در خود ضبط و تداعی کند. من فکر میکنم در چنین جایگاههایی، لازم است که مسئولین بهویژه میراث فرهنگی با تعصب و مراقبت بیشتری نسبت به این بناها برخورد کنند و قدری نسبت به این ساختمانها متعصب تر باشند.
شما تاکید دارید روی خاطرهها و ذهنیتهایی که باطبع بناهای قدیمیتر ما وجود دارند، لطفا کمی شرح دهید که چرا این قدر اهمیت دارند.
نکته در همراهی میراث ملموس و ناملموس است. میراث ملموس همین ساختمانها و محلهها و شهرهای قدیمی است که برای ما باقی مانده است ولی بخشی از میراث ناملموس شهرها همین خاطرهها، رویدادها است که به معماری وصل شده است. حمام فین کاشان به خودی خود اثر فاخری است اما بخش مهمی از این اثر اتفاقی است که در آن افتاده و قتل امیرکبیر است. پس به عینیتهایی که مثل معماری و شهر پیرامون ما، ذهنیتیهایی تحت عنوان رویدادها و حادثه وصل شده است که به اندازه آنها مهم است. منشورها و قطعنامههای بینالمللی زیادی هست که بر بازنده سازی خاطرهها تاکید میکنند.
شاید خانواده ساکن خانهی مورد بحث ما، افراد مشهوری نبوده باشند. یک شهروند ساده، ولی تخریب خانه وی باعث میشود که از سویی ساختار محله به لحاظ ویژگیهای معماری تغییر کند و سیمای محله به صورتی دیگر در آید و از سوی دیگر و مهم تر از آن اتفاقاتی که به این بنا وصل بوده و بیش از همه برای ساکنان جلفا مهم بوده است، نیز با تخریب آن و ساختن ساختمانی دیگر ناپدید شده است. افرادی دیگر با پیشینه و صورتی کاملا متفاوت جایگزین آن میشوند. ممکن است خدماتی تجاری یا اداری حتی جای آن را بگیرد و به طور کل اتفاقهای رفتاری این بخش از محله عوض شود. قطعاً ساختمان جدید را افراد محله به اندازه قبلی متعلق و بخشی از محله خود نمیدانند. مهمان خود خوانده مزاحمی است که خاطرهها را پاک کرده و به ناحق سعی دارد خاطرههای جدیدی خلق کند. همین موضوع باعث میشود حس تعلقی که مردم محله به واسطه این بناهای قدیمی به محله خود حس میکنند، رفته رفته کم رنگ شده و تاریخ گم شود.
افراد سالها عادت کرده اند که به تبع این خانهها رفتارها و اتفاقهایی را ببنید، همسایه به خصوصی در آن ساکن بوده است، کنار دیوار آن یا دم ورودی آن پاتوق افراد خاصی از محله بوده است، و حالا با رفتن بنا این اتفاقات و این رفتارها به عنوان بخشی از تاریخ اصفهان و تاریخ جلفا هم رفته است. حس تعلق به محله کم رنگ میشود، حس تعلقی که به عقیده دکتر حجت و دکتر نقی زاده همان تاریخ است. تاریخی که شما از گردش در محله حس میکنید و وابسته به تکتک بناها و کوچهها است. همین بناها و کوچههایی که یکی یکی در حال ناپدید شدن هستند.
ما عادت کردیم که در تمام کودکی تا بزرگسالی و کهنسالی از خیابان سنگتراشها با ویژگیهای شهری خاص خودش عبور کنیم و خیابان سنگتراشها به عنوان مثال برای ما تعریفهای فضایی مشخصی دارد. حالا یک ساختمانی میآید و حریم خانه داوید- دانشکده مرمت دانشگاه هنر اصفهان که یک ساختمان صفوی است- را هم حتی رعایت نمیکند و جلوی آن قد میکشد و شش طبقه میسازد، که به لطف دانشگاه جلوی یک طبقه آن گرفته شد و اگرنه بلندتر بود، این ساختمان جدید که در واقع باز کننده راه برای ساخت بناهای بلند مرتبه دیگر است تصویر فضایی که ما از سنگ تراشها داریم و خانههای یک طبقه و دو طبقه است را مخدوش میکند و کم کم از بین میبرد. سنگ تراشهایی که من در سن کهنسالی خواهم دید، دیگر آن سنگتراشهایی کودکی و جوانی من نیست و طبیعی است اگر که من حس کنم این کوچه دیگر کوچه من نیست! این نو سازیها رنگ و حس مکان را از بین میبرد.
در یک کلام میتوانیم بگوییم آن چه که ساختن یک بنای جدید به جای بنای اصیل قبلی از محله میگیرد، رنگ و بافت معماری، سیمای محله، خاطرهها، رفتارها و اتفاقات است. تراکم ساختمانی محله را تغییر میدهد و از سویی سنگ بنای سنت ناپسند نادیده گرفتن و از بین بردن محلههای تاریخی اصفهان است.
- Add new comment
- 4455 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان