Add new comment

گفتگو با بچه‌های حوالی،شبکه ای برای تولید محتوا
گفتگو با بچه‌های حوالی،شبکه ای برای تولید محتوا
گفتگو از: 
مهرداد بهمنی و سارا کریمی

«حوالی» نشریه‌ای شهری است که تنها دو شماره از آن منتشر شده است. اما در همین دو شماره با استقبال زیادی مواجه شده و توانسته مشارکت مخاطبان خود را برای انتشار جلب کند.

 پیش ازاین گروه تحریریه «حوالی» دانشجویان دانشکدۀ شهرسازی دانشگاه تهران بودند و در آنجا نشریه‌ای دانشجویی با نام «شَهرت» داشتند. «شَهرت» اگرچه نشریه‎ای دانشجویی بود اما در کیوسک‌های روزنامه‌فروشی توزیع شد و به سرعت میان خوانندگان مسائل شهری به محبوبیت دست پیدا کرد. پس از فارغ التحصیلی هیات تحریریۀ «شَهرت» از تجربه خود استفاده کرد و نشریۀ «حوالی» را به راه انداخت. معمارنت با این گروه جوان که خلاقانه موضوعاتی را در حوالی شهرها و حاشیۀ روایت‌های مسلط از شهر جستجو می‌کند، به گفتگو نشسته و شما را هم دعوت می‌کند تا با خواندن این گفتگو با بخشی از نسل جدید روزنامه‌نگاران شهری در ایران آشنا شوید.
معمارنت: از خودتان شروع کنید؛ چگونه باهم آشنا شد؟ ایدۀ «حوالی» از کجا آمد؟ و در درازمدت به چه سمتی می‌خواهید بروید؟
سال 93 بود. ما همه‌مان دانشکده شهرسازی پردیس هنرهای زیبا بودیم و در ورودی‌های مختلف درس می‌خواندیم. پنج یا شش نفر بودیم و یک وجه مشترک داشتیم؛ این که از دانشگاه متنفر بودیم و به عنوان دانشجویانی منتقد در دانشگاه شناخته می‌شدیم. تا اینکه یکی از بچه‌ها که دوست نزدیک ما بود دبیر انجمن علمی شد. او به ما پیشنهاد داد که بیایید مجله‌ای راه بیندازید. طرح و ایده این مجله از یک سال قبل در انجمن علمی وجود داشت ولی هیچ‌وقت بالفعل نشده بود. همیشه آدم‌هایی می‌آمدند مسئولیتاش را قبول می‌کردند ولی به نتیجه نمی‎رسیدند. ولی خوب آن موقع ما توانستیم این کارها را بکنیم به‌واسطه اینکه هم اعضی انجمن علمی کمک می‌کردند و هم اینکه تیم پایه‌ای شکل گرفت که همین تیمی است که «حوالی» را درمی‌آورد. گلاره، من، شیما، یاسمین، پریسا، سمیرا و یک دوست دیگری هم بود که همان موقع بعد از شماره دوم جدا شد. در دی‌ماه سال 93 در امتحان‌ها بود که ایده‌اش مطرح شد، اسفندماه 93 هم اولین شماره «شَهرَت» به اسم «شهر و پول» درآمد.
آن موقع البته حبیب سردبیر شده بود. حبیب در مدرسه‌شان یک مجله‌ای برای دانش آموزان درمی‌آورد. چون حبیب آن مجله را درمی‌آورد دبیر انجمن علمی به حبیب گفت: «تو برو شروع کن.»
در واقع «شَهرَت» به‌واسطه اتفاق‌هایی که یک بخش‌اش شاید دست ما نبود شکل گرفت. دانشکدۀ شهرسازی آن سال خیلی مظلوم واقع می‌شد. می‌خواستند دانشکده‌اش را عوض کنند و به همین خاطر یک جریان مقاومتی شکل‌گرفته بود. می‌خواستند دانشکدۀ شهرسازی را به‌جای دیگری ببرند و شهرسازی برای بچه‌ها و مدیریت خیلی مهم شده بود. «شهرت» در همان زمان شکل گرفت و بعد جمع بزرگی آمد و حول این هستۀ مرکزی ایجاد شد. گاهی می‌شد که در یک شماره چهل یا پنجاه نفر درگیر می‌شدند. یکسری‌شان بچه‌های شهرسازی‌ بودند و بعد یواش‌یواش دوستانی به ما پیوستند که از دانشکده‌های دیگر داشتیم. به واسطۀ تعداد زیادمان و سروصدایی که به راه انداخته بودیم، کم کم توانستیم بیرون از دانشگاه هم توزیع داشته باشیم. مثلاً دو هفته اولی که مجله درمی‌آمد، می‌دیدی 30 نفر که اصلاً متنی هم در مجله نداشتند، در شیراز و اصفهان و یزد و ... مجله می‌فروختند؛ و این شبکه، اتفاق مهمی بود که حول «شَهرَت» شکل گرفت. همان به ما انگیزه می‌داد، همان اتفاق باعث می‌شد ما کلی بازخورد بگیریم و هر شماره را بهتر از قبل دربیاوریم.
به‌هرحال «شَهرَت» در آن موقعیت تاریخی یعنی سال 94 که پنج شماره درآمد، خیلی دیده شد و آدم‌ها راجع به آن حرف زدند، بازخورد دادند و این کمک کرد که بهتر بشود، کمک کرد که این هسته مرکزی خیلی قوی‌تر بشود. این شش‌نفری که الآن می‌بینید، طبیعتاً قبلش این‌قدر باهم دوست نبودند. من و گلاره ورودی یک دوره بودیم، سمیرا دو سال بزرگ‌تر از ما بود. شیما آن سال داشت کنکور می داد که سال بعد قبول بشود. یاسمین و پریسا هم دو سال از ما کوچکتر بودند؛ یعنی سال اول شان بود و این که ما قبل اش صرفا همدیگر را می شناختیم که در یک دانشکده ایم ولی با هم دوست نبودیم. این خیلی کمک کرد که این شبکه قوی تر شد و یک پیوندهایی برقرار شود.

