گفتگو با كالاتراوا:متن فرهنگي پروژه ها
مدرنِ کلاسیک!
آرینا لویتسکایا/ بهروز مرباغی
کمتر از یکماهِ پیش، کالاتراوا میهمان دانشجویان معماری و سازه انستیتو و موزه تکنیک «استرلکا» در مسو بود. به روالِمالوف سخنرانی میکند و در جمع دانشجوها به سوالاتِ آنها پاسخ میدهد. با خبرنگارِ معمارِ سایت آرچی.رو هم مصاحبهای انجام میدهد. نکته جالب آنکه او معماری خود را کلاسیک میشمرد و به نقش متن فرهنگیاجتماعی محوطه و محیط تاکید میکند. برخلافِ تصور برخی از ماها که او را بیشتر فرمالیست میدانیم، کالاتراوا بر شناخت زمینه و متن فرهنگی پروژه تاکید بسیاری دارد. به یک نکته مهمی هم تاکید میکند؛ اینکه حاصل کار معماری، در هرحال، باید زیبا باشد. برگردان متن مصاحبه از متن اصلی روسی را باهم میخوانیم.
مدرنِ کلاسیک!
آرینا لویتسکایا/ بهروز مرباغی
کمتر از یکماهِ پیش، کالاتراوا میهمان دانشجویان معماری و سازه انستیتو و موزه تکنیک «استرلکا» در مسو بود. به روالِمالوف سخنرانی میکند و در جمع دانشجوها به سوالاتِ آنها پاسخ میدهد. با خبرنگارِ معمارِ سایت آرچی.رو هم مصاحبهای انجام میدهد. نکته جالب آنکه او معماری خود را کلاسیک میشمرد و به نقش متن فرهنگیاجتماعی محوطه و محیط تاکید میکند. برخلافِ تصور برخی از ماها که او را بیشتر فرمالیست میدانیم، کالاتراوا بر شناخت زمینه و متن فرهنگی پروژه تاکید بسیاری دارد. به یک نکته مهمی هم تاکید میکند؛ اینکه حاصل کار معماری، در هرحال، باید زیبا باشد. برگردان متن مصاحبه از متن اصلی روسی را باهم میخوانیم.
کالاتراوا: معماریِ من«مدرنِ کلاسیک» است.
22ژوئن امسال (دوم تیرماه)، سانیاگو کالاتراوا، در مسکو نطقی ایراد کرد با عنوانِ «معماری: ارگانیزم زنده». برنامه را موزه و انستیتو تکنیک استرلکا تدارک دیدهبود. «آرینا لویتسکایا»، خبرنگارِ سایت «آرچی.رو» گفتگویی را با او انجام داد و دغدغههای خود را با او درمیان گذاشت.
آرینا لویتسکایا: از سخنرانی شما، آنهم در روز یکشنبه، اقبال فراوانی شد، چطور بود؟ از فضای مخاطبان روسی راضی هستید؟
سانتیاگو کالاتراوا: حس عجیب و شگفتِ عاطفی، سرحالی و شادابی دارم، باورم نمیشد اینهمه جوان برای شنیدنِ حرفهایم آمدهباشند، جوانهایی علاقمند و پرشور.
آ.ل.: در روسیه، «بیو تک» از اقبال وسیع و گسترده . . .
س.ک.: من خودم هرگز این معماری را ندارم. من مشخصا معماری کلاسیک میکنم. من آموزش کلاسیک معماری دارم و تمام طرحهای من هم، کاملا، کلاسیک هستند. روشی که من پی می گیرم، تا حدی، مشابه روش معماری روسیه است که کمی عطر و طعم کلاسیک دارد. درست مثل موسیقی شوستاکویچ؛ اول فکر میکنی موسیقی عجیبی میشنوی، ولی کمکم متوجه میشوی که عینِ ذات کلاسیک است.
آ.ل.: با اینحال، در خصوص فرم نمیشود چندان ساده برخورد کرد. به باورِ من، اینجا، انگار بخشی از زمین یا محوطه گم میشود. گویی فرم های طبیعی ساختمان را بوجود آوردهاند، و الزاما تابع عملکرد هم نیستند.
