كالبدشناسي اقتضايي يا شهرشناسي جامع نگر
اشاره: چندگاهي است كه از زبان پارهاي مسئولان شهري و كشوري، گفتارهاي پراكندهاي پيرامون موضوع جداسازي بخشهايي از شهر تهران، مانند ري و شميران، و شايد هم به دنبال آن ديگر بخشهاي شهر، در روزنامههاي پرشمارگان كشور درج ميشود، كه خواه از سر دلسوزي باشد يا نباشد، و يا...
يادداشتي بر موضوعِ جداسازيهاي حوزهي ري و شميران از شهر تهران،و پيامدهاي آن بر هويت جامعه شهري
علي فلاح پسند
اشاره: چندگاهي است كه از زبان پارهاي مسئولان شهري و كشوري، گفتارهاي پراكندهاي پيرامون موضوع جداسازي بخشهايي از شهر تهران، مانند ري و شميران، و شايد هم به دنبال آن ديگر بخشهاي شهر، در روزنامه هاي پرشمارگان كشور درج ميشود، كه خواه از سر دلسوزي باشد يا نباشد، و يا آن كه مسايل و مشكلاتي را بنا بر مقتضياتي از سر مسئوليت در نظر بگيرند كه چنين بر زبانشان ميآيد كه به ناگزير شهر را بايد تكه تكه كرد؛ جاي ترديدي بس گران را پيش ميآورد، كه آيا پژوهشهاي انجام شده در حوزۀ شهرشناسي- كه جاي آن همواره در نظام برنامه ريزي در ايران مغفول و مهجور بوده است- راه به چنين گزينه هايي برده است! يا آن كه دغدغه هايي از جنس ديگر، كه چندان قرابتي با هيچ گونهاي از پژوهش و انديشۀ شهرشناسانه نداشته، و تنها دلمشغولي هاي كنوني و اقتضايي زمان و مكان را پيش چشم دارد، راه به چنين گزينه هايي برده است؟
اين كه طرح جامع جديد شهر تهران(مصوب6-1385 شورايعالي معماري و شهرسازي) نيز، يا به دليل تعجيل و تسريع در تهيه و ارايه و تصويب آن، و يا به بنا بر ديگر دلايلي چند قادر به ارايۀ راه حلهايي مستند و پژوهش محور در اين زمينه نبوده است، نميتوان موضوع را از اساس منكر شد، كه نظام تقسيمات شهري و كشوري در ايران، نيازمند بازبينيهاي عاجلي است؛ تا از اين پس مهمترين مسايل كشور، همچون تقسيمات شهري،آن هم در يكي از قديميترين پايتختهاي مدرن جهان، كه يكي از 30 ابرشهر جهان نيز هست، تا بدين پايه تابع سلايق و علايق مديريتي و يا تصميمات مقطعي و اقتضايي نشود.
اين قباي كهنه و مندرسي است كه ديگر جاي وصله زدن ندارد؛ يعني نظامات تقسيمات شهري و كشوري در ايران، ميبايد بنا بر موقعيت و جايگاه امروزين كشور در منطقۀ آسياي جنوب غربي و جهان، بدواً مورد پژوهشهاي گستردهاي، از نگره هاي دانش پژوهانه، همچون؛ فلسفه ي جغرافيا، تاريخ تحليلي، انسان شناسي و قوم شناسي، اقليم و حوزههاي آبريز، محيط زيست طبيعي و مصنوع، و در مجموع از نگره دانش و فلسفه شهرشناسي(Urbanology)، كه مبحثي كلاننگر(Holistic Approach) است، قرارگيرد. اين، تازه، راه حل نيست! دقتي است كه ميبايد اعمال شود.