معمارنت: اسم «شَهرَت» را چگونه انتخاب کردید؟
دیکتاتوری!... ما آن موقع قائل به دموکراسی نبودیم. در آن جلسه اولی که قرار شد من سردبیر باشم، یک جلسه‌ای بود با بچه‌های انجمن علمی، سه چهارتا از بچه‌ها عضو انجمن علمی بودند، گلاره آن موقع جزو انجمن علمی هم بود. شروع کردیم به طوفان فکری، برای دو سه ساعت، خسته شده بودیم، کلی ایده بود. در راه برگشت، من در مترو یکهو اسم «شَهرَت» به ذهنم رسید که دو جور هم خوانده می‌شود: «شَهرَت» ـ «شُهرَت». اوایل خیلی اصرار داشتیم که نگوییم اصل این چی هست. بعد می‌رفتیم کتاب‌فروشی‌ها کارمان را ارائه می‌کردیم با این عنوان که «شَهرَت» یا «شُهرَت»؛ این‌طوری بود که بعداً برای خود ما مسخره ‌شد. از شماره 2 به بعد هم چند نفری گفتند: «چیه شُهرَت، جمع کنین» و از آن به بعد شد «شَهرَت» و دیگر به آن نمی‌گفتیم: «شَهرَت» یا «شُهرَت». ولی اسم ما در اینستاگرام و سایت، دربارۀ شهر است که زیرنویس «شَهرَت» است. «شَهرَت» نشریه‌ای دربارۀ شهر. همه اکانت‌هایمان درباره شهر است. نام مجله به‌این‌ترتیب شکل گرفت.

معمارنت: زمان شهرت اصلاً دیدی روی شهر داشتید؟ شهر را چه جوری می‌دیدید؟ باهم یک دید مشترک داشتید یا فقط حول مجله  پیش‌آمده بود؟
در شمارۀ اول شاید چندان دیدی نداشتیم، اما یواش‌یواش به‌واسطه مخاطبان و گروه‎های شهری که با آن‎ها مواجه می‎شدیم، جهت پیدا می‌کردیم. گروه‌هایی که بیشتر رویکرد انتقادی در حوزۀ شهر داشتند. مثلاً در شماره یک ما یک متن داریم که دارد به دست‌فروش‌ها تیکه می‌اندازد. اما از شماره سه، چهار به بعد همه‌شان یک برآیندی دارد که خوانش انتقادی نسبت به شهر است و موضع‌اش هم معلوم است علیه چه کسانی است و همراه چه کسانی است. مثلاً از شماره شش ما اگر می‌گوییم زاهدان، زاهدان یک جای مخوف نیست. ما می‌رویم زاهدانی را نشان بدهیم که جای زیست آدم‌ها است. یا مثلاً اگر ما راجع به دست‌فروش‌ها حرف می‌زنیم، راجع به حق دست‌فروش‌ها در شهر حرف می‌زنیم.
به‌تدریج این جهت شکل گرفت. چون سن ما هم خیلی زیاد نبود و حس می‌کردیم از دانشگاه هم خیلی دریافتی نداریم و این‌ها، به خاطر همین از «شَهرَت» خیلی یاد گرفتیم.

معمارنت: در زمان شهرت، چه چیزهایی بیشتر به شما جهت داد؟
«شَهرَت» باعث می‌شد که ما بیشتر بخوانیم. قبل از «شَهرَت» تنها منبع دریافت اطلاعات ما دربارۀ شهر، دانشکده و استادهایش بودند. ولی خوب بعد از «شَهرَت» ما بیشتر کتاب می‌خواندیم، فیلم بیشتر می‌دیدیم و خودش انگار یک دلیلی بود برای اینکه بیشتر یاد بگیریم و بیشتر کنکاش کنیم. به همین واسطه با ادم‌ها و افکار جدیدی هم مواجه می‎شدیم. گاهی هم بازخورد می‏گرفتیم از چیزهایی که منتشر کرده‎ایم. فکر می‌کنم این خیلی مهم بود. در این اتفاق هر چه پیش می‌رفت یک چیز پررنگ می‌شد و آن اینکه ما آگاه می‌شدیم که چه چیزهایی را نمی‌دانیم و درعین‌حال یک احساس قدرتی به ما می‌داد و واقعاً یاد هم می‌گرفتیم. اگر شماره یک و دو «شَهرَت» را ببینید مطالب همه‌مان به نسبت الآن خیلی فرق دارد. درصورتی‌که ممکن است تجربیات ده سال اخیر یک آدمی را نگاه کنید، خیلی شبیه به هم باشد. ولی ما سال 93 که متن نوشتیم با سال 97 یا 98 برای خودمان زمین تا آسمان فرق دارد و این حاصل همان بازخورد گرفتن و دیده شدن و رفت‌وبرگشت‌ها بود.

معمارنت: در نهایت چه اتفاقی برای شَهرت افتاد؟
 ما می‌دانستیم که وقتی‌که دیگر دانشجو نباشیم، آنجا خط پایان کار ما در شهرت است. آن ‌یک مجله دانشجویی بود و باید یک تصمیم بزرگ راجع به آن می‌گرفتیم.
از اواخر 94 ما باید این تصمیم را می‌گرفتیم چون پاییز 95، من و گلاره هم فارغ‌التحصیل می‌شدیم و قبل از آن شیما فارغ‌التحصیل شده بود. سمیرا هم داشت از ارشد فارغ‌التحصیل می‌شد. سمیرا و شیما جزو هیئت تحریریه بودند و نقش رسمی نداشتند و به مشکل قانونی برنمی‌خوردیم. از طرفی آن موقع ما باید یک‌کمی وزن بیشتری بر دوش سردبیر می‌انداختیم. برای همین وقتی ما داشتیم فارغ‌التحصیل می‌شدیم باید یک تصمیم جدید می‌گرفتیم.
چند تا گزینه روی میز بود، یکی این‌که «شَهرَت» را تمام کنیم. به این بهانه می‌خواستیم شهر و مرگ را دربیاوریم مدل ارغنون؛ که خیلی هم جدی بشود. می‌خواستیم یک گزارش بگذاریم راجع به لوکیشن‌های خودکشی در تهران. برایش ایده داشتیم و به جزئیاتش فکر کرده بودیم. می‌خواستیم در شهر و مرگ، روی قبرستان کار کنیم. ولی به دلیل اینکه صاحب‌امتیاز این نشریه انجمن علمی بود و بچه‌های دیگر شهرسازی که حلقه 40 یا 50 نفر بودند، باید آنها را در نظر می‌گرفتیم. همه که فارغ‌التحصیل نمی‌شدند و آن‌ها مانع این کار شدند. آمدند، گفتند این را نکشید، ما می‌خواهیم ادامه‌اش بدهیم. ما آخرین شماره خودمان را با موضوع شهر و مهاجرت درآوردیم و یک تغییراتی هم رخ داد. ما سه نفر را در شماره آخر به تحریریه اضافه کردیم که این تحریریه را ببینند و بتوانند ادامه بدهند. یاسمین و پریسا که در دانشکده می‌ماندند و با آن سه نفر جدید ادامه بدهند؛ که بعد از شهر و مهاجرت، یک شهر و دین درآمد که یک‌کم طول کشید یعنی به‌جای دو ماه، چهار ماه شد. بعداً یاسمین و پریسا هم استعفا دادند. ولی آن سه نفر باز دو نفر دیگر به تیمشان اضافه شد و «شَهرَت» پیش رفت ولی کمی سرعتش کند شد؛ یعنی از سال 95 تا الآن درمجموع پنج - شش شماره درآمده است. ولی تا قبل از آن در بازه یک سال و نیمه، هفت شماره پیوسته درآمده بود.