س.ک.: این خیلی مهم نیست. گنبدِ کلیسای واسیلی، غیر عملکردی نیست؟ درست مثل عمارت ستوندار کرملین. اینها نمونههای زیبای معماری مذهبی روسی هستند، مستقیما هم عملکردی نیستند، حتی میشود بخشهایی را حذف کرد بیآنکه به عملکردش لطمه خورد. لازم است اینها را با چشمان باز نگاه کرد و فهمید چه چیزهایی در اطرافمان هست. هرچند چنین هم نیست که همه معابد و مکانهای روحانی غیرعملکردی باشند. هر بنا و هر کلیسایی میتواند فضاها و بخشهایی داشتهباشد که احتمالا مورد استفاده قرار نگیرند، ولی باید باشند. مهم آن است که اسیر خردهکاری نشویم. این را شاعر اسپانیولِ ما، خوان لارهآ، میگوید: «آدمیزاد را نه عددها، بل فضیلتها میسنجند». خوشتان آمد از شعر؟
آ.ل.: عالیه
س.ک.: کارهای برودسکی را می خوانید؟
آ.ل.: کمو بیش
س.ک.: او هم در شعر و هم در نثر، واقعا معاصر است. به همینخاطر همیشه به نور و روشنایی عشق میورزد. برای من خاطرهنویسیهای او از سنت پیترزبورگ خیلی جذاب است. اینها واگویههای جوانی است که به شهر خود عشق میورزد، ولی در عینحال میداند این شهر در لحظات خوب حیات خود بسر نمیبرد. با اینحال، او همه این ها را در روشنای شعر میبیند. بله، لازم است در تمام حالات، خوشبینیِ زاینده را حفظ کرد، از جمله در حوزه معماری.
آ.ل.: برایم فرصت مغتنمی بود یکی از بزرگترین کارهای شما، شهر علم و هنر والنسیا، را از نزدیک ببینم. قطعا این قطعه، اصلیترین بخش شهر است، هرچند که نه در مرکز شهر بلکه در کناره قرار دارد. با زمینه و بسترِ پروژه چگونه کنار آمدید؟ آیا سال 1994 که اجرا پروژه شروع شد، چیز خاصی در محوطه و سایت وجود داشت؟
س.ک.: 12 سال قبل، اینجا غمگینترین و فراموششدهترین بخش شهر والنسیا بود. اگر خدای نکرده، آن سال، شما زیباروی سری به آنجا میزدید، احتمالا خورده میشدید! (میخندد). چون آنجا مکان معروفِ مواد مخدر، روسپیگری و آشغال بود. اراده عمومی بر این قرار گرفت تا این بخش از شهر سامان یابد. با پروژه ما، شهر با بندر یگانه شد و در برابرِ هر یک یورو که شهر برای پروژه من خرج کرد، بین 25 تا 30 یورو بازگشت سرمایه از طریق سرمایهگذاری خصوصی پیدا کرد. این پول به طرف خود بندر و ساختو سازهای اطراف آن رفت که در سایه وجود این پروژه از نو زنده شدهبود. برای من مهم است اشاره کنم پروژه شهر علم و هنر والنسیا و سرنوشت آن نشان داد چگونه معماری میتواند بخشی این چنینی در شهر را تجدید حیات و تغییر شکل دهد و آنرا مناسب و مطلوب برای زندگی، آموزش و عقلانیت نماید. از نقطهنظر مباحث گردشگری هم جالب است که در سال 2013 «شهر علم وهنر والنسیا» مقام نخست در اسپانیا را از نظر بازدیدکننده و مهمان داشتهاست.
آ.ل.: از پرادو هم پیشی گرفت؟
س.ک.: بله. قبلا ها، مقام اول را آلگامبرا داشت. ولی شهر علم و دانش از آن هم پیشی گرفت. زمینه و بستر، کار خودش را میکند. خیلی مهم و صحیح است که معماری را نه تحت سلطه و توهم تکنولوژی، بلکه با استناد به متن فرهنگی و اجتماعی زندگی پیش ببریم. در چنین حالتی است که معماری نقش خود را بازی میکند. به باور من، بسیار مهم است ارزشهای متنی و عمقی معماری درک و تاکید شود. پیوسته، ضروری است شرایط فرهنگیاجتماعیِ محیطی که بنا در آن کاشته و ساخته میشود، به دقت ارزیابی شود.
آ.ل.: میدانم که شما پس از معماری دوره عالی شهرسازی را گذراندهاید. این آموزش چه تاثیری در فعالیت معماری شما داشتهاست؟
س.ک.: درست است. تمام پروژههایی را که طراحی کردهام، حتی پروژههای کوچک را، در بافت شهری و محیطیشان دیدهام. نخستین کاری که ما در والنسیا انجام دادیم، پروژه شهرسازی بود. در تنریف هم همینطور. در پروژه کمپ انستیتو تکنیک فلوریدا هم ما از این نقطه شروع کردیم. همینطور تکبناهای من- پلها، سالنهای کنسرت، موزهها- عموما، در افسردهترین بخشهای شهرها ساخته شدهاند و تشخص تازه و فاخری به این بخشها دادهاند. اینها کمکم امید را به محیط آوردند و سبب بازگشت مردم به آنجا شدند، وقتی دیدند کارهای تازه و مهمی دارد صورت میگیرد. پیش از هر پروژهای در هر شهر، لازم است بدانیم برای مردم ساختار خیلی مهم است. نسبت و نرخ جمعیت و تعداد ناظرین و بینندگان طرح، که ساختار را تشکیل میدهد، موضوع مهمی است. به این دلیل، من انسان را در مرکز تمام کارهایم قرار میدهم. و به همین خاطر شما نمیتوانید عملکرد را در هفت کیلومتری ببینید! کسی آنجا نمیآید!