تهران كجاست!كه ميشود آن را تكهتكه كرد و يا به هر شكل و قوراهاي درآورد، و يا چيزي را به آن چسباند؟ برايش محدوده شهري تعيين كرد، آن را بر حسب مسير و تقاطع بزرگرهها منطقه بندي و ناحيه بندي كرد؟ برايش بيرون از محدوده تعيين كرد، و يا از چيزي محرومش كرد، و ري و شميران كجاست كه ميتوان آنها را از تهران جدا كرد؟ مگر اينجا يك شهر نيست؟ آنهم ابرشهري با بيش از دويست سال پيشينه پايتختي در يكي از باستانيترين سرزمينها و فرهنگهاي جهان! مگر تهران تابع ارادهاي جز ذات و گوهر خويش بوده است؟ و به ارادهي كس و كساني اينچنين شده است؟ تا به ارادهي كساني ديگر آن چنين و چنان شود كه تو خواهي و تو داني؟
شهر تهران، در نوع خود، يك پديده منحصر به فرد است. شهري كه بر يك بستر تاريخي- طبيعي چند هزار ساله شكل گرفته، و در عين حال يك شهر مدرن با قدمتي بيش از دويست سال به عنوان يكي از بزرگترين پايتختها و همچنين ابرشهرهاي جهان است. شهري كه طي يك قرن و به ويژه نيمه دوم قرن دستخوش تحولات كالبدي شگفتانگيزي شده است، و جمعيت آن در فاصله پنج دهه به شش برابر رسيده است. اين چگونه شهري است، و چگونه ميتوان با موضوعات مبتلابه آن رودررو شد و به حل مشكلات آن همت گماشت.
تهران شهري است،كه يكدهم جمعيت كشور را در خود جاي داده و در حالي كه نماينده تمامي فرهنگيهاي بومي اين اين سرزمين،در آميزهاي بس بديع و شگفتانگيز است، هيچ گاهي را شاهد مناقشات و درگيريهاي بين اقوام و طوايف نبوده است و از اين منظر نماد بارز يكپارچگي فرهنگي كشور، با تمامي گوناگونيهاي زباني و قومي و فرهنگي خود بوده است. اين شهر جواهري است كه بر دامن البرز و دماوند ميدرخشد، و تاريخ آن از پيدايشاش تا به امروز فخر اين سرزمين بوده است.
تهران، با چنان قوام و استحكامي تمامي تكه هاي اين سرزمين را در كالبدي زنده و يكپارچه به هم پيوند داده است كه هيچ تكهاي از آن را نميتوان از پيكرهي يكپارچهاش جدا ساخت. نه تنها ري و شميران را، بلكه حتي كاروانسراسنگي ديروز و شهرك فجر امروز را هم نميتوان از اين پيكره گسيخت. زيرا كه اين پيكره يكي و واحد است، و نمونه و بديلي هم ندارد. همين است كه هست و خواهد بود و همين گونه نگهداشتن اش توفيق و سعادت است و نه غير آن. زيرا تهران ايرانشهر است و نه تنها يك شهر، بلكه تمام ايران است.
قانون تقسيمات كشوري در ايران، نيازمند پارهاي بازبينيها از منظر ضرورت بهينهسازي اين قانون، در انطباق با تحولات شهرنشيني و گسترش شهرها در ايران است. اين قانون از هر دو جنبه يِ؛ قوانين و مقررات، و نيز ادبيات امروزين آمايشي يا همان طرح جامع مديريت سرزمين، نميتواند به كفايت، پاسخگوي نيازهاي مديريت جامع و فراگير سرزميني باشد، و از اين منظر ميبايد با توجه به ضرورتهاي عاجل در نظام تقسيمات كشوري، مورد بازبينيهاي لازم قرار گيرد.
شهر منطقهها، نواحي شهري، و مناطق سرزميني، از منظر جغرافياي طبيعي و انساني، و محيط مصنوع بر ساخته توسط بشر، و جوامع شهري و روستائي مستقر در آنها، به ويژه به دليل سرعت بسيار زياد و گاه بدون فاصله بين مكانها با بهرهگيري از فناوريهاي نوين حملونقل و ارتباطات، شرائط بسيار متفاوتي را نسبت به نيم قرن پيش براي مديريت سرزميني به وجود آورده است.
شهرهاي بزرگ اين سرزمين و به ويژه كلانشهرهاي مركزي و در رأس آنها ابرشهر تهران، با جمعيتي ده ميليوني را، نميتوان بيش از اين در محدوده قانوني شهرها محبوس نمود، زيرا حوزۀ نفوذ عملكردي چنين شهرهايي بسيار گستردهتر از محدودۀ قانوني آنها، از هر چهار جنبهي ساختار عملكردي و ژئوپوليتيكي آن؛ يعني، سياسي و اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي است. از اين نگره، ضروري است كه قانون تقسيمات كشوري مبتني بر حوزه جغرافيايي هر شهري، با توجه به ديگر جنبههاي اهميت هر يك، و با توجه به حدود جغرافياي طبيعي و انساني آن تعيين، و به مرحله اجرا گذارده شود.