معمارنت: خوب بیاییم سر «حوالی». چه شد که دوباره جمع شدید و تصمیم گرفتید کار رسانه‌ای کنید؟ حالا شما مهندس بودید، نخواستید در دفتر مهندسان مشاور کار کنید؟
«حوالی» ازآنجا شکل گرفت که ما سال 95 «شَهرَت» را تحویل داده و از همدیگر هم خداحافظی کرده بودیم. یکی از جدی‌ترین تصمیماتمان هم این بود که ما دیگر نمی‌خواهیم باهم کار کنیم. چون سر «شَهرَت» که داشت تمام می‌شد، این گزینه وجود داشت که ما همان موقع بیاییم بیرون از دانشکده و یک مجله راه بیندازیم یا «شَهرَت» را از دانشگاه خارج کنیم. ولی می‌دانستیم که پول نداریم و در ثانی کار مجله درآوردن در بیرون از دانشگاه، کار هرکسی نیست.
فکر می‌کردیم، بله حتماً باید به‌جایی وصل باشیم تا کنار بقیه مجله‌ها بتوانیم دیده بشویم و بیشتر از وصل شدن، زورمان نمی‌رسید انگار.
آنجایی که ما از هم جدا شدیم به خاطر این بود که فکر می‌کردیم نمی‌توانیم مجله دربیاوریم، به هر دلیلی. یک سال و دو سه ماه ما خیلی باهم کار نمی‌کردیم. جمع می‌شدیم، معاشرت می‌کردیم ولی کار نمی‌کردیم. ولی هرکداممان جدا از هم داشتیم یک کارهایی می‌کردیم. با روایت، زنان امروز، با یک سری روزنامه و سایت و این‌ها همکاری می‌کردیم. در یک نقطۀ تاریخی چند نفرمان که در تحریریۀ مجله‎های دیگر بودند گفتند که اگر مجله درآوردن این است، پس ما هم می‌توانیم. آن جلسه‌های تحریریه که داشتیم؛ اولاً خیلی جالب بود. دوما این‌قدر سخت نیست. در آن لحظه خیلی به پولش فکر نمی‌کردیم. ولی کلاً این شکلی بودیم که ما الآن یک پس‌انداز شخصی داریم و احتمالاً 2 ـ 3 شماره را می‌توانیم دربیاوریم تا روی غلتک بیفتد. این اتفاق برای «شَهرَت» هم افتاده بود. شماره یکش را حبیب به «شَهرَت» وام داده بود، بعد از دو سه شماره، آن پول برگشت. بر اساس آن تجربه گفتیم: «آقا درمی‌آد، بریم جلو.» خیلی به پولش فکر نکردیم و شروع کردیم...
خلاصه که فکر می‌کردیم خیلی حرفه‌ای‌تر از این‌ها باید باشیم، ما دیدیم که آن حرفه‌ای بودن را در همان جلسات «شَهرَت» به‌صورت تجربی مرتب داشتیم به دست می‌آوردیم.
جلسات اولیۀ حوالی مرداد یا شهریور 96 شروع شد و ما تقریباً یک سال و سه ماه قبل از اینکه مجوزمان بیاید، جلسه ثابت داشتیم. فرآیند پیش‌تولید را گذراندیم که در طی آن اسم «حوالی» درآمد و دربارۀ اینکه مجله دربارۀ چه خواهد بود توافق کردیم. همینطور موارد جزئی دیگر.

معمارنت: اسم «حوالی» از کجا در آمد؟
«حوالی» شاید حاصل یک ماه و خرده‌ای جلسه و طوفان فکری بود و انتخاب ما از کلی اسم؛ اولین اسمی که رویش توافق کردیم «بارو» بود. وقتی رفتیم سرچ کردیم، دیدیم مجله حزب سوسیالیست در ایران است که صفحه ویکی‌پدیا دارد و آصف بیات برایش مقاله نوشته است و دیدیم که خوب قطعاً مجوزش را به ما نمی‌دهند که رفت کنار. ولی خوب به این صورت بود که شاید 500 تا اسم گفته شد تا از تویش حوالی در آمد. آن موقع وقت هم زیاد داشتیم و خیلی با فراغ بال می‌نشستیم روی همه‌چیز و خیلی صحبت می‌کردیم.

معمارنت: حوالی فقط یک مجله است؟
تصمیم گرفته‌ایم؛ «حوالی» فقط یک مجله نباشد. ما راجع به «شَهرَت» می‌دانستیم که فقط مجله است ولی در مورد «حوالی» می‌دانیم که قرار نیست فقط یک مجله باشد و به سمت مؤسسه شدن می‌رویم. هرچند به خاطر مسئلۀ صغر سن هنوز نمی‌توانیم برای مجوز قانونی آن اقدام کنیم. تا زمانی که سه نفرمان بالای 27 سالشان نشود و یا 25 سالۀ متاهل! در سال 1400 یا سال 1399 می‌توانیم درخواست مجوز بکنیم.