این نیز مهم است: تداوم و تسلسل؛ مثلا اینکه مردم در کجا و چگونه میزِیستند یا کار میکردند. همینطور دیدن توالیها؛ مثلا دروازههای شهر که امروزه تبدیل به ترمینالها یا فرودگاهها شدهاند.
آ.ل.: و پلها . .
س.ک.: حتما؛ پلها. ساختن پلهای زیبا برای میلیونها آدمی که از روی آن رد میشوند. صدها هزار نفر در هر روز. چیزی میسازید که مردم در هر ثانیه و لحظه هم از تماشایش لذت ببرند. بیایید نگاهی به موزههای بزرگ دنیا بیندازیم. فکرش را بکنید، مثلا لور سالانه بیش از 7 میلیون بازدیدکننده دارد. اما پلهایی هستند که هر ماه بیش از 10 میلیون از رویش و از کنارش رد میشوند. اینها مسائل مهمی هستند. باید دقت کرد، حتی برای کسانی که سواره رد می شوند یا با قطار سریعالسیر از کنار یا روی پل عبور میکنند.
آ.ل.: تا آنجا که من اطلاع دارم، بسیاری از کارهای شما، حداقل در ظاهر، گران و پر هزینه هستند. آیا نسبتی بین هزینه و کیفیت کار میتواند وجود داشتهباشد؟
س.ک.: علاقمندم چند نکته را روشن کنم. بسیاریها میگویند کارهای من گران تمام میشود؛ که چنین نیست. در 17 کشور جهان، با 24 کارفرمای دولتی کار میکنم. ده، پانزده و حتی بیست سال است که با اینها کار میکنم. برای بسیاری از کارفرماها نه یک بلکه چند پروژه اجرا کردهام. میشود فکرکرد که پروژههای دولتی گران تمام میشود؟ حقیقت ندارد. هزینه ساختِ پل به این بستگی ندارد که آیا زیباست یا بیخودی. طبیعی است وقتی یک پل زیبا میبینید، تصور کنید که پل گرانقیمتی است. ولی همیشه و الزاما چنین نیست. انگار که شما زن زیبایی را ببینید و تصور کنید دستنیافتنی است. اینها کلا بیمنطق است. تمام آثاری که میسازید نه تنها باید عملکردی و قابلتوجیه باشد، بلکه حتما باید زیبا هم باشد. من با همه کارفرماهایم چنین رفتاری دارم. مثلا در بلژیک من یک ایستگاه راهآهن ساختم و الان دومی را دارم کار میکنم. در دالاس پلی را ساختم، الان هم دومی را سفارش دادهاند و دارم میسازم. پس اینطور نیست که کارهای من توجیه ندارد. برعکس، کارهای من واقعی و حقیقی هستند.
آ.ل.: با اینحال معروف است که چند باری پایتان به دادگاه کشیده و دلیل همه آنها این بوده که پروژه از بودجه پیشبینیشده فراتر رفتهاست.
س.ک.: 32 سال است که طراحی میکنم. از این مدت، 28 سال را آسوده و در سکوت کار کردهام. به یکباره، آدمهایی پیدا شدند که سرشان برای سیاسیبازی درد میکند، و شروع کردند به نقد و انتقاد از کارهای من، و حتی خودِ شخصِ من. به مرور فهمیدم نباید همه این داستانها را تا آخر تعقیب کرد؛ وقتی شما کار بزرگ و ویژهای انجام میدهید، طبیعی است واکنشهایی در پی داشتهباشد. اوائل تعجب میکردم، سرخورده میشدم؛ بعدها فهمیدم اینها واقعیتهایی در اطرافم هستند. با اینحال، در دل این روزها و سال های سخت و ملالانگیز، دوستان تازهای یافتم که مستمرا حمایتم کردند و الان هم میکنند. در تمام شرایط باید دنبال روزنههای امید گشت. سخت است وارد جزییات بشویم، ولی باید بپذیریم که حقیقت، همیشه حقیقت است. نه تنها همیشه باید منتظر و پذیرای کسانی بود که دلنشین و رفیق اند، بلکه از دیدن و مواجهشدن با کسانی هم که چندان شاداب نیستند و امید را باور ندارند، نباید تعجب کرد.
ارچي رو
LatentStyleCount="267">
- Add new comment
- 6684 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان