معمار کارآگاه

نویسنده: 
لیلا گلپایگانی

«این پولدارها همه‌شان مثل هم هستند، هنر حالی‌شان نمی‌شود. یک چیزهایی شنیده و آمده سفارش داده. دور و اطرافش را نگاه می‌کند ببیند کجا می‌تواند آن را بسازد، بعدش را هم می‌دانم؛

یک درخت بزرگ بلوط در یک چشم به هم زدن بریده و نابود می‌شود. انگار یک زخم عمیق از خودش به جا می‌گذارد. ... کف اینجا بتن‌ریزی شده، خاک زیرش هم نرم است، نشست کرده، همه جایش ترک خورده، خیلی زود به جای خطرناکی تبدیل می‌شود، اگر پی ساختمان خراب باشد همه چیز خراب می‌شود. ... اینجا آرشیتکت کیست؟ آن‌هایی که می‌خواهند ساختمان درست و حسابی بسازند پول ندارند، آن‌هایی هم که پول دارند دنبال چه چیزهای آشغالی هستند.» 1
جملات بالا از زبان یک آرشیتکت و از داستان  معمایی-کارآگاهی شکار قاتل وام گرفته شده است. پوآرو به‌دنبال کشف راز قتلی است که در جریان یک بازی در ملکی اشرافی روی‌داده‌است. در قسمتی دورافتاده از این ملک، برای ساخت یک آلاچیق، زیرسازی بتنی انجام شده و ستون‌هایی نیز نصب شده‌اند. برای تکمیل آلاچیق و به قول مالک بنا، سر و سامان دادن به آن از معماری دعوت شده‌است تا مدتی را در عمارت اشرافی به سر ببرد و زیر و بم و جوانب کار را بسنجد و بهترین تصمیم را بگیرد.
در ابتدای ورود پوآرو به عمارت، به معمار برمی‌خورد که در حال بررسی اطراف آلاچیق است و از وضعیت جای‌گیری آن، زیرسازی بتنی، سلیقه کارفرما و قطع درخت کهنسال بلوط برای ساخت آلاچیق و ... به شدت کلافه است. پاراگرافی که در آغاز آمد نخستین سخنانی است که میان معمار و کارآگاه رد و بدل می شود.
سخنان معمار درباره  هنرنشناسی پولدارها و تازه به دوران رسیدگی شان، بی توجهی به شرایط و عوارض که قرار است بنایی در آن ساخته شود و در یک کلام نبود منطق درست معماری است که از دل آن وضعیتی ناصحیح نتیجه می شود.
در نگاه نخست این سخنان برای ما آشنا است. او از زوایای گوناگونی به نقد کارفرما و جایی که بنا قرار است در آن ساخته شود، نقد مناسبات حاکم بر کارفرما و معمار و بالاخره انتقاد از مسائل فنی که در زیرسازی رعایت نشده است می‌پردازد و نکته تازه‌ای در این حرف‌ها نیست و ما معمارها شاید با آن هم‌دل نیز باشیم.
ساخت آلاچیق و مکالمه پوآرو و آرشیتکت قسمتی فرعی از داستان را به‌خود اختصاص داده‌است، اما در پایان داستان متوجه می‌شویم که این مکالمه قلب داستان است و جسد مقتول که در واقع کل این ملک با دارایی او خریداری شده است، زیر همین آلاچیق دفن گشته است. آلاچیق بنا شده تا جنایت را پنهان کند، برای همین در جهان معماری، بی‌منطق بنا شده است.
در این داستان‌ تقارن درس آموزی میان منطق معماری کردن و منطق کارآگاه در کشف معمّا وجود دارد؛ معماری که برون رفتی از موقعیتی که حس می‌کند دچار کارکرد و منطق نادرست است ندارد. او در آغاز گیج است و نمی تواند این بی منطقی را بفهمد که چرا او را زودتر خبر نکرده اند تا همه جوانب کار را در نظر بگیرد و جای مناسبی انتخاب کند. اینجاست که معمار به نگاه کارآگاه نیاز دارد تا این بی منطقی را برای او آشکار کند و کارآگاه، یعنی پوآرو به کمک معمار می‌آید. ما در اینجا لازم است از وضعیت معمار بیرون آییم و در وضعیت کارآگاه قرار گیریم تا نارسایی را بهتر ببینیم. نقشی که معمار می تواند برای فهم منطق معماری داشته باشد، کشف وجوه گوناگون یک بنای معماری و روایت های پنهان در آن است.
هر مکان معماری که برساخته می شود، داستان هایی را در خود نهفته دارد. آن کس که معماری را شرح می-دهد اعم از نویسنده یا شاعر یا معمارِ روایتگر، آن قصه را روایت می کند. روایت هایی از حال و هوای فضا، نحوه ی ارتباط آن با انسان، چگونگی طراحی، مناسبات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی حاکم که بر آن معماری تأثیر گذاشته یا از آن تأثیر پذیرفته، شرایط زیستی و اقلیمی مکان، سبک معماری، شیوه های ساخت و ... هنگامی که مکانی از سوی استفاده کننده یا بازدیدکننده ی آن اجرا و تجربه می شود، این روایت ها بسته به نحوه ارتباط مخاطبِ آن مکان، خود را آشکار می کنند.
 در عین حال روایت های یک مکان هم در جزییات و هم در کلیت آن وجود دارد. هم داستانی که در تزیینات در نمایی از یک بنا بیان می شود، قابل ردیابی و خواندن و دانستن است و هم در آنچه ایده مفهومی اصلی بنایی معماری را شکل داده و ما نام «طرح» بر آن می نهیم. این روایت ها بر یکدیگر تأثیر نهاده و با هم در دیالوگ اند و همان‌گونه که در شرح ساختار کل و جزء در پدیدارشناسی آمده است، این روایت ها با یکدیگر نسبت لحظه (moment) و نه قطعه (part)  دارند.2
روایت ها و تجربه های یک بنا یا مجموعه ای از بناها و فضاها که محله یا حتی شهری را شکل می دهند، در دوره های مختلف تحول و تطور آن مکان و با شکل گیری تجربیات متنوع در طی زمان بر روی هم انباشته می شوند. کشف و بیان این روایت ها و منطق نهفته در مکان معماری بخشی از تجربه ای است که یک معمار در طول عمر حرفه ای خود همواره با آن مواجه است. او به دنبال آن است که هم در هنگام مواجهه با یک بنا و هم هنگام طراحی، منطق بنا یا منطق درست معماری کردن را بیابد.
اگر معمار در پی بیان روایت های یک بنا یا فضای معماری است، در آغاز باید در پی کشف چیستی معماری  که انجام می دهد و زمینه و زمانه  آن باشد و اینکه بداند که معماری  که خلق می کند چگونه در روایت های موجود می-نشیند و  و چگونه حامل روایت های تازه می شود که از پس او قرار است بارها تجربه و کشف شوند. کار او به عنوان سوژه طراح در کجای پازل بزرگتر ایجاد یک بنا قرار دارد. اینجا است که معمار می تواند در پی کشف برآید. کار معمار در کشف این روایت ها و عمق بخشیدن به ابعاد گوناگون مواجهه با مکان و ارتباطات و روایتهای مکان را می-توان به کوشش کارآگاهی تشبیه کرد که تنها به ظاهر پدیده‌ها و سویه نخست شان بسنده نمی‌کند و همواره در پی عمق بخشیدن و حرکت رفت و برگشتی از ظاهر پدیده‌ها به آن چیزهایی است که پدیده به آن ارجاع می‌دهد.
کارآگاه تنها به منطق صرف نهفته در کشف جنایت و روش استنتاجی متکی نیست و همواره به کلیت پدیده ها نظر دارد و ذهن خلاق او وجوه متنوع پدیده را فدای یکدیگر نمی کند و پدیده ای همچون جنایت را در کلیت زندگی پی می گیرد. از این جهت معمار همچون کارآگاه به دنبال منطق معماری کردن است و معماری را در کلیت زندگی و در ارتباط در هم تنیده با وجوه گوناگون آن می بیند و به دنبال کشف است و مکانی نیز که بنا می کند محمل روایت های تازه برای کشف و بیان است.
در داستان شکار قاتل معماری به جای اینکه بر منطقی درست استوار باشد، در واقع پوشاننده جنایت بود و داستانی در خود نهفته داشت. بنا جنازه ای را مخفی کرده بود و معمار سرنخ این نعش پنهان شده و این قصه را به کارآگاه داد.
آنچه کارآگاه به‌دنبال آن است، جستجوی معما و البته مهم‌تر از آن روش کشف حقیقت است. در داستانی که مثال زدیم معمار خطاب به پوآرو خراب بودن پی را به ایجاد خرابی و مشکل برای کل بنا تعمیم می‌دهد. پوآرو اگر چه در آن لحظه این جمله را مهم و پر معنا می‌داند اما در ادامه ابتدا به آن توجه نمی‌کند تا در نهایت از کنار هم قرار دادن قطعات پازل پی به جنایتی می‌برد که در زیرِ بنای بی‌منطق مخفی شده‌است.
در این داستان  بنایی که در جای مناسب ساخته نمی‌شود، از لحاظ فنی دارای مشکلات متعدد است، چشم‌اندازی ندارد و چشم‌اندازها را کور می‌کند و درخت کهنسالی برای ساخت آن بریده شده است، در جهان معماری منطقی ندارند. جنایتی در اینجا اتفاق افتاده است و این بنا پوشاننده آن معمّا و آن جنایت است.
هر بنایی که ما می‌سازیم هم آشکارکننده است و هم پنهان‌کننده. آشکارکننده‌ی نحوه‌ی گشودگی آن مقطع زمانی به تاریخ، به آسمان و زمین، آشکارکننده‌ی نحوه‌ی تعامل آدمیان با یکدیگر و خودشان و همچنین نمایانگر مناسبات کلان اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه.
در عین حال یک بنا می‌تواند بپوشاند، می‌تواند پدیده‌های طبیعی را مخفی کند و اجازه ندهد که آشکار شوند، می‌تواند مناسبات کلان را از زاویه‌ای دیگر بپوشاند و در درون و بیرون خود اجازه شکوفایی مناسبات انسانی و شیوه‌های زندگی را ندهد و بالاخره می‌تواند معمّا را در دل خود پنهان کند.
در این داستان منطق نادرست ساخت آلاچیق، برگرفته از کل مناسبات و زندگی بود که در عمارت جریان داشت. آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که معماری و مکانی که ما می سازیم، امکان تجربیات آدمی را فراهم می کند و محملی است برای خلق روایت های زندگی آدمیان در دل خود و در دیالکتیک با روایت هایی که خود باز می گوید، از همین رو پاسخ به پرسش های معماری را نمی توان تنها از درون گفتمان معماری به دست آورد و این پاسخ ها را باید در کلیت زندگی جست.
با مقدمه گفته شده به وضعیت امروز معماری ما و منطق نهفته در آن نظر می کنیم:
معماری امروز ما در مرزها و حوزه هایی حرکت می کند که از یک سو میراث‌دار معماری مدرن و آموزه های آن است و آن‌گونه که این معماری در بیش از یک‌صد سال اخیر در جهان ظهور یافته و آموزش داده شده است. ما این معماری را آموزش می بینیم، فضاهای مدرن را تجربه و تحسین می کنیم و روایت  خود از این فضاها را در اشکال مختلف به بیان درمی آوریم. از سوی دیگر ما راوی معماری تاریخی و تاریخ معماری این سرزمینیم. میراثی که به نوبه خود ارزش هایی چون توجه به طبیعت، هندسه، زیبایی شناسی خاص معمار بنا، هماهنگی با زیست‌جهان انسان ایرانی و جز آن‌ها