ابرشهر تهران، نه آن كه از نظر تاريخي (معاصر و متأخر) متصل به شهرري است، بلكه محدوده قانوني آن كه كمي بيش از 600 كيلومترمربع در طرح جامع جديد شهر تهران در نظر گرفته شده، در يك محدودۀ بزرگتر جغرافيايي كه بيش از 6000 كيلومترمربع، و تا شايد 10000 كيلومترمربع وسعت دارد قرار گرفته است. نگاهي گذرا به تاريخ تهران نيز مؤيد همين واقعيت است؛ در زماني كه فرمانروايان ايراني پس از اسلام، پايتخت حكومتي خود را ري قرار داده بودند، قصور و كوشكهاي ييلاقي و استراحتگاههاي آنان در قصران و شميران و الهيه و قيطريه و محله مهران بوده است.
حوزۀ جغرافيايي شهر تهران كه زماني متشكل از چند صد پارچه آبادي با بيش از يكهزار رشته قنات بوده،، از قصران تا گرمدره در شمال، و تا شهريار و ورامين در جنوب، در يك جغرافياي سياسي و اقتصادي و اجتماعي يكپارچه ميزيسته، و اين زيسته را بايد ملاك و نصبالعين قرار داد. زيرا آنچه كه ميبايد در تدوين قوانين تقسيمات كشوري، مناط اعتبار قرار گيرد، نه ديدگاههاي اقتضايي و مصلحتگرايانه، بلكه واقعيت عيني جغرافياي طبيعي و انساني، و حوزه نفوذ و ساختار عملكردي شهرها است.
طرح جامع جديد شهر تهران (مصوب 6-1385 شورايعالي شهرسازي و معماري)، شهر تهران را داراي سه حوزۀ مياني و غربي و شرقي، و يك حوزۀ غرب ويژه (منطقه 21 و 22 شهري) و حريم پيراموني شهري قلمداد كرده است، و اين طرح بر سازمان فضايي يكپارچه شهر تهران، به عنوان يكي از سه شهر مركزي در حوزۀ جغرافيايي خاورميانه يا آسياي جنوبغربي كه شامل قاهره و استانبول نيز ميشود تأكيد داشته است.
ساختار عملكردي ابرشهر تهران، كه در يك سازمان فضايي يكپارچه شامل محدوده شهري و كل حريم بزرگ آن ميشود، نه تنها دربر گيرنده حوزه شهري ري- كه خود بسيار بزرگتر از منطقه 20 شهري تهران است- داراي ارتباط عملكردي غيرقابل تفكيك در محدوده شهري تهران نيز هست، بلكه اين حوزه ابرشهري با حريم آن، دربر گيرنده شهرهايي مانند اسلامشهر و شهرك فجر (در جنوبغربي منطقه 21 شهري) و ديگر شهرهاي داخل حريم نيز ميشود. اين در حالياست كه مطالعات انجام شده تحت عنوان "ساختارشناسي هويت محلهاي شهر تهران"، براساس دورهها و ساختار توسعه شهر تهران طي يك قرن اخير، و به ويژه پنج دهه گذشته نيز، مؤيد همين واقعيت ميباشد. يعني از دهه چهل تاكنون، شهر تهران را با وجود داشتن تقسيمات شهري 22 منطقهاي، تنها داراي هفت حوزه شهري تشخيص داده است، كه از منظر دورهها و ساختار توسعه متأخر در سازمان فضايي شهر تهران، قابل تشخيص و تميز از يكديگر بوده، كه آن هم به صورتي يكپارچه عمل ميكند.
موضوع قابل توجه اين است كه حوزه شهري ري، يكي از سه حوزه مياني شهر تهران است، كه از ري تا شميران داراي سه حوزه شهري كلاً متصل به يكديگر بوده و شامل حوزه ري، حوزه تهران مركزي، و حوزه شميران ميباشد، كه در فرآيند توسعه متأخر، از ساختار عملكردي يكپارچهتر و همگونتر و با قدمتتري نسبت به حوزههاي شرقي و غربي تهران برخوردار بوده است، و هيچگونه امكاني در تفكيك ساختار عملكردي آنها وجود ندارد. بديهي است كه مديريت اين سه حوزه نيز خارج از حوزه مديريتي شهرداري تهران قابل تفكيك نخواهد بود. زيرا ساختارهاي مديريتي در تقسيمات سرزميني بهطور طبيعي ميبايد تابعي از ساختارهاي جغرافيايي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي در هر يك از پهنههاي جغرافياي سرزميني باشد.
در حال حاضر نيز تقسيمات درون شهري تهران به مناطق 22گانه و ناحيهبنديها و پارهاي محلهبنديهاي صوري، انطباق چنداني با سازمان فضايي و ساختار توسعه شهر تهران نداشته، و شهرداري تهران براساس مطالعات انجام شده در «طرح ساختارشناسي هويت محلهاي شهر تهران» كه با هدف «شناخت تغييرات مورفولوژيك (ريختشناسي) محله در شهر تهران» انجام گرديده و مشتمل بر ده هزار صفحه گزارش ميباشد، درصدد تجديدنظر در تقسيمات شهري تهران، و تدوين نظام مديريتي جديدي براي اداره امور شهر ميباشد، كه در اين مطالعات نيز حوزه شهري ري، يكي از هفت حوزه اصلي شهر تهران در سازمان فضايي يكپارچه شهر تهران بوده، كه به هيچ استنادي نميتوان آن را از پيكره كلانشهر تهران جدا و مستقل قلمداد نمود.
شهر ري و حوزه شهري فراگير آن، كه علاوه بر منطقه 20 تقسيمات اداري شهر، بخشهايي از مناطق 15 و 16 و 19 را نيز شامل ميشود، بخش جدائيناپذيري از هويت عتيق شهر تهران است، كه تا امروز به موجوديت خود ادامه داده، و امروزه نيز بخش پايهاي هويت شهر تهران، به عنوان يكي از قديميترين پايتختهاي مدرن جهان با تاريخي بيش از دويست سال است. جدائي شهر ري از تهران به نوعي تخديش هويتي شهر تهران محسوب شده، زيرا قدمت كلان پهنهاي كه امروزه شهر تهران به عنوان يكي از سه قطب شهري آسياي جنوبغربي در آن قرار دارد، پيوند جدائيناپذيري را كه قدمتي بيش از سه هزار سال دارد، بين هويت ري و شميران برقرار كرده است، كه منفك كردن آن از تهران اقدامي به فراخور اهميت و نقش و جايگاه اين ابرشهر مدرن كه ري هويت آن است نخواهد بود.
شهر همانگونه كه حاصل خطكش و پرگار معماران و شهرسازان نيست (فرانسواز شواي، فيلسوف و شهرشناس فرانسوي، كتاب شهرسازي تخيلات و واقعيات- ترجمه دكتر محسن حبيبي، انتشارات دانشگاه تهران) بلكه مردمان سرزميني كه آن را زيستهاند آن را برساخت هاند، بر همان سياق نيز نميتواند حاصل تصميم و سياستگذاري مديران و دولتمردان باشد. تهران تنانهاي واحد و يكپارچه است، كه حاصل عظيمترين و گسترده ترين گسترش و توسعه شهري، به عنوان نمونه اي منحصر به فرد در تاريخ نيمه دوم قرن بيستم در جهان است، و از اين نگره در نوع خود يك الگوي بيبديل است. تكه تكه كردن شهر تهران همچون جدا كردن اندامهاي اين تنانهي يكپارچه است كه آن را چونان تني معلول خواهد كرد كه هر يك از اندامهايش آن ديگري را پس ميراند، و تبعات فرهنگي و اجتماعي آن، بسيار خطرساز خواهد بود. زيرا تهران همچون تنانهاي واحد و يكپارچه، هويت و شخصيت و روح و جان دارد، و نميتوان مثلهاش كرد.
