Add new comment

واکاوی بنیاد نظری میراث فرهنگی
نویسنده: 
محمد سالاري

از زمان شکل‌گیری دولت‌های مدرن در جهان، توجه به میراث فرهنگی اعم از مادی و معنوی و در دهه‌های اخیر، توجه به میراث طبیعی، به رویّه‌ای معمول درآمد و برای آن مقررات و قانون و نهاد و ضابطه تدوین شد. در ایران نیز توجه به این موضوع در چارچوب نهادهایی چون سازمان میراث فرهنگی و برای میراث طبیعی، سازمان حفاظت از محیط زیست تشکیل شدند. این روند دارای تاریخی پر فراز و نشیب است، که در دوره‌ای توجه بیش‌تر و دردوره‌ای دیگر توجه کم‌تری را به خود جلب کرده‌است.

به رغم آن، اما در هر حال این پرسش وجود دارد که دوره مدرن چه نیازی به این توجه و به دنبال آن، تدوین قانون و ضابطه داشت؟ آیا در دوره پیشامدرن نشانه‌ای از این توجه وجود دارد؟ برای پاسخ به آن، باید به مقایسه رفتار جامعه‌های انسانی در دوران پیشامدرن و مدرن پرداخت.
دوران پیشامدرن را با مشخصه تغییرناپذیری سبک‌زندگی انسان‌ها در طول چندین نسل باز می‌شناسند. در این دوران، نسل‌ها از پی هم می‌آمدند و می‌رفتند، بدون آن‌که تغییر چشم‌گیر، محسوس و معناداری در شیوه‌های زندگی، چگونگی دستیابی و تولید غذا، مسکن و پوشاک، مناسبات اجتماعی، ساختارهای حکومتی، ساختار دانش، شیوه‌های معماری، هنر و جز آن‌ها رخ دهد. اگر هم اکنون در بررسی‌های تاریخی خود تغییری را مشاهده می‌کنیم، به دلیل مرور سریع رویدادهای تاریخی نزد ما است و البته نزد انسان‌های آن روزگار، این تغییرات به چشم نمی‌آمدند. از این‌رو، نیازی به انباشت مشاهده نمی‌کردند، نسبت به دانش تاریخ بی‌توجه و یا کم توجه بودند، و در مجموع، نه امکان و نه نیازی به تغییر، یا دست‌کم تغییر پر سرعت در شیوه‌های زندگی احساس می‌کردند. تغییرات در این دوران آن‌چنان کُند صورت می‌گرفت که انباشت دانش در هاله‌ای از اسطوره‌ها، چونان حکمت محلی پنهان می‌ماند و به‌ویژه در ایران، به‌سان دانش شفاهی سینه به سینه نقل می‌شد. شاید این کُندی بیش از اندازه و بی‌نیازی به انباشت دانش بود که تصور ناپیوستگی تاریخی را برای دوران پیشامدرن پیش آورده‌است.
اما در دوران مدرن، می‌توانیم این تغییرات را نه تنها در طول یک نسل، بلکه حتی در طول یک‌سال هم مشاهده کنیم. دوران مدرن، برپایه نوشدگی دائمی و تغییرات پرسرعت شناخته می‌شود. سرعت تحولات به حدی است که گاه ذهن انسان امکان تفکر و تأمل بر آن را ندارد و این خود نوعی دیگر از گسیختگی تاریخی و نبود تفاهم نسلی را فراهم می‌آورد. دوران مدرن، برخلاف دوران پیشامدرن، نیازمند انباشت دانش است. چرا که انباشت تدریجی دانش به روش پیشامدرن، تکافوی نیازهای دنیای به‌سرعت در حال تغییر را نمی‌کند.
دنیای مدرن در ابتدا مغرورانه بی‌نیازی خود را از مرده‌ریگ‌های تاریخی اعلام کرد، چرا که خِرَد را برای تسلط بر جامعه و طبیعت کافی می‌دانست. حتی تکیه بر دانش‌های پیشینیان را به‌شدت نادرست و گمراه کننده می‌دید. البته بر اثر چنین نگرشی، انسان‌ها توانستند دیدگاه‌های خود را گسترش دهند، سرزمین‌های ناگشوده را بگشایند، عرصه‌های تمدنی را به اقصا نقاط جهان بکشانند، بر بیماری‌ها غلبه کنند، جمعیت‌های انسانی را رشد دهند و شهرها را به‌طور بی‌سابقه‌ای از زمین برویانند. دوره روشنگری و سرافشانی این انسان، تا چند قرن ادامه یافت تا نخستین برخوردهای عظیم کشتی تمدن به صخره‌هایی همچون جنگ‌های ناپلئون، جنگ‌های جهانی اول و دوم، تنش‌های خُردکننده جنگ سرد و تلاطم‌ها و انقلابات پیش و پس از آن، جابه‌جایی‌های گسترده جمعیت‌های انسانی، فاجعه‌های گسترده گرسنگی و بیماری، خشک‌سالی‌ها و بحران‌های فرهنگی برخورد کرد. چنین بود که جامعه بشری در تجدید نظر از این رویکرد، به بازخوانی فرآیند تاریخی خود پرداخت. اگر در دوره روشنگری به آثار تاریخی همچون اشیاء عتیقه برای اصالت دادن به خود و تزیین ویترین‌ها و دیوارها می‌نگریستند، اکنون ارزش این آثار و همچنین، مطالعات انسان‌شناختی و مردم‌شناختی، به‌گونه‌ای دیگر اهمیت یافتند. در این زمینه، حتی در دانش‌های اثباتی نیز تغییر رویکرد مشاهده می‌شود، به طوری که اگر در گذشته برای مثال، لایه‌های زمین‌ساختی را با انگیزه اکتشاف و بهره‌برداری معدنی می‌کاویدند، اکنون ارزش این لایه‌ها، چونان تاریخ زمین تلقی می‌شوند.
برپایه چنین رویکردی است که امر حفاظت از میراث فرهنگی و طبیعی اهمیت یافته و بنیادهای نظری آن، چه در اسناد جهانی و چه در ایران، برپایه‌های آن استوار شده است. گذشته از اسناد جهانی، که این نوشتار بر آن‌ها تأکیدی ندارد و بررسی آن‌ها فرصت دیگری را می‌طلبد، واکاوی بنیاد نظری حفاظت از میراث فرهنگی در ایران، برای ما انسان‌های ایرانی اهمیت بیش‌تری دارد. در جست‌وجوی اسناد پایه‌ای درباره میراث فرهنگی، مهم‌ترین سند مرجع، اساس‌نامه سازمان میراث فرهنگی است که در سال 1367 به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیده است. در این واکاوی، گزاره‌های تعمق برانگیزی وجود دارد که ضروری است همچون میثاق نامه ملی بازخوانی شده و بازتفسیر شود. در این سند، میراث فرهنگی چنین تعریف شده است:
«میراث فرهنگی شامل آثار باقیمانده از گذشتگان و نشانگر حرکت انسان در طول تاریخ است که با شناسایی آن زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر می‌گردد و از این طریق زمینه‌های عبرت برای انسان فراهم می‌آید » و هدف از تشکیل این سازمان «عبرت از حرکت فرهنگی انسان و بقاء و رقاء هویت و شخصیت فرهنگی جامعه » است.
این سند، با توجه به تاریخ تدوین آن، دارای بن‌مایه‌های ادبیات مذهبی و انقلابی است؛ از این‌رو می‌توان نتیجه گرفت که منظور نویسندگان سند از عبرت، به ظاهر، پند گرفتن از تاریخِ مشحون از زندگی و جنگ و سلطنت پادشاهان باشد، با مرده‌ریگی از کاخ‌ها و بناها و آثار باستانی که نتیجه ظلم و ستم بر مردم است. اما شاید در پس زمینه نظری نویسندگان سند و در عمق اندیشه آن‌ها، قصیده معروف ایوان مدائن شاعر بلند آوازه قرن ششم هجری، خاقانی شروانی جای داشته و از آن تأثیر پذیرفته باشند. و از این نظر، گزاره بالا به ادبیات ایرانی دوره زرین فرهنگ ایران  و عمق اندیشگی آن پیوند می‌خورد. بنابراین، به نظر می‌رسد که برای بنیاد نظری میراث فرهنگی، به اندیشه شاعری همچون خاقانی در دوره پیشامدرن تکیه شده‌است.
به هر روی، در این قصیده بلند، که جریان تاریخ و زندگی را به حرکت بی‌وقفه و پیوسته دجله (رودخانه تندگذر) و حضور لحظه‌ای و گذرای انسان‌ها و از جمله پادشاهان را به ایوان مدائن تشبیه کرده‌است، مفهوم عبرت، گذر و نظر، مفهوم مرکزی آن به شمار می‌آید.
هان ای‌دل عبرت بین از دیده نظر کن هان        ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
خاقانی با گذر بر ایوان مدائن، چونان یکی از غنی‌ترین میراث به جا مانده از پیشینیان، یکی از غنی‌ترین شعرهای خود و حتی ادبیات فارسی را سرود. او از دیدن این کاخ در مجاورت رود خروشان، تندگذر و پُر آب دجله، متأثر حرکت رود و ثبات رو به اضمحلال کاخ، چنان متأثر شده است که گریه خود را چونان هق هق، در درون آهنگ واژه‌ها کشانده‌است:
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن            از دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجله خون بینی        کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد            گویی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله            خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله گری نونو وز دیده زکاتش ده            گرچه لب دریا هست از دیده زکات اِستان
گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را            تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
و در لابه‌لای این مرثیه و هق هق، بیننده را از سطح به عمق می‌برد:
دندانة هر قصری پندی دهدت نو نو            پند سر دندانه بشنو ز بُن دندان
و سپس با مروری بر تاریخ روزگار ساسانی، یادآوری می‌کند که :
پندار همان عهد است از دیده فکرت بین            در سلسله درگه، در کوکبه میدان
زمین که بستر حوادث تاریخی است، بارها داستان غمناک برآمدن و فرو افتادن، پایداری و نابودی و بقاء و رقاء را تکرار کرده است:
مست است زمین زیرا خورده‌است به‌جای می            در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
در تعارض میان عقل (با نشانه سر) و عاطفه (با نشانه دل)، سرانجام، ظرف عقل با مظروف عاطفه پر شده و زمین را آن‌چنان به مستی کشانده که چونان بدمستان لایعقل، جام شراب خود را پس از سرکشیدن بر زمین می‌کوبد. جام ظریفی که کوزه‌گر دهر به تعبیر خیام، بارها ساخته و می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش و تنها آن‌چه که باقی می‌ماند، جام خُرد شده‌ای است که تکه پاره‌های پراکنده‌اش حکایتی را بازگو می‌کنند: روایتی از زندگی، منطقی از گذر دوران و پندی پنهان، که در هر دوره، نوبه نو برای اندیش‌مندان آن دوره آشکار می‌شود. این پند چیست که خاقانی را به سرودن این شعر برانگیخته‌است؟ پندی است معماگون در ژرفای آن اثر میراثی که به تعبیر خاقانی، در مغز سرش پنهان مانده است:
بس پند بود آن‌گه بر تاج سرش پیدا            صد پند نو است اکنون در مغز سرش پنهان
و کشف این پند، قدرتی را به اندیشمند می‌دهد که سلطان را به دریوزگی دانش بر در او وامی‌دارد:
خاقانی از این درگه دریوزه عبرت کن            تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه            فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
اما آیا توان پند دهی آثار میراثی به پایان می‌رسد؟ به تعبیر خاقانی، پند نو به نو، هیچگاه تمامی ندارد، که در انتهایی ترین بیت‌های این قصیده، تعلیق ناشی از ندانمی‌ها و تواضع در برابر تاریخ و هستی، آشکار است:
بنگر که در این قطعه چه سحر درآمیزد            مهتوک  مسیحا دل، دیوانه عاقل جان
آیا در کنش دیالکتیکی میان مسیحِ روح‌بخشی که خود جسد بی جانی بیش نیست و دیوانه‌ای که روح عاقلانه‌ای دارد، می‌توان به راز معمای این قصیده پی برد؟
قصیده بلند خاقانی در قرن ششم، گویی که نخستین بیانیه و بنیاد نظری میراث فرهنگی است و این‌گونه پیدا است که نویسندگان اساس‌نامه سازمان میراث فرهنگی، روح خاقانی را در سند خود جاری کرده‌اند و تأکید آن‌ها بر مفهوم «عبرت»، برگرفته از آئینه عبرت دانستن ایوان مدائن است.
اما اکنون با بازتفسیر سند اساس‌نامه میراث فرهنگی، می‌توان به عمق بیش‌تری از مفهوم‌ها و گزاره‌های آن پی برد:
این سند، به روشنی گویای آن است که مدیریت امر میراث فرهنگی نه کسب درآمد از راه گسترش گردشگری و نه حتی کسب هویت فرهنگی، بلکه شناخت تاریخ، هویت و حرکت فرهنگی «انسان» و «عبرت» از آن قلم‌داد شده است. اکنون می‌توان به روشی هرمنوتیک به تفسیر و یا بازتفسیر آن پرداخت.
«عبرت» به مفهوم پند گرفتن، ارزیابی کردن و سنجیدن و در بن‌واژه خود از ریشه عَبَرَ به مفهوم عبور، گذر و نظر از یا بر چیزی است؛ به گونه‌ای که با دیدن و گذار بر آن‌ها، آن‌چه را که سبب بقاء (پایداری) شده، بپذیرند و از آن‌چه که سبب رقاء (نابودی و فساد) شده بپرهیزند. مفهوم عمیق‌تر از عبرت، گذار از معرفت ظاهری و محسوس به معرفتی باطنی و نامحسوس و به عبارتی، شناخت استعلایی چیزها است. به عبارت دیگر، عبرت، فرآیندی است که شناخت ما را از چیزها، از سطح به عمق می‌کشاند و در ژرفای چیزها، و در تنش و حرکت میان زندگی و مرگ، معمای هستی و شروط پایداری و تعادل را برای «انسان» باز می‌نماید. اما ناگفته پیدا است که این بازنمایی، انتهای شناخت انسان نیست، بلکه از آن‌جا که عبرت، گونه‌ای پدیدارشناسی است، نیاز به بازدید، بازبینی، بازتفسیر، بازخوانی، بازنویسی و . . . باز هم وجود خواهد داشت. هم از این رو است که می‌توان پندهای نو به نو از هر دندانه قصری شنید. پند و اندرز و عبرت، به هیچ‌روی با یک تفسیر به سرانجام نمی‌رسد، بلکه همچون مفهوم عبرت، بر عبور، گذر، نظر، غور، بررسی، تفحص و استنتاج استوار خواهد بود.
این سند، همچنین، نتیجه تلاش سازمان میراث فرهنگی را در حد ملت محدود نمی‌داند و در هیچ‌کجا نتیجه کار را به ملت منتسب نکرده است، بلکه پیام آن به مفهومی بسیار کلی به نام «انسان» ختم می‌شود. چرا که میراث فرهنگی، سرگذشت انسان‌ها بر روی این کره خاکی، سوای مرزهای سیاسی، قراردادی و اعتباری و سرمایه کل بشریت است. هرگاه که ملت‌ها به آن درک، شعور و سعه صدر رسیدند که خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، چونان قایقی کوچک بر روی اقیانوسی بیکران بپندارند، آن‌گاه به همه اوراق نوشته و نانوشته این سرگذشت، یعنی تاریخ نیازمند خواهند بود.
به این تعبیر، تاریخ مهم‌ترین دانشی است که انسان‌ها از سرگذشت خود برساخته‌اند. تاریخ بر تمامی دانش‌ها احاطه دارد و بنیاد همه آن‌ها است. کوچک‌ترین رد پایی که از گذشتگان باقی مانده، واژه‌ای یا گزاره‌ای از کتاب عظیم تاریخ است. بی‌ارزش‌انگاری، یا دست‌کم شمردن آن‌ها و به تعبیر خاقانی خندیدن بر گریه شاعر، بازخوانی تاریخ را با دشواری‌های جدی روبه‌رو می‌سازد و حاصل آن نادانی، یا وجود نقطه کور داناییِ ما درباره امکان پایداری زندگی انسان بر این کره خاکی است. زمینی که زادگاه و گورگاه همه است، اما بنا به منطق طبیعی‌اش، ناچار از نوبه‌نو کردن و باززنده‌سازی است.
