Add new comment

پديدارشناسي نماي ساختمان‌هاي مسکوني
نویسنده: 
جهانشاه پاکزاد

 معمارنت- منظر شهری یکی از مهمترین و چالش برانگیزترین مباحث شهرسازی و معماری است که معمارنت قصد دارد در بهار 92 بر آن تمرکز کرده و مباحثی را در این باره با مخاطبان خود به اشتراک بگذارد. مقالۀ پیش رو مطلبی مفید در موضوع نا به سامانی های نماهای ساختمانی در شهرهای امروز است که به قلم دکتر جهانشاه پاکزاد با نگاهی پدیدارشناسانه و تاریخی به مسئله نگاشته شده است. با اینکه این مطلب در انتشاری دوباره به حضور علاقه مندان می رسد ولی به نظر می‌آید نکات مفید مندرج در آن این انتشار دوباره را لزوم می بخشد.

 

و سير تکويني توقعات از آن (1 و 2)

 

 معمارنت- منظر شهری یکی از مهمترین و چالش برانگیزترین مباحث شهرسازی و معماری است که معمارنت قصد دارد در بهار 92 بر آن تمرکز کرده و مباحثی را در این باره با مخاطبان خود به اشتراک بگذارد. مقالۀ پیش رو مطلبی مفید در موضوع نا به سامانی های نماهای ساختمانی در شهرهای امروز است که به قلم دکتر جهانشاه پاکزاد با نگاهی پدیدارشناسانه و تاریخی به مسئله نگاشته شده است. با اینکه این مطلب در انتشاری دوباره به حضور علاقه مندان می رسد ولی به نظر می‌آید نکات مفید مندرج در آن این انتشار دوباره را لزوم می بخشد.
معمارنت پیش از این نیز با معرفی کتاب «تاریخ شهر و شهرنشینی» و همچنین مقالۀ «رد پای گمشدۀ شهر در ایران: از کرخه تا جندی شاپور» مطالبی را از همین نویسنده منتشر کرده است.
 

چکيده
 

فرضيه محوری اين مقاله مبين آن است که نابه ساماني نماهاي ساختمان هاي ما، در پاسخ گويي نامناسب به توقعاتي ريشه دارد که با گذر زمان و در طول تاريخ نسبت به نما ايجاد شده اند؛ توقعاتي همچون محافظت از ساکن در مقابل تهديدهاي بيروني، ايجاد ارتباط ميان درون و بيرون، معرفي شخصيت و اعتبار مالک و طراح، و سرانجام پرهيز از تک روي و پذيرش مسئوليت عضويت در واحد بزرگ تري به نام فضاي شهري.
نا به ساماني نما، منحصر به ساختمان هاي مسکوني نيست و کليه ي ساختمان ها را در بر مي گيرد؛ ولي ساختمان هاي مسکوني پر شمارترين عناصر و تاثيرگذارترين عوامل منظر يک شهرند. از همين رو براي جلوگيري از اطاله ي کلام و خلط مباحث، در اين نوشتار صرفاً به بررسي نماهاي ساختمان هاي مسکوني بسنده شده است.

 

مقاله ابتدا به طرح علل مطرح شده ازسوي منتقدان پرداخته و براي ارزيابي بهتر مسائل مورد انتقاد، به ارائه ي سير تکويني نما پرداخته است. اين بررسي براي هر توقع به صورت موازي در جوامع غربي و شرقي، به ويژه ايران انجام پذيرفته است.
در بخش جمع بندي، ارزيابي مختصري از علل مطرح شده از سوي کارشناسان صورت پذيرفته و نياز به ملحوظ کردن همزمان توقعات چهارگانه مورد تأکيد قرار گرفته است.
کليد واژه ها: نما، فاساد، فضاي شهري، منظر شهري، توقع فضايي، درون گرايي، برون گرايي.
 

مقدمه
 

نا به ساماني و اغتشاش حاکم بر منظر شهري ما به مرز آزاردهنده اي رسيده است. هر چند منظر شهر، به معناي «آنچه از شهر و فضاهاي شهري به ادراک آيد»، به نماهاي ساختمان هاي يک شهر منحصر نمي شود (نمودار عناصر تشکيل دهنده ي منظر شهري) ولي به دلايل زير يکي از مهم ترين عناصر منظر و يکي از پر اهميت ترين موضوع هاي گفتمان ميان معماران و طراحان شهري به شمار مي آيد؛ زيرا:
1- طراحي اين عنصر، دل مشغولي و وظيفه ي مشترک دو حرفه در خلق مکان مناسب براي شهروندان مي باشد.
2- نما يکي از موثرترين و پر نوسان ترين عناصر تاثيرگذار بر کيفيت بصري بنا و در نتيجه کيفيت فضاهاي شهري است.
3- در ميان ديگر عناصر منظر شهري، تاثيرپذيرترين عنصر از تصميم هاي طراحان شهري است.

 

ناخوشنودي موجود از وضعيت نماي ساختمان ها، منحصر به متخصصان و کارشناسان نبوده، به سازمان هاي دولتي و عمومي، مانند وزارت مسکن و شهرسازي و شهرداري تهران نيز سرايت کرده است. آنان نيز به صرافت حل اين معضل افتاده اند، ولي متاسفانه هنوز اثر روشني از مطالعات انجام گرفته در اين سازمان ها ظاهر نشده است.
با آن که همه به قانونمند شدن پديده ي نما دل بسته اند و انتظار اصول و ضوابطي را مي کشند که بتواند گامي به جلو بردارد، کوشش هاي هزاران معمار در ارائه ي نماي مناسب، به دور باطلي افتاده است که برون رفت از آن نياز به شناخت ريشه اي معضل و ارائه ي قواعدي دارد که بتواند حرکت اين نيروها را در يک راستا هماهنگ کند.

 

نگارنده کوشيده است مهم ترين عوامل مطرح شده توسط همکاران ايراني (و خارجي) را در فهرست زير خلاصه کند:
1- اعمال سليقه و دخالت هاي غيرکارشناسانه.
2- حاکميت فرهنگ بساز و بفروشي.
3- اعمال سليقه ي مالک ياکارفرما در طرح و اجراي نما.
4- دخالت نداشتن مهندسان در طراحي و اجراي بيش تر ساختمان هاي مسکوني.
5- هنرنمايي ناشيانه ي برخي از طراحان
6- محدوديت هاي فني و اقتصادي حاکم بر کشور.
7- فقر مالي و فني سازندگان.
8- مواد و مصالح نامرغوب.
9- نبود کنترل مناسب.
10- کنترل نشدن نقشه و پايان کار نماسازي از سوي شهرداري.
11- انجام نگرفتن طراحي و ساخت و ساز بر اساس معماري کلان، و نبود «يک معمار کنترل کننده ي منظر شهري».
12- ضعف تئوريک.
13- ناآگاهي از اصول معماري سنتي ايران.
14- عملکردگرايي، به کارگيري مدولاسيون و حاکميت زاويه ي قائمه.

 

عوامل ذکر شده به نوبه ي خود به گوشه اي از واقعيت ها اشاره دارند، ولي علل نابه ساماني نماهاي ما، عميق تر از موارد ياد شده هستند.
معماري و شهرسازي هر ملت، بازتاب شرايط ذهني آن جامعه است. نگارنده مدتي است که ناتواني ما در ارائه ي نماها و فضاهاي شهري مناسب، ريشه در رويکرد و نگاه ديروز و امروز ما به اين پديده دارد.

 

نما باتمام پيش پا افتادگي ظاهري اش، مانند هر پديده ي ديگر از پيچيدگي خاص خود برخوردار بوده و مي بايد در حد لازم به سير تحول عوامل و شرايط تاثيرگذار بر آن توجه شود. هر پديده، سير تحولي دارد. انسان ها نه تنها در چالش زندگي و رفع نيازهاي فردي و جمعي خود به دستاوردهايي جديد مي رسند، بلکه در اين فرايند خود را نيز مي سازند. رشد و توسعه فقط به ساختن محيط بيروني محدود نمي شود، بلکه ساختن شخصيت و ذهنيات را نيز در بر مي گيرد.

 

هيچ تحولي بدون احساس نياز به حل معضل به وقوع نپيوسته است. هر دوره نيز داراي مسائل و مشکلات ويژه ي خود بوده است. زماني يک يا چند معضل حادتر شده و توجه انسان را بيش تر به خود معطوف کرده اند و در زماني ديگر، مشکل و مساله اي ديگر مي بايست حل مي شد. انسان ها بسته به وضعيت گذشته و حال خود، تصوري از آينده ي خود پيدا مي کنند و با محاسبه ي امکانات و محدوديت هاي موجود، توقعي را در سر مي پرورانند. در صورت دستيابي به آن توقع، آن را تثبيت و بديهي پنداشته، سطح انتظار خود را از موضوع بالا برده و براي ارضاي توقع بالاتري به فعاليت مي پردازند. اين، قانوني عمومي ست و مسائل معماري و نما نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. آشنايي با روند تکويني نما نشان مي دهد که در کجاي تاريخ ايستاده ايم و چگونه مي توانيم از تجربيات تلخ و شيرين خود و ديگراني براي حل مشکل بهره برداري کنيم.
 

سير تکويني توقعات از نما
 
هارلد دايلمان و همکارانش (3) در بررسي مختصر خود از نما، به چهار عملکرد که از نما انتظار مي رود، پرداخته اند:
1- محافظ، 2- رابط، 3- معرف، 4- جزئي از يک کل.
اين مقاله نيز با استناد به اين چهار عملکرد، به بررسي تاريخي خود مي پردازد.
اين توقعات در ظاهر دو به دو با هم در تضاد مي باشند، ولي در عمل نهايت هايي هستند که طرح سعي در ايجاد تعادل و آشتي دادن ميان آن ها داشته باشد.
 

نما به عنوان محافظ
 

ابتدايي ترين و حتي از لحاظ قدمت نخستين وظيفه اي که نما عهده دار گرديد، وظيفه ي حفاظت از انسان ها در مقابل تهديدهاي بيروني بود. انسان ها براي حفاظت از عوامل جوي و اقليمي از يک سو، و حيوانات موذي و انسان هاي مزاحم از سوي ديگر، براي خود فضايي را به نام خانه ايجاد کردند.
خانه هاي اوليه يا به صورت چادر طرح گرديند و يا به صورت کلبه اي ساده. در مناطقي که طبيعت زندگي کوچ روي را تحميل مي کرد، چادر خود را ماندگار گرداند و در مناطقي که اسکان و کشاورزي حاکم شد، کلبه به سير تکويني خود ادامه داد. کلبه ي اوليه از تک فضايي به نام اتاق تشکيل شده بود که يا گرد بود، يا چهارگوش. امتياز فرم چهارگوش، قابليت توسعه ي آن بود و از زماني که صاحب خانه نياز به فضايي بيش از يک اتاق پيدا کرد، اين فرم گوي سبقت را از فرم مدور ربود.
عوامل اقليمي نيز فرم سقف ها را شديداً تحت تاثير قرار داده و به طور غيرمستقيم شکل جدار بيروني ساختمان را تعيين نمود. در مناطقي باران خيز سقف ها بالاجبار شيب دار ساخته شدند و در مناطق خشک سقف ها صاف يا گنبدي احداث گرديدند.
 

 

تا زماني که خانه براي ساکنان آن يک حفاظ بود و آن را براي محافظت در مقابل تهديدهاي بيروني مي ساختند، نماسازي مفهومي نداشت. به عبارتي ديگر، مي توان گفت که ساختمان داراي نما نبود، بلکه داراي ديوارهاي ستبر و يکپارچه اي بود که با حداقل منفذ به بيرون، شکل گرفته بود. نبود منفذ در نما گرچه جلوي باد و باران و گرما و سرما و نفوذ عوامل انساني و حيواني مزحم را مي گرفت، ساختمان را از نور و تهويه ي لازم محروم مي کرد. هر چه نياز به مواهب فوق بيش تر شدو در نتيجه نياز به ايجاد روزنه در ديواره ي ساختمان افزايش يافت،
نياز به پوسته ي سومي براي حفاظت بيش تر گرديد. بدين منظور انسان ديواري به دور خانه يا آبادي خود کشيد. گسترش فضاهاي مسکوني در داخل «چهار ديواري اختياري» و بدون پنجره به فضاي عمومي شکل گرفت. افزايش تعداد واحدهاي مسکوني نيز به تراکم در داخل باروي شهر يا روستا انجاميد. خانه ها به اصطلاح درون گرا طراحي شدند و آبادي ها تمرکزگرا و حول يک فضاي اجتماعي ميدان گونه اي به نام «محل تجمع» (4). با گوشه نگاهي به تاريخ تمدن هاي نخستين، از چين و هند گرفته، تا ايران، بين النهرين، مصر، يونان و روم، به درون گرايي خانه هاي مسکوني پي مي بريم. (تصاوير1، 2، 3، 4 و 5) از قديمي ترين خانه هاي حفاري شده در سومر (اور) گرفته، تا خانه هاي سنتي امروزه، نشان از اين درون گرايي ناشي از نبود امنيت است. هر چند درون گرايي يکي از اصول معماري در خانه سازي کشورهاي مسلمان نشين است، ره آورد اسلام نبود و فقط توسط آن تثبيت و ماندگار شده است.

 

جالب توجه آن که نه فقط خانه هاي يوناني و روم باستان درون گرا بوده و پيرامون يک حياط مرکزي شکل گرفته اند، يک ويلاي رومي و کوشک هاي تمدن هاي ديگر که داراي چهار جبهه (يا به قول امروزي ها، چهار نما) مي باشند، در پشت ديواري بلند از ديد و دستبرد غريبه ها محفوظ نگاه داشته مي شدند.
تنها نمونه هايي از ساختمان هاي برون گرا که تا قرون وسطا در غرب مشاهده مي کنيم، تک کلبه هاي بسيار ابتدايي و ساده ي مستقر در مزارع اروپايي، يا برخي ساختمان هاي عمومي تک افتاده در شهرها و روستاها مي باشند.

 

حتي قاعده ي برون گرايي را نمي توان به معماري بناهاي عمومي همه ي تمدن ها اعصار تعميم داد. زيرا هم مصريان و هم تمدن هاي بين النهرين و ايران باستان پيرامون معابد خود بارويي ستبر و بلند مي کشيدند، آن ها حتي در مقال معابد صخره اي خود حياطي محصور ايجاد مي کردند. فقط يوناني ها و تا حدي روميان، معابد خود را با الهام از کلبه هاي چوبين به صورت منفرد بنا مي کردند، ولي آن ها نيز با ايجاد مفصلي ميان فضاهاي بسته و باز، با رديف ستون هايي فضايي نيمه باز ايجاد مي کردند که جدار آن ها را به سختي مي توان به مفهوم امروزين، «نما» نماميد. (تصوير6)

 

بسياري مي پندارند که اطراف کليساهاي اروپايي سبک رمانسک تا رنسانس نيز باز بوده و داراي چهار «نما» مي باشند، ولي در واقع آن ها نيز فقط داراي يک يا دو جبهه ي باز بوده، کليساهاي آنان نيز مانند مساجد شيعيان، از اطراف به بافت مسکوني و شهري متصل بوده اند (تصوير 7 و 8) کاميلوزيته (5) با برداشت آماري خود از 255 کليساي شهر رُم، ثابت کرده است که 110 کليسا از سه طرف و 96 کليسا از دو طرف به بافت شهري وصل شده اند، و فقط 6 کليسا از هيچ جبهه اي به بافت شهري متصل نبوده اند. اين شش کليسا نيز جديد يا متعلق به کليساي پروتستان بوده اند که پس از قرن هفدهم ساخته شده اند. موريس (6) نيز در کتاب «تاريخ شکل شهر» خود اذعان مي دارد که کليساها، صحن يا جلوخاني مستقل به نام پارويس در جلوي سر در خود داشتند. از اين رو، نماي اصلي آن ها فقط براي مراجعان قابل مشاهده بود.
 

نما به عنوان رابط
 

با آن که نما موظف بود حائلي ميان انسان و تهديدات خارجي باشد، ولي مي بايست نقش رابط ميان درون و بيرون، خصوصي و عمومي، خلوت و شلوغ، مصنوع و طبيعي را نيز ايفا نمايد. انسان نياز به نور و تهويه داشت و محتاج ارتباط با طبيعت و جامعه بود. او مي خواست گردش زمان و تغيير و تحولات اطراف خود را دنبال کند. به همين خاطر، نما تبديل به رابط ميان درون و بيرون شد، و مي بايست امکان استقبال از نور و نسيم گرفته تا ميهمان را براي ساکن فراهم مي کرد، و امکان ديد خوبي به بيرون را براي ساکن پديد مي آورد. روزنه ها (درها و پنجره ها) به عنوان عناصري از نما اين نقش رابط فيزيکي يا بصري و .. را به عهده گرفتند.

 

در طول تاريخ اروپا، پنجره نقش قابي را براي ديدن منظره ي بيرون به عهده گرفت و از بيرون نيز چشمان ساختمان و ساکنان آن به فضاي شهري شد. تبديل پنجره به رابط بصري ميان درون و بيرون با خود مشکل ديگري را به ارمغان آورد و آن تبديل پنجره به مهم ترين عنصر انتقال مزاحمت ها از فضاي بيروني (سر و صدا و مشرف بودن به بيرون، به ويژه براي طبقه ي همکف) گرديد.

 

براي آن که ساکن بتواند ببيند بدون آن که ديده شود، تمهيدات گوناگوني انديشيده شد. محدوديت هاي فني و فقدان مصالح مدرن ابعاد پنجره را در حد متعادلي نگاه داشت. در مقابل براي حل معضل مشرف بودن، به بالا کشيدن ارتفاع کف و پنجره به و سيله ي کرسي چيني ساختمان، اختراع انواع شبکه و نرده و در نهايت تبديل فضاهاي بلافصل طبقه ي همکف به کاربري هاي غير مسکوني، پرداخته شد. نياز به نور بيش تر و تهويه ي بهتر از يک طرف، و امکان توليد سطوح بزرگ تر شيشه در قرون نوزدهم، باعث گرديد که در اوايل قرن بيستم، پنجره ها بزرگ تر و جداره ها شفاف تر گردند. شفافيت که يکي از اصول خردگرايي و يک شعار سياسي / اجتماعي زمان بود، به معماري تسري يافت و مفاهيم «سبکي» و «شفافيت» ارکان اصلي زيبايي شناسي نوگرا شدند.
صلابت و شکوه به ارث رسيده از گذشته که در نماها متبلور مي گشت، از لحاظ سياسي و فرهنگي به زير سوال رفت و يکي از نقاط ضعف معماري و شهرسازي گذشته معرفي گرديد. شعارهاي بهره نخستين از تزيين و بي پيرايگي نيز مزيد بر علت شد، و پنجره هاي سراسري را رواج داد.
 

 

قابل ذکر است که منظور معماران نوگراي نسل اول از شفافيت صرفاً «آن طرفش پيدا بودن» يک جنس، براي ايجاد رابطه ي بصري ميان درون و بيرون نبود.
کالين رو (7) در مطالعات خود نشان داده است که منظور از شفافيت بسيار بيش از آن چيزي بود که معماران نوگراي دهه ي پنجاه و شصت ميلادي از آن برداشت مي کردند. به قول وي، «شفافيت، هميشه در جايي اتفاق مي افتد که در فضاها محل هايي با دو يا چند سطح معنايي قابل ربط باشند». او با تحليل کارهاي لوکوربوزيه نشان داد که تا چه حد تنوع ارتباط بين سطوح عمودي و افقي زياد است؛ مواردي که هر کدام ايجاد نوعي شفافيت فضايي مي کنند.

 

در مقابل اين جامع نگري نسبي لوکوروبزيه، وارثان معماري نوگرا، به ايجاد «شفافيت توسط ديوار شيشه اي» بسنده کردند.
نماهاي شيشه اي براي ويلاهاي مستقر در محوطه اي سبز مناسب بود و مي توانست رابطه ي مناسبي ميان درون و بيرون ايجاد نمايد. (تصوير 9) ولي براي مجتمع هاي مسکوني آپارتماني غير قابل استفاده بود؛ به ويژه آن که نماي شيشه اي صرفاً رابطه ي بصري را تامين مي کرد و رفع مشکل تهويه ي فضاهاي دروني فقط با کمک ابزار و دستگاه هاي فني پيچيده امکان پذير بود. ايده ي «شفافيت کامل» مناسب نوع و عملکرد خاصي از ساختمان (مانند فضاهاي تجاري و اداري) بود و در شرايط اقليمي ويژه اي مانند اروپاي مرکزي و شمالي قابل استفاده بود. ولي اين راه حل نيز مستلزم هزينه و دقت زيادي بود. تمسک به شفافيت به بهانه ي تامين نور، هوا و فضاي سبز و استفاده از شيشه هاي سراسري پيامد ديگري نيز داشت. پوسته هاي «ماده زدايي» شده ي شيشه اي حتي اگر مي توانستند تداوم زندگي داخل و خارج از ساختمان را تامين نمايند، تعامل بين توده و فضا، نقش و زمينه، فضاي مثبت و منفي را از ميان مي بردند. تبديل نما به پوسته اي نازک، مغاير با عملکرد حفاظتي نما بود و به همين خاطر در سال هاي هفتاد و هشتاد ميلادي، واکنش شديدي را در ميان ساکنان به وجود آورد که معماران را به بازنگري جدي ناگزير ساخت.
 

 

در هر صورت، اهميت ارتباط درون و بيرون که در واقع دو جهان و دو حال و هواي متفاوت را تداعي مي کنند، باعث شده است تا نه فقط ورودي و پنجره، بلکه نما نيز در ذهن انسان نقش يک مفصل را بازي کرده، هر کدام از آن ها تبديل به مکاني خاص گردند.
فرآيند تقويت ارتباط درون و بيرون، در اروپا سيري مستمر و تزايدي داشت و پس از عکس العمل ساکنان مجدداً به حالت تعادل برگشت. در ايران تا اواخر قرن نوزدهم، خانه هاي مسکوني، براي ايجاد اين ارتباط فقط از حياط مرکزي (فضاي خصوصي) بهره مي گرفتند و «ساختمان نيز مانند نابينايي که نگاهش به بيرون مسدود است، به درون توجه دارد.» (8) از اواخر قرن نوزدهم ميلادي، رويکرد معماري ايراني نسبت به خانه ي مسکوني تغيير کرد وبا الگوبرداري از اروپا، در حاشيه ي خيابان هاي جديدالاحداث، ساختمان هاي مسکوني برون گرا شروع به شکل گيري کردند. اين گرايش با فرهنگ درون گراي ساکنان در تعارض بود و ساکنان زندگي خصوصي خود را در پشت پرده هاي ضخيم و يا کرکره مخفي مي کردند. سال هاي چهل و پنجاه هجري شفاف کردن نماي جنوبي خانه ها به اوج خود رسيد و پنجره هاي شيشه اي سراسر نماي رو به حياط را پوشاند، ولي ساکنان خانه بي ارتباط با فضاي بيروني، پشت پرده هاي ضخيم و کرکره هاي فلزي به زندگي خصوصي خود ادامه دادند. تنها دستاورد اين رابطه ي بالقوه، انتقال گرما و سرماي فراوان به داخل  واحد مسکوني بود. در سال هاي اخير به علت توجه بيش تر به مسائل اقليمي از يک طرف، و خارج از مد شدن آن ها از طرفي ديگر، پنجره ها مجدداً کوچک شده و به تعادلي بالنسبه مناسب نزديک شده اند.
 

نما به عنوان يک معرف
 

نما فقط يک محافظ و يک رابط درون و بيرون باقي نماند. از زماني که لباس فرد، معرف شخصيت وي پنداشته شد، خانه نيز به مثابه ي «لباس دوم» مي بايست معرف شخصيت، ارج و مقام اجتماعي مالک خود باشد. «در معماري غرب نما يا فاساد داراي حالت نمايش است، بدين صورت که در همان وهله ي اول کسي را که پشت آن زندگي مي کند، نشان مي دهد. همه چيز معرف علامت و شخصيت خانوادگي ست، همه چيز طبقه ي اجتماعي و مالکيت صاحب خانه را نشان مي دهد.» (9)

 

انتخاب فرم چهارگوش جهتي را براي ساختمان به همراه آورد.
فرم سقف شيب دار و جهت هاي بالقوه ي گسترش ساختمان، باعث گرديد تا انسان غربي از چهار نماي بالقوه ي يکي را که داراي جبهه اي با اهميت تر و امکان مشاهده و  دسترسي بهتر بود، اصلي و جبهه ي مقابلش را ديواره ي پشتي يا جبهه ي پسين ناميده، دو بَري ديگر را در صورت عدم اتصال آن به بافت، جبهه ي فرعي محسوب کند. جبهه ي اصلي را در اروپا «فاساد» به معناي چهره ناميدند. (10)
پاين واژه با آن که ريشه اي لاتين دارد، ولي از اواخر قرون وسطا متداول شد. (11) از اين زمان ظاهر ساختمان که در برخي مواقع همکف آن را يک مغازه اشغال کرده و صاحب مغازه در پشت و بالاي آن زندگي مي کرد، مي بايست چهره اي مشتري پسند داشته، معرف شخصيت مالک خود باشد. هر چند بنا با سليقه و مهارت خود سعي در بهبود کيفيت فاساد مي نمود، ولي رسم خودنمايي معمار هنوز متداول نشده بود.
به همين خاطر، ساختمان ها همزمان با تنوع شکلي نماهايشان، با يکديگر هماهنگ بودند. (تصوير 10) ظاهرسازي هنوز در ابتداي راه خود بود و آنچه هنوز مجاز به خودنمايي نسبي بود، کليسا به مثابه ي خانه ي خدا بود. حتي ساختمان هاي عمومي ديگر مانند شهرداري و کانون گيلدها، از خود فروتني نشان داده و به جلوه گري اغراق آميز نمي پرداختند.
از دوران رنسانس تحولي جديد شروع به شکل گيري کرد که قرن ها بعد باعث معضل گرديد. در اين دوران تغييري در نگرش معمار نسبت به نقش خود در طراحي و اجراي ساختمان به وقوع پيوست.

 

در دوران رنسانس، مشتري هاي پول دار و اصلي معمار ديگر تنها آباء کليسا و هيات امناي احداث يک کليسا نبودند؛ بلکه بورژواها (تجار، بانک داران و صنعتگران تازه به دوران رسيده) نيز به صف مشتريان اضافه شده بودند، اگر ساخت کليسا و نمازخانه، نقاشي ديوارها و تنديس قديسان، در کنار اجري دنيوي، اجر اخروي نيز به همراه داشت، در ساخت کاخ ها و ساختمان هاي خصوصي و عمومي، اجردنيوي مي بايست خلا اجر اخروي را نيز جبران نمايد. او نه فقط به «امضاي» آثار خويش پرداخت، بلکه آن ها را تبديل به «سابقه اي» براي جلب مشتريان بيش تر و پول دارتر نمود. از آن پس بنا مي بايست معرف مهارت و هنر طراح و سازنده ي آن نيز باشد. از اين طريق بسياري از معماران، با آثار ارزشمند خود شهره ي آفاق شده،الگويي براي ديگر معماران گرديدند، تا با هنرنمايي خود، طرح ساختمان را به معرف خود تبديل نمايند. اين رقابت در طول قرون چنان شتابي به خود گرفت که امروزه به يکي از معضلات نابه ساماني نماها تبديل شده است.

 

دوران باروک و استبداد سياسي، هر چند وقفه اي در ابزار شخصيت معمار ايجاد کرد، نتوانست ريشه ي آن را بخشکاند. معمار دوران باروک مزدور و مطيع اوامر ملوکانه ي ارباب باقي ماند، تا بعدها پس از برچيده شدن نظام اشرافي با سرعتي هر چه تمام تر جبران مافات نمايد. در دوران باروک ساختمان مي بايست منحصراً معرف شخصيت و اعتبار مالک خود باشد و حتي اگر اعتبار زيادي باقي نمانده بود، با جعل واقعيت ها اعتبار کاذبي فراهم گردد. اگر بودجه براي سنگ مرمر و طلاي کافي براي طلاکاري وجود نداشت، معمار مي بايست با نقاشي بافت مرمر روي گچ و زدن رنگ طلايي برستون ها و نرده ها، جلال و شوکت کاذبي براي کارفرما پديد مي آورد. بدين طريق، رسم ناميمون اغواي ناظر ميان مالکان و معماران متداول گرديد.

 

انقلاب صنعتي و رشد سريع جمعيت شهرها، باعث گرديد تا توليد انبوه جايگزين توليد دستي گردد. در شرايط جديد، ديگر مشتري مشخصي قابل شناسايي نبود که نما بتواند معرف وي باشد. از اين رو، نما مي بايست معرف «فونکسيون» و بعدها سازه ي ساختمان گردد. جالب توجه آن که تا اواخر سال هاي بيست قرن بيستم، منظور انديشمندان عرصه ي شهرسازي و معماري، از ساليوان گرفته تا گروپيوس و رايت، از واژه ي فونکسيون، آنچه امروز از آن مستفاد مي گردد، نبود؛ بلکه جوهر يا ماهيت يک پديده را معني مي داد. آن ها جوهر يا ماهيت يک ساختمان را محتواي آن مي پنداشتند که فرم مي بايست از آن تبعيت کند.

 

با شيوع پراگماتيسم آمريکايي و مارکسيسم ولنينيسم حاکم بر باوهاوس تحت مديريت مارتين واگنر از سال 1928 اين مفهوم به معناي عملکرد و نحوه ي استفاده از فضا متداول گرديد. از آن پس به مدت چهل سال عملکرد تبديل به يک ضابطه ي علمي گرديد، که هر گونه توليد مي بايست از آن تبعيت کند. معماري کاربردي به شعاري شورانگيز تبديل شده بود که با زيبايي شناسي دکارتي و نظم حاکم بر آن به جلالي پر شکوه مي رسيد.
به زعم لوکوربوزيه، ساختن به معناي «حل مساله از درون به بيرون و بي نياز به کانسپتي زيباشناسانه» بود. اين طرز تفکر باعث گرديد تا نقطه ي ثقل توجه نسل بعدي به عملکرد مستتر در پلان منحرف شده و حل آن وظيفه ي اصلي طراح پنداشته شود. اين رويکرد متاسفانه هنوز ذهنيت بخش عمده اي از معماران و مديران ايراني را به خود اختصاص داده است.