را در خود نهفته دارد. و از سوی دیگر، وضع موجود و تجربه و زیستن در مکان هایی که در اکثر مواقع نه می توان نام معماری مدرن بر آن‌ها نهاد و نه آن‌ها را ادامه سنت معماری دانست. در واقع آن‌چه در شهرهای‌مان تجربه می کنیم حتی با منطق غیر معمارانه نیز برای زندگی مناسب نیستند. معماری خلق‌شده نسبتی با زندگی و اقتصاد جامعه ندارد. ما با بحران های متعددی از جمله گرانی خانه، تله فضایی، مهاجرت های گسترده از شهرهایی که زیست‌ناپذیر شده اند، خودرومحوری و جز آن‌ها مواجهیم. نه تنها زندگی امروز ما در ادامه سنت تاریخی ما نیست بلکه بهره‌ی چندانی از میراث مدرنیته و مهم‌ترین آموزه آن یعنی نقد و نوشوندگی و تصحیح نوبه نوی خطاها نیز ندارد.
ما میان این مثلث یعنی سنتی که منقطع شده، میراث مدرنیسم در معماری با همه نکات درس آموز آن و مدرنیته تحقق نیافته گیر افتاده ایم . ما در جای خود نایستاده ایم و در لبه شکاف بزرگی هستیم که در آن معماری و کلیت زندگی را تجربه می‌کنیم. این شکاف پرسش‌برانگیز است و پرسش ما از درون این شکاف مطرح می‌شود. در این میان و از همان آغاز به نظر می‌رسد که وضع موجود و آنچه که هست وضعیتی بی‌منطق و ناکارآمد است.
پرسش از این بی‌منطقی  و این شکاف ایجاد شده، به ما کمک می کند تا آنچه یک مکان معماری می تواند آشکار کند و آنچه می تواند بپوشاند را کشف و روایت کند.
معماری از دید پدیدارشناسانه آشکارکننده ی حقیقت است. معماری با منطق درست به تعبیر هایدگر، چهارگانه ها را در روشنگاه می آورد. زمین که در مصالح معماری و نحوه نشستن و ارتباط بنا با روی زمین خود را نشان می دهد، آسمان که بر بالای آن برافراشته شده و بنا روی به آن دارد و همچنین مناسبات انسانی که مکان معماری آشکار می کند، همه و همه کلیتی را نشان می دهند که اگر اثری در اوج باشد حتی با گذشت زمان داستان های زیادی برای روایت خواهد داشت. اما معماری با منطق نادرست همان‌گونه که در داستان شکار قاتل دیدیم، پوشاننده است. در وضعیت بی منطق و پوشاننده معماری و شهرسازی امروز، جنازه ی نظام تولید، اقتصاد، وضعیت اجتماعی، کیفیت های طراحانه، سیاست و میراث و حز آن‌ها، آن چیزی است که در زیر این حجم انبوه بتن و آهن در شهرهای ما دفن شده است و معمار در مواجهه با اثر یا هنگام طراحی ابتدا باید به بستری که اثر یا تعریف پروژه روی آن قرار گرفته و همچنین جنازه های احتمالی پنهان در زیر آن بیاندیشد. معمار امروز در جامعه ما با نگاه کارآگاه درمی یابد که گاه به میهمانی دعوت نشده تا با هنرش آشکارکننده حقیقت باشد و با اثری که خلق می کند مشکلی از مشکلات جامعه حل کند بلکه او دعوت شده تا پوشاننده باشد.
هنگامی که به شهر نظر می کنیم بیش از آنکه از دید زیبایی شناسانه به معماری  که اتفاق می  افتد نظر کنیم و آن‌ها را نقد کنیم، به آن چیزهایی بیاندیشیم که این معماری پنهان کرده است.

 

منابع: 

 1- کریستی آگاتا ، شکار قاتل، ترجمه حميدرضا بلندسران، تهران: هرمس، 1391، صفحه  22-23.

2- ساکالوفسکی رابرت، درآمدی در پدیدارشناسی، ترجمه محمدرضا قربانی، تهران: انتشارات گام نو، صفحه 70 تا 75.

منبع عکس – امید قجریان