معمارنت: تا اینجای کار، به جز عمومی بودن حوالی و دانشجویی بودن شهرت، چه تفاوت‌هایی با هم داشته‌اند؟
یک تغییر خیلی مهمی که در «حوالی» به نسبت «شهرت» رخ‌داده، در پشت‌صحنه بوده است. ما از یک ساختار تماماً عمودی که حالا ساختار عمودی خوبی هم بوده، تبدیل به یک ساختار افقی شده‎ایم. در آن یک سالی که هرکداممان به شکل پراکنده کار می‌کردیم، دو سه نفرمان در شرکتی به نام اندیشۀ انسانشهر درگیر پروژه‌های توسعۀ مشارکتی شدیم. به واسطۀ آن همکاری با ادبیات کارهای توسعۀ مشارکتی و کارهای چمبرز  آشنا شده بودیم. یک ساختار عمودی مجله مثل همۀ ساختارها که یک سردبیر دارد، یک سری هیئت تحریریه هستند، یک سری نویسنده هستند، یک مدیرمسئول دارد. اما این در درون خود ما شکل گرفته بود که چطوری همه این شش نفر، راجع به همه‌چیزها تصمیم بگیرند و خیلی هم سخت بود، شماره یک با کلی سختی درآمد؛ یعنی تا وقتی نمی‌خواستیم خروجی دربیاوریم، ساختار افقی اصلاً پروسۀ سختی نبود. وقتی رسید به یک خروجی مشترک، تو باید مرتب تصمیم بگیری. تصمیم بگیری کاغذ چه باشد، گرافیک چه باشد، قیمت و ... هر جا که تصمیم‌گیری سفت‌وسخت بود، تصمیم‌گیری شش نفری، طبیعتاً کار را سخت‌تر می‌کرد. ولی خوب همان فرایند جلو آمد و سرِ شماره دو، یعنی باز با همان ساختار افقی، یک سری تصمیماتی گرفتیم که کار تسهیل بشود. یکسری نمایندگی‌ها دادیم به‌طوری‌که یکی از ما شش نفر راجع به فلان مسئله نمایندگی تام دارد ولی بقیه بعدازاینکه کار را انجام داد، به او بازخورد می‌دهند.
این حتی در ساختار مالی مجله هم هست. ما با وجود این که الآن پولی درنمی‌آوریم، عملاً کارمان داوطلبانه نیست. هرکداممان به میزان زمانی که می‌گذاریم، تولید ثروت می‌کنیم و این تولید ثروت جنبۀ سرمایه‌گذاری روی مجله را دارد؛ یعنی من اگر در این ماه یک‌میلیون حقوق نمی‌گیرم، انگار یک‌میلیون آورده‌ام و وسط گذاشته‌ام و این روی سهام ما می‌رود. ما الآن هرکدام‌مان سهام داریم.

معمارنت: سهام مساوی؟
سهاممان مساوی نیست. یک مدلی به نام اسلایسینگ پای است که یک استاد اقتصاد در آمریکا چند سال قبل مطرح کرد و مناسب کارهای شبیه به ماست. این مدل به این شکل است که همه‌چیزهای مختلف تبدیل به یک ارزش یکسان به اسم پول می‌شود. مثلاً اگر من روابط را وسط می‌آورم، زمان می‌گذارم، اگر پول وسط می‌گذارم، همه این‌ها را ارزششان را برابر می‌کنیم و در هرماه تقسیم می‌کنیم. مثلاً می‌گوییم این ماه ده میلیون وسط آمده است. مثلاً می‌گوییم قیمت جا برای ما در هر شماره سه میلیون تومان است. بعد می‌گوییم قیمت کار ساعتی x تومان. در این ساعتی x تومان، درمجموع آخر هرماه، هرکداممان آن را ثبت کرده‌ایم. هرکدام یک شیت داریم، مثلاً این ماه حبیب 70 ساعت کارکرده، 70 تا ساعتی x تومان، یا گلاره 50 ساعت کار کرده، 50 تا ساعتی x تومان. به‌جز آن برای موارد دیگر نیز عدد تعیین شده و در انتهای هرماه مابه‎ازای میزان پرداختی‎ای که به هرکدام از ما باید تعلق بگیرد و نمی‌گیرد، سهام تخصیص داده می‎شود.
معمارنت: و اگر کسی کار نکند، سهامش کم می‌شود.
بله. اما هرماه ارزش کل بالا می‌رود. الآن از 15 میلیونی که وسط هست و سرمایه‌گذاری شده است، من ممکن است پنج درصد از سهام را داشته باشم. اما ممکن است ارزش دارایی کل و سهام کل بزرگ بشود و من مثلاً به خاطر اینکه کار نمی‌کنم به دو درصد برسم. اما در کل به خاطر ارزش کل مجموعه بزرگ شده، من ضرر نمی‌کنم.

معمارنت: به‌هرحال می‌ارزد. یک سهام 2 درصدی، از یک کل خیلی زیاد!
بله. مدل اسلایسینگ پای همین است. کیک همین‌طور بزرگ می‌شود و من ممکن است درصد کوچکتری از کیک گیرم بیاید، اما در کل کیک بیشتری بخورم.
معمارنت: در ساختار عمودی یک نفر می‌گوید من می‌خواهم این کار را راه بیندازم، بقیه هم بیایند و با من هماهنگ بشوند. ولی بعضی وقت‌ها هست که جمعی می‌خواهد بیاید و یک کاری را انجام بدهد. ولی تجربه و مطالعات گروه‌های انسانی هم این را نشان می‌دهد که در این شرایط هم کلونی قدرت شکل می‌گیرد و کلونی قدرت طرد می‌کند. مثلاً در جمعی که خوب حرف زدن ارزش محسوب می‌شود، کسی که ساکت است خودبه‌خود کمتر قدرت می‌گیرد، کمتر می‌تواند استدلال مطرح کند و این باعث می‎شود که خودبه‌خود به حاشیه برود. شما چه مکانیزمی برای حل این مسئله پیدا کردید؟
فکر می‌کنم یکی از راه حل‌های آن ابزار تسهیلگری است که ما به آن مسلط شده‌ایم. ما یک تسهیلگر چرخشی داریم که هر دو سه ماه عوض می‌شود و این تسهیلگر کارش این است که در یک گفتگوهایی مثل این، حواسش باشد همه صحبت کنند.
کلاً رویکردها خیلی مهم هستند. کار مهم دیگر این است که ما وقتی به چیزی که اشتباه شکل‌گرفته آگاه می‌شویم، درصدد اصلاح و تغییر آن برمی‌آییم. مثلاً در شماره یک ما نقش سردبیر را تعریف نکرده بودیم و جایگزینی هم برایش در نظر نگرفته بودیم. بعد در دقیقه 90 به شکل ناخواسته این نیاز حس می‌شد. مثلاً ویراستار و دبیر سرویس عکس و گرافیست و چاپخانه، همه این‌ها باهم باید هماهنگ می‌شدند و این کار چه کسی بود؟ سردبیر. سردبیر البته نه به آن معنی که الآن در مجله‌ها هستند، بلکه یک‌جور تنظیم‌کننده.
ما قبل از آن آمده بودیم و نقش سردبیر را خرد کرده بودیم، نقش‌هایی که حبیب در زمان «شَهرَت» انجام می‌داد و خیلی نقش‌ها را به آدم‌های دیگر واگذار کردیم. مثلاً برنامه‌ریزی جمعی اتفاق می‌افتاد و برنامه‌ریزی مشترک داشتیم. یادآوری را خرد کردیم. ولی قسمت هماهنگی، یک سوراخی بود که ما اصلاً به آن فکر نکرده بودیم و به‌طور ناخواسته دقیقه 90 شکل گرفت. این اتفاق باعث شد همه عصبانی شویم: «این وظیفه من نبود، چرا من باید الآن انجام بدهم». هم بقیه عصبانی شوند که تو چرا انجام دادی و همه می‌دانستیم که اگر این انجام نمی‌شد، مجله درنمی‌آمد. بعد از شمارۀ یک، تصمیم گرفتیم یک نقشی داشته باشیم که چرخشی باشد. ما الآن یک دبیر تحریریه داریم که این کارها را چرخشی انجام می‌دهد. مثلاً شماره قبل سمیرا انجام داده بود. شماره بعد یکی دیگر انجام می‌دهد. از این طریق داریم سعی می‌کنیم، قدرت سردبیر در فضا تقسیم شود.

معمارنت: شما دقیقاً اگر بخواهید بگویید در جهت‌گیری کلی، تفاوت بین «شَهرَت» و «حوالی» چیست، چه می‌گویید؟ در واقع بگویید «حوالی» چیست و چه می‌خواهد بگوید.  مثلاً الآن «شَهرَت» را گفتید که یک رویکرد انتقادی به شهر داشته است. حالا تفاوت «حوالی» با «شَهرَت» چیست؟ و به عنوان یک مجله منحصر بفرد چه ویژگی دارد؟
یک تحلیلی هست به نام catwoe که هرکدام از این حروفش مخفف یک‌چیز بزرگ‌تر است که مؤسسه‌ها برای شروع کارشان درمی‌آورند. مثلاً یک قسمتش مشتری دارد. مخاطب شناسی، یا ما چه تغییری می‌خواهیم ایجاد کنیم، چه منابعی داریم، چه موانعی جلوی پایمان است و غیره. یکی از این‌ها، تغییر موردنظر است. سر این خیلی بحث کردیم. دو هفته این بحثمان طول کشید و نتیجه‌ای که به آن رسیدیم، این بود: «آدم‌ها نسبت به محیط اطرافشان، حساس‌تر بشوند و بتوانند نسبت به اتفاق‌هایی که دارد بر زندگی‌شان تأثیر می‌گذارد، عکس‌العمل نشان بدهند و در واقع تغییر ایجاد کنند.»

معمارنت: پس حوالی از «شهر» بیرون آمده است. مثلاً راجع به کوهستان و روستا هم می‌تواند باشد؟
مختصاتش حتی خردتر هم هست. حوالی خانه، حوالی دستشویی، حوالی جوی آب. در چند شمارۀ اول مختصات بزرگتر یعنی فضای عمومی را انتخاب کرده‎ایم ولی یواش‌یواش آن مختصات را هم در نظر می‌گیریم.

معمارنت: خب، فرق این دو مجله را فهمیدیم. «شَهرَت» روی واحد شهر بوده و «حوالی» درواقع انسان نسبت به جهان پیرامونش است. حالا بگویید فضای پیرامون چیست؟
ما زیر عنوان «حوالی» هم نوشته‌ایم «ما و فضای اطرافمان» یعنی ما همان چیزی را که از آن استفاده می‌کنیم و به آن برمی‌گردیم، همان فضای اطرافمان است. ما کلاً به قسمت فضا محدودش می‌کنیم. یعنی کالبد. چیزی که جسمیت دارد.

معمارنت: یعنی فضای بلا واسطه و ملموس اطراف افراد؟
که الآن دارد بیشتر تحت تأثیر قرار می‌دهد و انگار فاصله‌اش کم است.

معمارنت: پس اینجا ارزش خبری، نزدیکی است. همان دوری و نزدیکی که می‌گویند، آن‌که از همه نزدیک‌تر و  بدون واسطه تجربه می‌شود.
البته ممکن است کمی گسترده‌تر باشد. ولی الآن شاید در شعاع نزدیک‌تری دارد ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد. البته از آن‌طرف هم دنبال خبرهای داغ روز یا سوژه‌های عامه پسند نیستیم؛ یعنی این باز هم خیلی مهم است. مثلاً شاید در «شَهرَت» به این فکر نمی‌کردیم برایمان مهم نبود که این عامه پسند هست یا نه. ولی الآن به این فکر می‌کنیم که اگر زیادی سوژۀ داغی است کنار بگذاریمش. طبیعتاً نمی‌خواهیم نوستالژیک باشیم، ولی سراغ چیزی که سوژه روز است، نمی‌رویم. مثلاً ترمینال، قبرستان یا ورزشگاه هیچکدوم اینگونه نیستند.
«اسلو ژورنالیزم» هم ‌که یکی از اصل‎های ما در تولید محتواست، چنین چیزهایی را می‌گوید. چیزهایی را که سوژه‌های داغ روز است، مجله‌ها چه موضعی در موردشان می‌گیرند، این سؤال مطرح می‌شود، یا مثلاً منتظر می‌مانند تا تب‌وتابش که خوابید می‌آیند با نگاه تحلیلی‌تری به آن نگاه و بررسی‌اش می‌کنند.

معمارنت: من این‌طور که فهمیدم شما هر دفعه دوباره این‌ها را تقسیم‌کار می‌کنید. چرخشی است، تسهیلگر چرخشی، سردبیر چرخشی، یعنی همه مسئولیت‌هایتان چرخشی است و آن چیزی که ثابت است، درواقع مکانیسم کار مشارکتی افقی است که در آن کارگاه تسهیلگری با آن آشنا شدید. درست است؟
با وجود این چرخشی بودن یک تخصص‌هایی وجود دارد که همه به آن اعتبار می‌دهند. مثلا در بعضی کارها مثل عکاسی یک دبیر داریم. یکی از بچه بیشتر در کار عکس است. گرافیست هم از خودمان نیست. بعضی کارها اصلاً به بیرون داده شده، این‌طور نیست که این شش نفر همه کارها را انجام بدهند. مثلاً مدیر رویداد و مدیر هنری‌مان بیرون از خودمان است. یکسری از کارها بیرون از خودمان دارد انجام می‌شود.