 

در کنار اين گرايش اصلي برخي از پيشگامان ديگر معماري نوگرا سعي در وارد نمودن موضوعات ديگر در معماري و طراحي نما داشتند. براي مثال، اريش مندلسون سعي داشت عناصر معنايي جديدي را در طراحي نما وارد نمايد. او نوارهاي افقي در نماها را مظهر جامعه ي نويني مي دانست که در آن سلسله مراتب (عمودي)، مفهوم خود را از دست داده است. نوار افقي براي او نماد تساوي و دموکراسي بود. و در تقابل با تاکيدات عمودي ساختمان هاي کلاسيک مطرح مي شد. (تصوير 11)
 

 

«او کشيدگي احجام خود را «حاملان ضرب آهنگ کلان شهر نوين» که توسط خودرو ايجاد شده اند، مي دانست. او نوارهاي «هدايت افقي» را به نوعي تمثيل براي نشان دادن رابطه ي ميان خودرو و فرم ساختمان تبديل کرد.»
تبعيت فرم از سازه نيز تاريخچه ي جالب توجه خود را دارد. در کنار تغييرات ساختاري که جامعه و فضا در قرن نوزدهم به خود ديد، تغيير و تحولاتي نيز در مصالح ساختماني به وجود آمد که مبنايي براي تغيير پارادايم شد.
در قرن نوزدهم فن مهندسي در ساخت بناها نوآوري هايي مانند قصر بلورين در لندن و برج ايفل در پاريس را به ارمغان آورد و محرکي شد تا فولاد در کنار جنسيتي شفاف به نام شيشه، زيبايي شناسي مدرنيستي را تحت تاثير قرار دهد.

 

معماري با تبعيت از فن مهندسي، نه تنها سودمندي و عملکرد را به عاريت گرفت، بلکه «صداقت سازه» نيز به درخواستي مهم تبديل شد و دکترين حاکم بر معماري نوگرا گرديد و دستور زبان ميس واندرروهه را رواج داد. ولي دستور زبان معماري وي بيش تر مناسب فضاهاي اداري / تجاري بود. در قرن بيستم پخش خدمات يکي از ارکان جامعه ي فرا صنعتي شد و روز به روز متورم گرديد. حالت گران قيمت ساختمان براي شرکت هاي صنعتي بزرگ، بانک ها و شرکت هاي بيمه فرصتي مناسب براي عرض اندام و نشان دادن اعتبار و پرستيژ آن ها شد.

 

سال هاي شصت، دهه ي اعتراض جامعه شناسان و روان شناسان به نا به ساماني منظر شهرها و سال هاي هفتاد، دهه ي تجديد نظر بسياري از معماران و طراحان در پارادايم هاي خود بود. مباحث کيفي و روان شناسانه، به اين نتيجه رسيد که گرايش مالکان و طرحان به معرفي شخصيت و اعتبار خود در نماها، موضوعي انکار ناپذير است؛ و راه حل مقدور فعلي براي نجات فضاهاي شهري، ارائه ي چارچوبي ست که در عين حفظ خلاقيت معمار و ابراز شخصيت مالک و ساکن، بتواند اين تمايلات را در جهت حفظ و ارتقاي کيفي فضاهاي شهري هماهنگ نمايد.
شکل گيري توقع سوم از نما در ايران روندي متفاوت از اروپا پيموده است. « در شهر اسلامي قديمي هيچ چيز در وهله ي اول مقدار ثروت و توانگري مالک يا ساکن خانه را مشخص نمي کرد.»

 

در همين راستا در ايران، به دلايلي چون خطر مصادره و فروتني ناشي از تفکر اسلامي، نماي خانه سنتي باقي ماند و هر گونه جلوه گيري را به جداره هاي حياط مر کزي و فضاي خصوصي انتقال داد. تاکيد و تزيين نماي بيروني، بسيار محتاطانه بود و حداکثر در اطراف در ورودي شکل مي گرفت. بقيه ي سطح نما به صورت ديواري کاهگلي که يکپارچگي و نفوذناپذيري يک سد را القا مي کرد، باقي مي ماند. معمار سنتي نيز که خلق کردن را منحصر به خداوند مي دانست، سعي در جلوه گيري و «خودنمايي» نمي کرد و خود را صنعتگري سازنده مي پنداشت. «براي او ارزش ها و هنجارهايي چون محروميت و حجاب بسي مهمتر از خودنمايي بود.» (12) و اگر زماني پايش مي لغزيد و يا به دستور مافوق مجبور به هنرنمايي مي شد، هنر نماسازي اش را در ابنيه ي مذهبي و با شدتي کم تر در ساختمان هاي عمومي غير مذهبي نشان مي داد . شايد ادعايي جسارت آميز باشد که در فرهنگ درون گرا «نما» و «نمايش» مذموم بوده و پرداختن به آن کاري نه چندان شايسته. اگر نمايشي داده مي شد براي محارم بود و اگر نمايي بر پا مي گرديد، در پشت يک حجاب به نام ديوار خانه!

 

از اواخر قرن نوزدهم و سفر معروف ناصرالدين شاه به فرنگ تصميم گرفته شد تا ايران و ايراني از مواهب تجدد بهره مند گردند. ولي اين رويکرد چنان سطحي و روبنايي بود که در معماري به کپي برداري از الگوهاي مسکن و نماهاي اروپايي خلاصه شد. از آن زمان به بعد به تدريج برخي از اعيان ساختمان هاي مسکوني خود را با فاسادهاي اروپايي عرضه کردند و برخي ديگر کوشک خود را که داراي چهار نما شده بود، پشت ديوارهاي ستبر و بلند از ديد و دسترس بيگانه مصون نگاه داشتند. فاسادهاي آن زمان ملهم از سبک رنسانس يا باروک بود که به تصور فضايي بناي بومي تعديل مي شد. با ورود معماران نوگراي فرنگ رفته نماهاي سبک امپرسيونيستي و خردگرايانه در لابه لاي ساختمان هاي قديمي تر هويدا شدند. مالکان اين گونه ساختمان ها، صاحب منصبان و متمولان فرنگ رفته اي بودند که از تجدد، تنها زندگي به سبک غريبان را مي فهميدند. از سال هاي سي هجري شمسي، اين نوع از خانه و نماسازي به اقشار متوسط نيز سرايت کرد و هر کس که سوداي تمدن و پيشرفت با الگوي غربي را در سر مي پروراند، براي اعلان روزآمد بودن خود، فرم هاي جديد را جايگزين فرم هاي سنتي مي کرد. سال هاي چهل و پنجاه هجري سال هاي اتصال کامل ايران به بازار جهاني و تشديد شرايط ناهمگون و ناهمزمان بود. انواع و اقسام مصالح و سبک هاي مختلف به ايران وارد و يا مونتاژ شدند؛ و هر کس به فراخور ثروت و اعتبار خود، سعي در برون فکني شخصيت خود توسط نماهاي منزل خويش نمود.

 

از سال هاي پنجاه تا اواخر شصت جمعيت و آپارتمان نشيني به طرز فزاينده اي رو به رشد نهاد، کمبود مسکن و نياز مبرم خانواده ها، فرصت اعمال نظر و سليقه را در ساکنان به حداقل رساند. معماران نيز از اواسط سال هاي پنجاه هجري فرصت هنرنمايي خاصي را در ايجاد مجتمع هاي مسکوني نيافته، به علت شرايط ناشي از رکود اقتصادي، انقلاب و جنگ تحميلي، به ساختن جعبه هاي عظيم و تکرار شونده اي به عنوان واحدهاي مسکوني بسنده کردند. سال هاي هفتاد هجري، سال هاي آزاد شدن نيروها از قيد محدوديت ها و جبران مافات شد. امروزه سکونت در آپارتمان به يکي از شاخصه هاي زندگي در شهرهاي بزرگ تبديل شده است.

 

در ساختمان هاي آپارتماني، اعمال سليقه ي ساکن در طراحي نما مفهومي ندارد. ولي خريد سريع تر واحد مسکوني در اين يا آن ساختمان، طراح و بساز و بفروش را در موقعيتي قرار داده است که مي بايد جواب گوي مد و سليقه ي روز مشتري و بازار باشند.
بازار مسکن شرايطي را ايجاد کرده است که معمار براي جلب رضايت ديگران و به منظور ماندن در گردونه ي رقابت، خود را ناچار به هنرنمايي و ابتکار مي بيند. مالک و بسازو بفروش به دنبال شاخص کردن ساختمان خود و جلب مشتري بيش تر هستند. مشتري نيز سردرگم از اين تنوع بيش از حد، به دنبال واحد مسکوني و نمايي مي گردد که وضعيت مالي و شخصيت وي را بيش از واقعيت موجود نشان دهد.
 

نما به عنوان جزئي از يک کل
 

پاسخ گويي به سه توقع فوق، در بهترين حالت، بنايي خواهد بود با نمايي مقبول؛ ولي در واقعيت، ما در فضاي شهري با يک بنا و نماهاي آن رو به رو نيستيم، بلکه ساختمان جزئي ست از يک کل بزرگ تر به نام فضاي شهري. زشتي اش بر کيفيت فضاهاي عمومي تاثير مي گذارد و زيبايي اش منوط به هماهنگي با ديگر عناصر آن مکان است. ساختمان ي موجود منزوي و خود بسنده نيست که بتواند تمام توجه طراح و مالک را به خود جلب کند، بلکه مي بايد با حفظ شخصيت و اعتبار خود، عنصري از يک جامعه ي وحدت يافته باشد.
اغتشاش در منظر شهر، پديده اي نوين است. در دوران يونان و روم باستان، به علت درون گرايي ساختمان هاي مسکوني و مصالح يکنواخت مورد مصرف در ديوار خانه ها، فضاهاي عمومي يکپارچه و يکدست به نظر مي آمدند.

 

در دوران قرون وسطا، با آن که نماي اصلي يا فاساد به طرزي جاذب توجه طراحي مي شدند، «نقش آن، دکور پشت صحنه ي زندگي شهري بود و بافت ساختمان و نما عمدتاً بر اساس سرعت پياده تنظيم مي شد». (13) شهروند دوران رنسانس نيز با آن که از خدا محوري به انسان محوري روي آورده بود، اعتقاد داشت که بر جهان و طبيعت نظمي حاکم است و او و خانه اش مي بايد به عنوان جزئي کوچک از جهان و طبيعت، اين نظم را پاس داشته، هندسه ي پنهان را رعايت نمايند.» (14) (تصوير 12)

در دوره ي باروک با آن که رسم خودنمايي و اغواي ناظر متداول شده بود، «ولي در آن زمان ساختمان خود را تابع فضاي عمومي و بالاتر مي دانست و به نفع کليت از عرض اندام فردي خودداري مي کرد. به همين خاطر نه فقط شاهد وحدتي در فضاهاي شهري آن زمان هستيم، بلکه به نظر مي رسد که کليه ي نماها در يک نماي واحد ذوب شده اند.» (تصوير 13)
 

 

اغتشاش در نماهاي ساختمان ها از انقلاب صنعتي و بيش تر از اواسط قرن نوزدهم آغاز گرديد. ازدياد تنوع در مصالح و همزماني سبک هاي مختلف جديد در کنار ساخت و سازهاي عرف، باعث گرديد تا عناصر ناهمگوني در فضاهاي شهري نمودار شوند. انقلاب صنعتي و رشد سرمايه داري در اروپا بساط فئوداليسم را برچيد، ولي نه از برادري خبري شد و نه از برابري. آزادي به دست آمده نيز در قالب شرايط اقتصادي چنان مهجور ماند که اقليتي کوچک به خرج اکثريت، به ثروت، سرمايه و قدرت رسيدند. «برداشت غلط از ليبراليسم و رشد سرسام آور و بي رويه ي جمعيت شهرهاي صنعتي، نظام و ساختار متعادل شهرها ر ا به هم ريخت، "جري بيلدرزها" پيدا شدند و فضاي خالي حياط هاي داخل بلوک را نيز با ساختمان پر کردند». (16) محصوريت فضاهاي باز، از حياط گرفته تا فضاي شهري به مرز اشباع خود رسيد؛ و محلات غير بهداشتي و واحدهاي مسکوني کم نور و بدون تهويه شدند. اين راه حل ضرورت دستيابي به راه حل وف رمول جديدي را ضروري کرد. تامين نور، هوا و فضاي سبز سرلوحه ي فعاليت هاي فکري و عملي طراحان قرار گرفت. اين شرايط باعث جنبش هاي اصلاح طلبانه اي، چون جنبش باغ شهر شد و تک خانه هاي منفصل از يکديگر را در باغچه هايي سبز پيشنهاد نمود.

 

تغيير در ساختار شهر، نمود خود را در برداشت و تصور از يک ساختمان نشان داد. در شهرسازي مدرنيستي، برداشت سنتي از خيابان، به مثابه ي فضايي محصور از بين رفت و ساختمان هاي تبديل به احجامي منفرد و منزوي گشتند که در فضايي متداول و لايتناهي، چيده مي شدند (تصوير 14) ساختمان ها داراي حداقل چهار نما شده، (اگر عجالتاً سقف را به عنوان نماي پنجم که بعدها مطرح شد، در نظر نگيريم)، صحبت کردن از دو نماي اصلي و فرعي، پوچ گرديد.
 

 

پيشگامان معماري آن دوران، ناگهان ساختمان را موجودي سه بعدي معرفي کردند که مي بايد از همه طرف قابل ادراک و تجربه باشد. آن ها از "Rotated Facade" به معناي نمايي که به خاطر قابليت چرخيدن عابر دور ساختمان، مي بايد پيوستگي لازم را دارا باشد) صحبت مي کردند. نقاشي و مجسمه سازي مانند کاتاليزاتوري براي تبديل ساختمان به يک مجسمه يا حجم منفرد عمل نمودند. (تصوير 15) آنچه در گذشته، فقط براي چند نوع خاص از بناهاي عمومي و در موقعيت خاص (روي تپه) مورد استفاده قرار مي گرفت، به ساختمان هاي مسکوني نيز تعميم داده شد. از آن پس، هر ساختمان از هر طرف قابل تماشا و تجربه شد، و بناها به ضرر فضاهاي شهري، در فضاهاي متداول و بي کران قرار گرفتند.

 

 

ساختمان ديگر مانند گذشته، بدنه ي يک خيابان يا ميدان تصور نشد، بلکه توده اي از سطوح مختلف بودند که فضايي را اشغال کرده، بر اساس نقطه ي ثقل دروني خود، تعادل حجمي مورد نياز را ايجاد مي کردند. اين موضوع و امنيت حاکم بر جامعه، رابطه ي درون و بيرون را نيز شناور کرد. درآميزي درون و بيرون، فرم سنتي ديوار به صورت يک حجم يا سطح پُر را از ميان برده و آن را متخلخل نمود. با تضعيف ديوار، آنچه در معماري مدرنيستي در مرکز توجه قرار گرفت، سطح افقي (پلان) و عملکردهاي آن بود. فضاهاي باز پيرامون ساختمان ها، به صورت پارک تصور گرديد. ولي در عمل «ضعيف، بي تحرک و فاقد فرم و هويتي خاص طراحي گرديدند.» (17)

 

هر چند معماري نوگرا تا حد زيادي به اهداف اصلي خود، نور، تهويه و فضاي سبز رسيده بود، ولي به زندگي جمعي و فضاي شهري لطمه هاي فراواني وارد کرد. توجه بيش از حد به عملکرد و تک بنا، باعث شده بود تا معماران حتي در طراحي نماي يک بناي ميان افزا به ساختمان هاي اطراف و زمينه ي طرح توجه لازم را مبذول ننمايند. نتيجه ي کار اغتشاش فضايي و از بين رفتن حس مکان بود.

 

فاصله گرفتن قاطعانه ي معماران و شهرسازان نوگرا از فضاي شهري و ديوار حجيم و نفي آن، احداث ساختمان هايي که مناسب هر جا باشد، سرانجام به بحراني بزرگ تبديل شد. اتفاقاً رشد بي رويه ي تفکري که در سال هاي شصت و هفتاد ميلادي، قاطعانه به دنبال توليد اضافي بود، به اين بحران دامن زد. در اواخر دوره ي مدرنيسم ايده هاي متنافر متعددي شکل گرفت که مشخصه ي مشترک آنان، فرار از يوغ دکترين عملکرد گرايانه ي نوگرايان و توجه به شرايط جانبي و پيرامون ساختمان (زمينه) بود.و آن ها براي ظاهر بيروني يک ساختمان، نقشي مستقل قائل بودند که از آن پس مي بايست توانايي پر کردن يک فضاي خالي در بدنه ي شهرهاي موجود را داشته و با حجم خود يک انسجام فضايي را امکان پذير کند. (تصوير 16)
 

 

در سال هاي شصت و هفتاد، فضاي شهر به مثابه ي بستر زندگي مدني دوباره کشف شد و با شتاب گرفتن دانش طراحي شهري، بر نقش بدنه هاي فضاي شهري و کيفيت آن تاکيد بيش تري شد. روان شناسي محيط به طراحان آموخت که توسعه ي کمي لازم است، ولي کافي نيست و براي ارتقاي کيفيت محيط بايد ادراک، تجربه ي فضايي، عواطف و توقعات شهروندان را جدي گرفت و سرانجام اصلاح طلبان سياسي / اجتماعي، هشدار دادند که تعاون و هماهنگي که از شعارهاي اصلي يک جامعه مدني ست، نمي تواند به روابط اجتماعي محدود گردد؛ بلکه مي بايد به فضاهاي زندگي فرد و جمع نيز گسترش يابد.
 


نتيجه گيري

در مقايسه ي انتقادات مطرح شده
 

راجع به نما و سير تکويني توقعات فضايي از آن، مي توان به ميزان صحت و سقم و جامعيت هر انتقاد پي برد.
مشکل اصلي، اعمال سليقه و دخالت هاي غير کارشناسانه، يا محدوديت هاي فني و اقتصادي حاکم بر کشور نمي باشد. زيرا در شرايط کنوني:
1-معضل هاي ناشي از بساز و بفروش، به نماي ساختمان کم تر مربوط مي شود. بساز و بفروش براي ماندنِ محصول خود در گردونه ي رقابت بازار، در بخش هاي غير قابل ديد ساختمان مانند سازه و تاسيسات صرفه جويي مي کند و بالعکس، به نازک کاري و نماسازي مشتري پسند توجه فراوان دارد.
2- اين حق مسلم مالک و استفاده کننده است که مکاني را که مي خواهد سال ها در آن زندگي يا کار کند، مطابق ميل خود بيارايد.
3- در مورد انتقاد سوم مي توان اذعان داشت که کيفيت بسياري از نماهاي مهندسي ساز نيز بهتر از ساختمان هاي بنا ساز نمي باشد.
4- در واقع آنچه کيفيت نماهاي ما را بيش از اعمال سليقه ي مالکان تهديد مي کند. هنرنمايي اغراق آميز طرحان است. هر هنرمند خواستار آن است که شخصيت خود را به نوعي در اثر بگنجاند و اين حقي مشروع است؛ نه مي توان دست طراح را بست و نه بايد خلاقيت وي را زير سوال برد. ولي مي توان هشدار داد که هر سخن جايي و هر نکته مکاني دارد.
5- فقر مالي و فني سازندگان نيز دليل موجهي نمي تواند باشد. در هر صورت فقر نسبي ست. محدوديت هاي مالي و فني در گذشته بيش از حال بوده است، ولي کيفيت نماهاي امروزين بدتر از ديروز مي باشد.
6- مواد و مصالح در گذشته محدودتر و بعضاً نامرغوب تر بودند، ولي کيفيت منظر شهري ما وخيم تر از گذشته است.
7- کنترل نشدن نماسازي توسط شهرداري واقعيتي تلخ است، که علت آن را مي بايد در فقدان يا کمبود ضوابط و سازوکارهاي طراحي شهري جست و جو کرد و نه اهمال شهرداري.
فقدان معمار شهر و طراحي نشدن شهر بر اساس معماري کلان نيز چندان پذيرفته نيست. ساخت کامل يک شهر طبق نقشه هاي يک طراح هرگز عملي نبوده و سپردن سرنوشت منظر شهرهاي بزرگ و متوسط به يک نفر، غير واقع بينانه مي باشد.
 

و اما در مورد ضعف تئوريک:
 

تني چند از همکاران، ناهنجاري منظر شهر ما را به بي توجهي به اصول معماري سنتي مربوط مي دانند؛ ولي در واقع ساختمان هاي سنتي ما به جز معدودي کوشک و ساختمان عمومي، «نمايي» نداشته اند که بتوان از اصول آن پيروي کرد. افزون بر اين، تعميم اصول نماسازي ساختمان هاي عمومي به ساختمان هاي مسکوني اشتباهي ست که معماران غربي پس از قرن ها تجربه بدان رسيده اند. معماري سنتي ما داراي اصول ارزشمند و معتبر فراواني ست، ولي هر چه هست، به نما بر نمي گردد. علاوه بر آن، در جريان شتابنده و سهمگين برون گرايي ناشي از جهاني شدن، توقع رجعت به درون گرايي واقع بينانه به نظر نمي رسد.

 

ايراد ابتلا به عملکردگرايي، به کارگيري مدولاسيون و حاکميت زاويه ي قائمه که بيش تر از سوي صاحب نظران خارجي مطرح شده است، در ايران به حساسيت غرب نيست بيش تر همکاراني که به نما توجه ندارند، حتي عملکرد گرا هم نيستند. اکثر ساختمان هاي مسکوني ما از مدول تبيعيت نمي کنند و مهم ترين مدول مورد استفاده ي آن ها دهانه ي پنج متري ستون ها براي تامين پارکينگ است.

 

ضعف ما بيش تر، از فقر نظري است. فراموش مي کنيم که در يک دوران گذار قرار داريم. از يک فرهنگ چند هزار ساله ي دوران گرا به سوي يک فرهنگ برون گرا پرتاب شده ايم. نه آن مانده ايم ونه اين شده ايم. درون گرايي در ما نهادينه است و حسرت از دست رفتن ارزش هاي آن را مي خوريم، ولي در عمل تمايل به روز آمدي و پاسخ گويي به «روح زمان» و بازار داريم در شرايط «ناهمگون و ناهمزمان» زندگي و فعاليت مي کنيم. سرعت رويدادها اجازه ي تفکر و تعمق را به حداقل رسانده است. مفاهيم براي ما تعريف شده و روشن نيستند. «نما» مي گوييم و «فاساد» تصور مي کنيم. اصطلاح «نماي شهري» را ترويج مي کنيم، بدون آن که به پيامد هاي اين اصطلاح معمارانه توجه کنيم. آموزش عالي و مدرن نيز نتوانسته است ضعف هاي تاريخي ما را حل کند.