بر بنیاد این سند، هرگونه انگیزه‌ای به‌جز آن‌چه که برشمرده شد، به امری فرعی بدل می‌شود. ممکن است برخی بر ویژگی هویت بخشی میراث تأکید کنند، اما این انگیزه برای بسیاری از جوامع بی‌اثر و یا حتی دارای اثر معکوس است. نمونه‌های بی‌شماری را می‌توان یافت که آثار میراثی در جاهایی نابه‌جا یافت شده‌اند، به‌گونه‌ای که هیچ تداومی و ارتباط مستقیمی میان آن آثار و جامعه کنونی وجود نداشته است. در برخی موارد، شکاف‌های زمانی چندهزار ساله میان ساختارهای اجتماعی موجود و آثار تاریخیِ کشف شده مشاهده شده است. این شکاف به حدی است که هیچ اثر محسوسی را نمی‌توان در جامعه موجود مشاهده کرد. از این‌رو، نخستین واکنش این جامعه‌ها، نه حفاظت، بلکه غارت آن میراث است. برخی دیگر، به ارزش اقتصادی آثار میراثی از راه گردشگری تاریخی پافشاری می‌کنند. در این‌باره نیز باید گفت که ای بسا آثار میراثی که نه تنها گردشگرپذیر نیستند، که حتی گردشگرگریز هم هستند. و نمونه‌هایی از آن‌ها را می‌توان چونان مخروبه هایی بی سر و سامان در درون شهرها مشاهده کرد که به مزبله‌دانی شهر تبدیل شده‌اند. از این رو، برای امر حفاظت از آثار میراثی، نمی‌توان بر انگیزه‌هایی چون هویت‌بخشی و یا امکان بهره‌مندی در اقتصاد گردش‌گری تکیه کرد و با هیچ ترفند همه‌شمولی نمی‌توان به دفاع از میراث فرهنگی پرداخت.. از این‌رو، هیچ انگیزه و نظریه‌ای جز ارزش تاریخی آن‌ها، برای امر حفاظت از میراث مادی و معنوی پاسخ‌گو و همه‌شمول نیست.
تمامی آن‌چه که به عنوان تاریخ نوشتاری انسان بر این کره خاکی می‌توان گردآوری کرد، قدمتی بیش از پنج‌هزاره ندارند که در برابر عمر سیاره، چونان چشم‌برهم‌زدنی است. طرفه آن‌که همین تاریخ هم روایت‌های عمده‌ای است که گویای سرنوشت کلان جامعه‌های انسانی و تمدن‌های آن، شرح جنگ‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌های پادشاهان و حاکمان، وغم‌نامه‌ای از رنج‌های به‌چشم‌آمده بشری است. این تاریخ، فاقد گستردگیِ همه‌شمول و جزئیات زندگی در زیرپهنه‌ها و فاقد تاریخ عناصر بنیادین سازوکار حرکتی جامعه است. رویکرد غالب در این تاریخ، مبتنی بر دیدگاهی جزم‌گرایانه، مطلق‌اندیش و متکی بر دانش کودکانه بشری است. با چنین داشته و دانشی نمی‌توان به راز بقاء و رقاء پی برد. نمی‌توان تضمین کرد که گونه انسانی بتواند بر تنش‌های دراز مدت زندگی بر زمین غلبه کند. تنش هایی که از هم اکنون، پس از گذشت 70 هزار سال از زندگی انسان و پس از گذشت پنج‌هزار سال از آغاز زندگی متمدنانه، اخم خود را بر رفتارهای متکبرانه انسان نشان‌داده است. چنین است که انسان‌ها نیازمند بازنویسی تاریخ بر مبنای هدف تعادل هستند و ماده خام و داده‌های پایه این تاریخ، در لابه‌لای تار و پود بافت‌های دامن مادر زمین پنهان است و فرزندان او چاره‌ای به جز دست به دامن این مادر شدن ندارند.
خاقانی در قصیده خود، مقصود از بازبینی آثار میراثی را بازگو کرده‌است، اما اگر قرار بر این باشد که این گوهر ارزش‌مند بتواند همواره پندهای نوبه‌نو به نسل‌های متمادی انسانی بدهد، نیازمند حفاظت خواهد بود. در این‌جا قصیده خاقانی خاموش مانده‌است. زیرا خاقانی شاعری است از دوره پیشامدرن که تصورش از تاریخ، تصوری چرخشی و تکرار شونده است. شاعر نمی‌توانسته تصوری از گذشت ممتد، بی بازگشت، تکرارناپذیر و پرسرعتِ زمانه داشته باشد. این ضرورت تنها در دوره اخیر چنین حساس و جدی به میان کشیده شده است.

 

Filtered HTML

  • Web page addresses and e-mail addresses turn into links automatically.
  • Allowed HTML tags: <a> <em> <strong> <cite> <blockquote> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • Lines and paragraphs break automatically.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • Web page addresses and e-mail addresses turn into links automatically.
  • Lines and paragraphs break automatically.
Image CAPTCHA