معمارنت: مطالب را چطوری سفارش می‌دهید؟
یک اصل خیلی مهم، اصل شفافیت است. ما سعی کنیم در یک فضای آزاد از آدم‌ها ایده‌هایشان را بگیریم. ما برای هر شماره معمولاً یک جلسه‌ای برگزار می‌کنیم. با آدم‌هایی که حدس می‌زنیم می‌توانند نویسنده‌هایمان باشند. لزوماً هم نویسنده آن شماره نمی‌شوند ولی یک جلسه 30 – 40 نفری است که در همین‌جا برگزار می‌شود. یکسری کاغذ به دیوار چسبانده می‌شود.در واقع یک جلسۀ طوفان فکری است که در این جلسه سعی می‌کنیم با شیوۀ تسهیلگری بتوانیم صحبت را بچرخانیم و همه حرف بزنند و ایده بدهند. این تجربه با اینکه برویم و دانه‌دانه ایده‌ها را بگیریم متفاوت است؛ یعنی یک هم‌افزایی در آن جلسه پیش می‌آید. آدم‌ها ایده‌های هم را می‌شنوند و الهام می‌گیرند.
این جلسه دو بخش دارد. بخش دوم بعضی‌ها که از قبل به ایده‌هایشان فکر کرده‌اند، می‌آیند دقیق‌تر حرف می‌زنند و بقیه هم دقیق‌تر بازخورد می‌دهند. مثلاً: «تو می‌خواهی روی این کار کنی، آن استادِ کار کرده، برو سراغش» یا «من هم به این فکر کردم» و بعد یکهو می‌بینی یک ایده در همان جلسه دارد چند گام تکمیل می‌شود. بعدازآن جلسه، تحریریه داخلی که خود شش نفرمان هستیم، راجع به ایده‌ها حرف می‌زنیم. بعضی از ایده‌هایی که داده شده و متولی ندارد برایش متولی پیدا می‌کنیم. بعضی از ایده‌هایی که متولی پیداکرده را پیگیری می‌کنیم که اصلاً ایده خوبی بود یا نبود، وصلش می‌کنیم به هم. این‌یک قسمتی از فرایند تولید محتوا است که شاید نصف بیشتر متن‌ها، شروعش از آنجا است ولی بعداً کلی چکش‌کاری می‌شود، رفت‌وبرگشت دارد، تغییر می‌کند.
به جز این جلسه افرادی هم هستند که در قالب فراخوانی که ما در مجله اعلام می‎کنیم برایمان متن می‎فرستند. شاید نزدیک به چهار پنج‌ متن در شماره دو هم این شکلی بود. با توجه به فراخوانی که در شماره یک اعلام کرده بودیم که آدم‌ها با توجه به موضوع شماره بعد می‌توانند برای ما متن بفرستند یا با ما ایده‌شان را مطرح کنند. بعضی‌ها می‌آمدند ایده را می‌گفتند، ما می‌گفتیم «ببین این را یکی دیگر دارد کار می‌کند». بعضی‌ها هم متن تهیه می‌کردند. افرادی که غریبه بودند و ما نمی‌شناختیمشان. در شمارۀ دو، شاید درمجموع 60 تا متن به ما رسید و ما آن‎ها را بررسی کردیم. درمجموع کل، ولی 25 تا از آنها چاپ شده است. از این 60 تا 30 تا را ما از قبل پیگیری می‌کردیم و 30 تا را هم آدم‌هایی بودند که ما نمی‌شناختیم متن فرستادند، حالا چهار یا پنج تا متن خیلی خوبی بود و مرتبط می‌شد.

معمارنت: به آن‌هایی که متنشان خوب نبود چطور می‌گویید؟
ما یک شیوه‌نامه داریم که این شیوه‌نامه خیلی برایمان مهم است. شیوه‌نامه همکاری با آدم‌های دیگر؛ که حاصل تجربه‌های بد ما بوده. فکر می‌کردیم آدم‌ها باید شفاف دربارۀ ما بدانند. در آن شیوه‌نامه اصلی است که اگر متنتان رد می‌شود به شما می‌گوید که چرا رد شد. یکی از تجربه‌های بد خود ما این بود که متن به‌جاهای مختلف می‌فرستادیم و چاپ نمی‌شد و توضیحی هم داده نمی‌شد. به همین خاطر برایمان مهم بود به آدم‎هایی که قرار است متنشان در حوالی منتشر نشود اطلاع بدهیم.

معمارنت: بین تحریریه خودتان هم تقسیم‌کار دارید یا نه؟
بله؛ تقسیم‌کار داریم. یک نقش دبیری داریم که آن خیلی مهم است و چرخشی. بعد یک نقش دیگر رابط بین نویسنده‌ها است یعنی نویسنده‌ها را تقسیم می‌کند. این البته یک نقش نیست. همه‌مان، هرکدام با چهارتا نویسنده در ارتباطیم و کارهایشان را پیگیری می‌کنیم. غیر از قسمت تحریریۀ ماجرا، در قسمت اجرایی کار هم باز تقسیم‌کار داریم. مثلاً گلاره ویرایش می‌کند، حبیب دنبال پول می‌رود، پریسا دنبال عکس می‌رود و توزیع با یاسمین است؛ خلاصه که به جز تحریریه، یک تقسیم‌کار هم برای کارهای اجرایی داریم.

معمارنت: خوب، آن شیوه‌نامه هم خیلی الگوی جالبی است. آن را منتشر کردید؟
در گروه همکاران هست. بعداً هم که وب‌سایتمان بالا بیاید، در وب‌سایتمان هم می‌گذاریم. هرکسی که بخواهد با ما همکاری کند هم، برایش می‌فرستیم.
یک اصل جدی هم دارد که این شیوه‌نامه تغییر می‌کند. مثلاً تا الآن این ورژن سومش آمده است. هر شماره هم که به همکارانمان اعلام کردیم که این مشکل دارد و به ما بازخورد بدهید تا اصلاحش کنیم. این خودش مرتب دارد تغییر می‌کند. قبلاً دو تا زمان نهایی داشتیم چون می‌خواستیم با آدم‌ها صادق باشیم و ببینیم زمان نهایی واقعی کی است؟ بعد دیدیم آدم‌ها نمی‌توانند این را درک کنند و همه دارند در زمان نهایی دوم متن می‌دهند. پس زمان نهایی را یکی کردیم.

معمارنت: در حوالی گویا همه‌چیز خیلی انعطاف‌پذیر و مشارکتی و در حال تغییر و تکوین و این‌هاست. یکی اینکه آیا کار شما غایتی دارد؟ یعنی این سیستم می‌تواند تا ابد تغییر کند و به جلو برود یا نه، شما فکر می‌کنید یک جای دیگر اشباع اتفاق می‌افتد. یعنی می‌خواهید به یک ثباتی برسید؟ دوم اینکه ـ این سؤال دوم با سؤال اول ارتباط دارد ـ مثلاً این شش نفر دیدشان این است که در این تغییرات، اعضاء اضافه یا کم بشود؟ هیئت تحریریه گسترش پیدا کند؟ یا نه ما این شش نفریم و این سیستم انعطاف‌پذیر را هم داریم و می‌خواهیم باهم کار کنیم. ولی این اصل ثابت را گذاشته‌ایم که ما شش نفریم.
اتفاقاً این موضوع یکی از بحث‌های اخیرمان هم بوده. واقعیت این است که ما هیچوقت نمی‎گوییم این شش نفر یک خون آریایی در رگ‌هایشان است و فقط این شش نفر می‌توانند باهم کار کنند؛ یعنی خیلی این حس عمیق را نداریم که فقط ما می‌توانیم باهم کار کنیم. ولی چیزی که برای خود ما خیلی مهم است این است که بالاخره این نقطه‌ای که هستیم، حاصل چهار سال همکاری است و یک ادبیات مشترکی است که بین ما شکل‌گرفته است. ممکن است شما در جمع ما بیایید و متوجه نشوید. ما یک واژه‌هایی را در بین خودمان معنایش را تغییر داده‎ایم و همین ممکن است برای کسی تازه وارد جمع ما می‎شود برخورنده باشد. این ادبیات مشترک ذهن ما از همان موقعی که «شَهرَت» داشت درمی‌آمد، تقریباً جهت‌های یکسانی گرفت.

معمارنت: بنابراین تاریخ این جمع یک حقی ایجاد کرده که به‌هرحال از این نمی‌شود صرف‌نظر کرد؟
بله، ولی واقعیت این است که ما در را نمی‌بندیم. چون این جمع هم از روز اول درش بسته نبوده؛ یعنی اولِ اول این جمع، یاسمن و پریسا در تحریریه نبودند. پریسا آن موقع مدیر شبکه‌های اجتماعی شهرت بود و یاسمن دبیر عکس. بعد از یک مدتی دوست دیگری از جمع ما جدا شد و خواست کار اقتصادی بکند. او که رفت یاسمن آمد و سه ماه بعد پریسا آمد. ولی حاصل همین بود که این آدم می‌آمد در تحریریه، شرکت می‌کرد، همکاری می‌کرد و یواش‌یواش می‌شناخت. شاید ببینیم که دو سال بعد یک نفر دیگری اضافه شود ولی بعید است در دو ماه این اتفاق بیافتد.
معمارنت: منظورم از غایت این است که همان ثباتی که ما به یک سیستمی تبدیل بشویم که دیگر همه‌چیزمان همین‌طوری است و همین را می‌خواهیم ادامه بدهیم. چون بالاخره آدم در سن شما جهان را دارد تغییر می‌دهد. بعد از یک مدتی، تغییر داده است دیگر و همان می‌شود رویه، سنت؛ یعنی بعد از سی سالگی می‌شود سنت، «من اینم و باید بپذیری». یکی دیگر این‌که تصویرتان چیست؟ شما از 40 سالگی خودتان به‌عنوان یک ژورنالیست شهری تصویری دارید یا نه چنین تصویری ندارید و می‌خواهید شهرساز باشید؟ در آن آیندۀ معهود، چه تصویری از خودتان دارید؟ برندتان می‌خواهید در تمام عمر ژورنالیست شهری باشد یا نه؟
فکر می‌کنم یک‌چیزی که بر سرش اشتراک داریم این است که نمی‌خواهیم شهرساز باشیم. این مهمترین وجه اشتراک ماست. منظور ما از «شهرساز» کسی است که در شرکت مشاور معماری و شهرسازی کار می‎کند. ولی این‌که دقیقاً چه می‌خواهیم بشویم را نمی‎دانیم. ممکن است تصویرمان باهم متفاوت باشد. تصویر یکسانی وجود ندارد. بگذارید اول راجع به آن غایت حرف بزنم. ببینید واقعیت این است که ما یک اصل خیلی مهم داریم و آن‌هم این است که انعطاف‌پذیر هستیم و یکسری اصل حاشیه‌ای داریم که می‌گوییم؛ انجام می‌دهیم، یاد می‌گیریم. مثلاً حق دیگری که برای خودمان قائل هستیم حق اشتباه کردن است. همه‌مان حق‌داریم اشتباه کنیم تا قبل از اینکه کسی بمیرد. هر تغییری باعث مردن نشود، به پخته‌تر شدن ما کمک می‌کند. این حق باعث می‌شود که سیستم تغییر کند و پیش برود و هیچ‌وقت باثبات نشود. طبیعتاً ممکن است در یک‌چیزهایی سفت بشود. مثلاً سهام ممکن است از یکجایی به بعد، سفت شود، ولی در یک سری چیزها مثل همین مدل فرایند محوری که ما داریم پیش می‌رویم تغییر وجود دارد. ما فرآیند محوریم، نه خروجی محور؛ یعنی حتی اگر بدانیم که قرار است ته این دو ماه ما این پنج‌تا خروجی را داشته باشیم، دلمان می‌خواهد این مدل فرایند محوری همیشه طی بشود.
نکته دیگر این است که ما گروه‌هایی را می‌شناسیم که در 37 یا 38 سالگی هنوز دارند این مدلی پیش می‌روند. همین مدل گروه مشارکتی که جمع تصمیم می‌گیرد یک کارهایی را پیش ببرد یا ساختار نسبتاً افقی است، برای همین ما تصور می‎کنیم که بتوانیم تا ده سال دیگر هم همین کار را بکنیم.