بيش از يك چهارم كل فعاليتهاي اقتصادي كشور، و همچنين بيش از دو سوم كل فعاليتهاي فرهنگي كشور، و بخش عمده نظامات مديريتي و سياسي كشور نيز در اين شهر سامان مييابد، و از اين نگره تهران يك حوزه كانوني در كشور و منطقه آسياي جنوب غربي است. با تهران نميشود هر گونه كه دلمان خواست رفتار كنيم. تهران مقتضياتي مگر جوهر مكانت خويش را كه در تاريخ اكنوني كشور دارا است برنميتابد، و هر تصميمي در اين باره ميبايد؛ يكم بر اساس مطالعات دانشپايه شهرشناسي و دوم بر پايه نگرگاههاي شهروندانشاش كه در مقياسي ملي كل مردم سرزمين هستند انجام پذيرد، زيرا پايتخت هويت تمام سرزمين است و محدود به شهروندان پايتخت نميشود. اين نه بدان معناست كه ديگر شهرهاي مركزي كشور همچون تبريز و مشهد و اصفهان و شيراز، كمينه جايگاهي در تاريخ معاصر ايران و يا فرهنگ و انديشه ايراني داشتهاند، اما اگر به اين ولنگاري اقتضايي و كج سليقه گيهاي مديريتي ميدان داده شود، آنها را هم ممكن است چنين سرنوشتي در انتظار باشد.
تمامي بناهاي يك شهر امروزين و از جمله در شهر تهران، اعم از بناهاي مسكوني و اداري و تجاري و دولتي و خصوصي، با عرصه پلاكهاي مالكيتيشان، بيش از نيمي از وسعت يك شهر را مالك نيستند، و بقيه شهر نه دارايي حقيقي و حقوقي اشخاص، بلكه در زمره داراييهاي همگاني، و بسيار مهمتر از آن، سرمايه هاي اجتماعي شهر است، كه نميتوان در آن هر گونه دخل وتصرفي نمود، مگر بر اساس طرحهاي مصوبي كه مستند به نص صريح قانون تهيه شده باشند. تقسيمات شهري نيز بنابر ذات و ماهيت مالكيت همگاني بر سرمايه هاي اجتماعي- هر چند ناملموس اما مصرح- در زمره اختيارات همگاني است و هيچ دخل وتصرفي در آن مگر حسب اختيارات قانوني و اذن همگاني مجاز و روا نيست.
فروپاشي ساختار محلهاي طي هشت دهه از آغاز روند مدرنيزاسيون در ايران، متأسفانه مفهوم و معناي فضاهاي همگاني را كه در زمره مشاعات شهر و محله ها بودهاند، با خيابان كشيها و تصرفات ناسنجيده در فضاهاي شهري، تا بدان پايه تخديش كرده است كه به نظر ميرسد هر چه كه در بيرون از محدوده حقوق مكتسبه مالكيتي عرصه هاي پلاكهاي ملكي قراردارد، لابد متعلق به هيچ كس نيست، بلكه متعلق به مدعي العموم است. در حالي كه تمامي عرصههاي بيرون از مالكيتهاي ثبتي در شهر،در زمره مشاعات شهري و داراي مالكيت عمومي هستند، و دولت و دولت شهرها(شهرداريها)، نه اصالتاً، بلكه صرفاً نيابتاً از سوي مردم ميتوانند با در نظر گرفتن منافع جمعي و عمومي در آن مداخله مطلوب نفع عامه بنمايند.
تا اين جا روشن شد كه حقوق مالكيت جمعي شهروندان بر فضاهاي همگاني مصرح و تخديش ناپذير بوده و بر هر گونه حقوق مالكيتي ديگري در فضاهاي همگاني شهري داراي ارجحيت قانوني تام است، و هيچ مقامي اصالتاً و وكالتاً نيز قادر به نقض آن نيست. اما موضوع مهم بعدي اين است كه علاوه بر حقوق شهروندي حقوق ديگري نيز در پي پيدايش شهرهاي بزرگ امروزين در جهان مطرح شده، كه بازهم جنبه ذاتي و ماهوي دارد، و آن حقوق شهر است، يعني حقوقي كه شهر دارا است، و با حقوق شهروندي هم متفاوت و تا حدودي هم بر آن مرجح است. يعني شهر نيز خود داراي حقوقي است، و آن حق شهر بودن است. اين حق از آن جا ناشي و با حقوق شهروندي متفاوت ميشود كه شهر متعلق به تمامي مردمي است كه در آن زيسته اند، در آن ميزيند، و در آن خواهند زيست. پس شهر متعلق به گذشته و حال و آينده خويش نيز هست.