 

ما هنوز پديده ها را ايستا، لازمان و لا مکان، انتزايع و همواره تعميم پذير مي پنداريم. هنوز براي ما نظر و عمل، و سنت و مدرنيته، فرد، جمع و در نهايت فضاي خصوصي و عمومي غايت هايي هستند که بايد به ضرر يکي از ديگري جانب داري کنيم. روحيه ي جمعي ما ضعيف بوده، همدلي، همفکري و هماهنگي براي ما در تئوري مورد قبول است ولي در عمل خوشايند نيست و هماهنگي را در تضاد با خلاقيت فردي مي دانيم.
نخستين گام براي حل معضل نما، شناخت تنگناهاي فکري و آگاهي از امکانات و محدوديت هاي جامعه ي خود مي باشد. نه فقط مي بايد نسبت به شرايط جامعه واقع بين بود، بلکه مي بايد توقعات ايجاد شده از نما را به رسميت شناخت.
جامعه ي ايران هنوز به بسياري از سنن خود وفادار است. خانه براي او يک واحد مسکوني نيست، بلکه محل خلوت و سکينه است. به همين خاطر نقش حفاظتي نما در ايران مهم تر از غرب مي باشد. نما موظف است ساکنان خانه را در مقابل تهديدهاي بيروني همچون سرقت، سروصدا، مشرفيت و عواملي اقليمي حفظ کند.

 

نما مي بايد رابطه ي درون و بيرون، خلوت و شلوغ، خصوصي و عمومي، طبيعي و مصنوع را برقرار نمايد. ساکن بايد بتواند از درون خانه ي خود ديگران را ببيند، بدون آن که ديده شود. نما مي بايد نور و تهويه ي طبيعي را امکان پذير کرده، مفصلي بين خلوت و شلوغ، خصوصي و عمومي باشد.
هر مالک و سا کن نياز به اين هماني با محلي دارد که سال ها در آن زندگي يا فعاليت مي کند. يکي از شرايط اين هماني و تعلق خاطر، امکان بازشناسي شخصيت و اعتبار خود در ساختمان، به ويژه نما مي باشد. اين حق مسلم مالک و سا کن است که در طراحي و آرايش نماي خود اعمال سليقه نمايد. معمار و طراح نيز مايل به ارائه ي شخصيت و مهارت خود در نما مي باشد، جواب گوي به اين درخواست به شکوفايي خلاقيت معمار مي افزايد. پاسخ گويي به تمايلات نيروهاي فعال در جامعه، لازمه ي کارآيي يک جامعه ي مدني ست.

 

اعمال سليقه و هنرنمايي هميشه به تک روي و جيغ زدن نمي انجامد. فضاهاي شهري ما مي توانند در عين کثرت، داراي وحدت لازم باشند. در آستانه ي جامعه ي مدني، نياز به سامان دهي نما شديداً احساس مي گردد و اين مهم فقط با هماهنگي دست اندرکاران ساخت و نگه داري شهر و بناهاي آن ميسر مي گردد. زندگي را نبايد اين طرف و يا آن طرف يک نما ديد. در داخل زندگي خصوصي، و در بيرون زندگي عمومي در جريان است. زندگي جمعي اگر مهم تر از زندگي فردي نباشد، از آن کم اهميت تر نيست. ايجاد تعادل ميان اميال خصوصي و منافع عمومي، از وظايف هر طراح نيز به شمار مي آيد.
براي نيل به چنين مقصودي، نياز به پژوهش هاي بنيادي و کاربردي براي تدوين ضوابط و مقرراتي داريم که ما را به يک چالش مستقر به حل معضل نزديک نمايد. در تهيه ي ضوابط و مقرر ات فوق، الگو برداري صرف از تجربيات غربي ها کافي نبوده، سنت، جايگاه امروزي، تصور فضايي و توقع مکاني شهروندان ايراني نيز مي بايد لحاظ گردد.

 

ضوابط و مقررات، ازلي و ابدي و بي کم و کاست نيستند؛ در تجربه ي خود را محک زده، در طول زمان به تعادل مطلوب خواهند رسيد. مهم آن است که در ضوابط ارائه شده به منافع و تمايلات عوامل دست اندکار ساخت و ساز توجه شده، سهم و قدر هر کدام مشخص باشد.
 

منابع: 

- بمات، نجم الدين (1369): «شهر اسلامي»، ترجمه ي دکتر محمد حسين حريري و منيژه اسلامبولچي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ ارشاد اسلامي.
- بنه ولو، لئوناردو (1355): «بنيادهاي شهرسازي مدرن»، ترجمه ي مهدي کوثر، تهران، دانشگاه تهران.
- پاکزاد، جهانشاه (1380): «اصول و ضوابط طراحي فضاهاي شهري»، تهران، مرکز مطالعاتي و تحقيقاتي شهرسازي ومعماري، وزارت مسکن و شهرسازي.
- حقير، سعيد (1378): «سير تفکر مدرن و مدرنيته (بررسي تطبيقي معماري معاصر غرب و ايران)»، پايان نامه ي کارشناسي ارشد معماري، استاد راهنما جهانشاه پاکزاد، دانشگاه آزاد اسلامي واحد مشهد.
- شايگان، داريوش (1378): «آسيا در برابر غرب»، تهران، انتشارات اميرکبير.
- طباطباييزواره اي، ملک (1379): «جداره هاي شهري و نقش آن در کيفيت محيط»، پايان نامه ي کارشناسي ارشد طراحي شهري، استاد راهنما جهانشاه پاکزاد، دانشگاه شهيد بهشتي.
- گروتر، يورگ (1375): «زيباشناختي در معماري»، ترجمه ي دکتر جهانشاه پاکزاد، مهندس عبدالرضا همايون، تهران، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي.
- موريس، جيمز (1361): «تاريخ شکل شهر»، ترجمه ي راضيه رضازاده، تهران، دانشگاه علم و صنعت ايران.
- هاوزر، ارنولد (1361): «تاريخ اجتماعي هنر»، ترجمه ي امين مويد، تهران، چاپخش.
- هدمن، ريچارد و اندرو پازوسکي (1370): «مباني طراحي شهري»، ترجمه ي راضيه رضازاده و مصطفي عباس زادگان، تهران، دانشگاه علم و صنعت ايران.
- وحدتي اصل، ابوالقاسم (1372): «نگرشي بر نماي معماري در شهر تهران»، سياست هاي توسعه ي مسکن، مجموعه مقالات سازمان توسعه ي
مسکن، مديريت امور مهندسي.

- Deilmann H. Bickenbach G. Pfeiffer H. (1987): "Wohnort stadi-living in cities", Kartl Kramer Verlag, Stuttgart, Zurich.
- Heirl, Rudolf (1990): "Stadtraum und Fassade", Detail (Zeitschrift), Nr.4.
- Herzengroth, W sCHLEMMER, o (1973): "Die. Wandgestaltung der neuen architecture", Prestel Verlag Munchen, Passau Druckerei.
- Koepf, Hans, "Struktur und form (Eine architektonische formenlehre)", Kohlhammer, Stuttgart Berlin Koln Mainz.
- Jeodick Jurgen (1985), "Space and form in Architecture" Karl Kramer Verlag, Stuttgart.
- Moughtin C., Tiesdell S. (1995) "Urban design (Ornament and Decoration"Butter Worth-Heinemann Ltd Oxford.
- Rossi, Aldo (1973) "Liarchitettura della citta", Die Architecture der stadt, bertelsmann fachverlag dusseldorf
- Rowe C., Slutzky R (1989) "Transparenz." , Basel Bostoui, Berlin.
- Trieb M., Grammel V., Schmidt A (1979) "Stadtgestaltungspolitik", Deutsche Verlagsansalt Stuttgart.
منبع: دانش نما شماره پياپي ‍‍180-
منبع:
http://www.rasekhoon.net/article/show-91858.aspx  

  منبع عکس صفحه خانه: «سیتی سکیپ» اثر بریان ویلن
 

Filtered HTML

  • Web page addresses and e-mail addresses turn into links automatically.
  • Allowed HTML tags: <a> <em> <strong> <cite> <blockquote> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • Lines and paragraphs break automatically.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • Web page addresses and e-mail addresses turn into links automatically.
  • Lines and paragraphs break automatically.
Image CAPTCHA