معمارنت: این ساختار کار است. من درواقع سؤالم این بود که یک‌وقتی شما به این نتیجه می‌رسید که این کارهایی که من دارم می‌کنم، مسائلی نیست که در دو روز و یک سال و 10 سال -حالا به‌طور مشخص در کشور خودمان- حل بشود. چون این مسائل ریشه‌های خیلی عمیق و جدی دارد ممکن است در طی 40 سال، تأثیرهایی ‌بگذارد. وقتی شما به 10 سال پیش ‌برمی‌گردید و بحث‌های شهرسازی را لیست می‌کنید می‌بینید که موضوع‌ها خیلی عوض‌شده است و این حاصل یک کاری است. یکسری مرتب می‌خواهند این را ارتقاء بدهند، فکر می‌کنند با ارتقاء فرمی این، می‌شود یک کارهای بهتری کرد. ولی این کارها درواقع کارهای مادام‌العمر است. مثل پزشک است. یک پزشک نمی‌تواند بگوید من از 10 سال دیگر می‌روم یک‌چیز دیگر، یک کار عجیب غریب دیگری می‌کنم. بالاخره این کارش درمان بیماری است تا آخر عمرش هم می‌رود و یک تأثیری می‌گذارد. روی این بحث‌های غایتی یا درازمدتی اصلاً فکر کرده‌اید، یک روش هم این است که می‌رویم جلو ببینیم چه می‌شود.
درازمدت منظورتان این است در شهرسازی چه تأثیری دارد می‌گذارد؟

معمارنت: نه اینکه روی مشاور تأثیر بگذارد. من میگویم همین جمعتان با همین ساختار، این فرمی که دارد حرکت می‌کند، این برایش چه آینده‌ای دارید می‌بینید؟ ارتقاءش را چطوری می‌بینید؟
فکر می‌کنم چیزی که سرش اتفاق‌نظر داریم این است که حوالی در آینده یک شبکه تولید محتوا است حول شهر، درواقع حول فضا است؛ و این شبکه تولید محتوا الآن دارد مجله درمی‌آورد ممکن است یک روزی مستند بسازیم، ممکن است یک روزی برنامه تلویزیونی ... یعنی این شبکه تولید محتوا برایمان خیلی جدی است و ما اگر نمی‌خواهیم کار شهرسازی بکنیم، می‌خواهیم تولید محتوا حول شهر بکنیم. شاید این‌یکی از آن غایت‌های جدی‌تر است که حتی غایت جمعی می‌بینیم و حالا ممکن است هرکسی غایت فردی‌اش فرق کند. ممکن است کسی فکر کند در اینجا می‌خواهم کارگردان بشوم یا اینکه می‌خواهم عکاس بشوم یا می‌خواهم نویسنده بشوم. ولی شبکه حول تولید محتوا است.

معمارنت: روی این توافق دارید؟
این طور نیست که قسمی خورده باشیم، کمی درباره‌اش گپ زدیم، ته ذهنمان این هست که تولید محتوا صورت بگیرد. اگر الآن مجله درمی‌آوریم چون مجله را بلدیم. اگر در دوره دانشجویی مثلاً فیلم ساخته بودیم، ممکن بود الآن فیلم بسازیم. یا مثلاً اگر سایت داشتیم، ممکن بود سایت داشته باشیم. ولی چون مجله را بلدیم ولی ممکن است که مجله در آینده بهترین رسانه ما نباشد. ممکن است روزی مجله در کنار یکی از کارهایی که می‌کنیم، منتشر بشود. یک کار اصلی‌تر. الآن کار اصلی ما مجله است.

معمارنت: در مورد سیستم مالی و پیش‌فروشتان هم توضیح بدهید.
ما آن موقع که شروع کرده بودیم قیمت‌ها خیلی متفاوت بود، قیمت درآوردن مجله. تا این‌که کاغذ سه چهار برابر شد، هزینه چاپ و همه این‌ها، در این قسمت به سراغ روش‌های دیگر رفتیم که از جاهای دیگر می‌شناختیم، نه از راه‌های معمولی که مجله‌ها تأمین مالی می‌شوند. می‌دانستیم که سرمایه‌گذار بخش خصوصی نمی‌خواهیم، سرمایه‌گذار دولتی هم نمی‌خواهیم. این‌ها را می‌دانستیم و گفتیم که آلترناتیو چه می‌تواند باشد؟ مدل تامین مالی جمعی!
این یک مدل تأمین مالی بود که ما را از فروش به پیش‎فروش رساند. ما در یک پلتفرم اینترنتی از قبل خبر انتشار مجله را اعلام می‎کردیم و از ادم‌های می‌خواستیم برای تامین بخشی از هزینه‌های خرید کاغذ و چاپ مجله با ما همراهی کنند. آن‎ها با پیش‎خرید یک یا تعدادی از نسخه‎ها مجله ما را در انتشار حوالی حمایت می‏کردند. به جز این، تعریف بسته‎ها متنوع برای کسانی که می‎خواستند آگهی بدهند، به ما کمک زیادی کرده است.
هرچند ما برای شماره‎های بعد درگیر این هستیم که چطوری بتوانیم روش جدید تامین مالی وارد کنیم. این قسمت مالی که تا حالا داشتیم ولی فکر کنم آن چیزی که الآن به ما اعتمادبه‌نفس می‌دهد، این است که درست است که هنوز هر چیزی در آورده‌ایم، حقوق خودمان را درنیاورده‌ایم ولی هنوز پولی هم وسط نگذاشته‌ایم؛ یعنی مجله به هیچ‌کسی مقروض نیست. نه خودمان و نه آدم‌های دیگر. ما الآن حقوق همکاران را داده‌ایم با همین کارها نه چک داریم و این از خودمان هزینه کردیم.

معمارنت: درواقع فقط خودتان از خودتان طلب دارید؟
خودمان هم طلب نداریم. هرچیزی که باید می‏گرفتیم در قالب سهام مجموعه برای ما ذخیره شده است. این خیلی به ما کمک می‌کند که بدانیم حساب منفی نیست. با هرکسی هم حرف می‌زدیم  می‌گفتند که شما سه سال منفی هستید، سه سال باید برایش از جیب پول بگذارید بعد بروید سراغ بازاریابی، بعد از سه سال است که مخاطبتان ثابت می‌شود؛ و این خیلی کمک کرد.

معمارنت:امیدواریم در شماره آینده حوالی شاهد موفقیت بیشتر شما باشیم.
ما هم از شمابرای معرفی تشکر می کنیم.

پانوشت: 

chambers

Filtered HTML

  • Web page addresses and e-mail addresses turn into links automatically.
  • Allowed HTML tags: <a> <em> <strong> <cite> <blockquote> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • Lines and paragraphs break automatically.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • Web page addresses and e-mail addresses turn into links automatically.
  • Lines and paragraphs break automatically.
Image CAPTCHA