اين حق يعني كه در شهر همان گونه كه امروز ساكنان و شهرونداني دارد، در گذشته نيز ساكناني بودهاند، و در آينده نيز خواهند بود كه حقوقشان را نميتوان اكنون ناديده گرفت، چون ديگر زنده نيستند يا هنوز به زيستن در نيامدهاند. اما اين چهگونه حقي است؟ اين حق، حقِ هويت و اسكان و خاطره است، و نميتوان حق كساني را كه در اين شهر بودهاند، و به تبع آن در اين شهر خواهند بود ناديده گرفت. نميتوان تمامي آثار گذشته و حال را از چهره شهر پاك كرد، زيرا اين حق آيندگان نيز هست كه بدانند كجا بودهاند. حق شهر ، حقي ذاتي و ماهوي است، كه حسب شهر بودناش با تمامي روند توسعه تاريخي و طبيعي و اجتماعياش، آن را احراز كرده است، و از نوع حقوق مدني است، اما به هيچ فرد و گروه خاصي هم تعلق ندارد، بلكه به خود شهر تعلق دارد. زيرا از اين نگره شهر داراي روح و جان و شخصيت مستقل است، كه لامحاله داراي حق ميشود، زيرا شهر خود بارزترين پديده مدني است كه بالذاته داراي حق است.
اين حقي است كه شهر دارد، ونميتوان نام و محدوده محله ها و مكانهايش را هر روز بنا بر سليقه تغيير داد، يا مرز و محدوده محله هايش رابنابر مقتضيات مديريتي تعيين كرد، نميتوان محله ضرابخانه و چالهرز را نامي ديگر گذاشت، و زرگنده و الهيه را القابي ديگر، نميتوان محله توانير را جزوي از يوسف آباد دانست، و بخشي از محله اميرآباد را به دليل اغتشاشي كه بزرگراه كردستان در آن ايجاد كرده، به محله يوسف آباد ضميمه كرد، نميتوان نارمك را بين دو ناحيه تقسيم كرد، نميشود محله جواديه را يك محله يكپارچه ندانست حتا اگر بر روي آن پل بنا كنيم، نميتوان خيابان وليعصر را يكطرفه كرد،و اگر ابرشهر تهران، يك كلانشهر نوبرساخته است كه امروز پنجاه برابر يك قرن پيش وسعت و جمعيت دارد، اين را منكر شد كه از قلب طبيعت و تاريخ مكاني برآمده است، كه مردمان بسياري پيش از اين آن را زيستهاند، و نميتوان زيستهاش را منكر شد، زيرا انكار خويشتن است. و نميتوان و نميتوان و نميتوان شميران و ري را از آن جدا كرد.
شهر هويت و شخصيت و روح و جان دارد، و نميتوان هويتاش را از هم پاشانيد، شخصيتاش را خرد كرد، روحاش را ناديده و جاناش را گرفت. اين حقي است كه شهر دارد. شهري كه بافتهاي تاريخي محله هاي چندين صد سالهاش را به بهانه تعريض و ماشين رو كردن، از ريخت انداختهايم تا در آن كوتوله هاي بلندمرتبه بسازيم، و در كوهپايه هاي البرزيناش، بلندمرتبه هاي كوتوله بر پا كنيم، چه پاسخي براي آيندگان داريم، كه چرا البرز را، كه مادر اين شهر است چنين خوار داشته ايم، البرز را كه هزاران سال مردمان زيسته بر دامنه ها و پهندشته ايش را سيراب كرده است، بر تمامي روددرههايش سد بسته ايم، و ديواره ها و بستر آنها را بتن و سيمان كردهايم. اين حقي است كه شهر دارد، حق زيستن در هزاره ها را!
هر تكهاي از اين جغرافياي طبيعي و انساني كه تهران اش ميناميم، داراي مكانتي تاريخي بوده است و روايتي در خور از گذشته هاي دور و نزديك داشته، كه امروز زير غبار زمان دفن شده است، اما شايد هنوز فرصتي اندك براي غبارروبي اش مانده باشد، از حدود چهارهزار بناي مسكوني واجد هويت معماري در شهر تهران، چيزي بيش از سه هزاراش به تاراج تخريب و نوسازي رفته، و شايد چيزي كمتر از هزار تاي اش، آن هم بيشتر متروكه و ويرانه در انتظار نوبت تخريب است.
- Add new comment
- 4430 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان