آيين شهروندى
هروقت عنوان نوشته دقیق انتخاب شود، میتوان ساختار نوشته را، با تدقیق اجزای آن، درآورد. این جا، چنین است. عنوان از سه جزء تشکیل شدهاست: آئین، شهر+وند. نوشتهای که عنوان خود را از ترکیب این سه جزء میگیرد، باید تعریف هر سه را نیز پاسخ دهد.
صحبت از شهر است و انسانی که «بخشی از آن شدهاست». صحبت از شهرنشین نیست، شهروند مورد نظر است. و اعمالی که این انسان در شهر دارد و آیینی که باید داشتهباشد؛ و اعمالی که شهر در برابر او دارد. بنابراین، تمام مطلب به تعریف ما از شهر برمیگردد. و من علاقمندم این نکته را باز کنم.
در بسیاری از کشورها، تعریف شهر تعریفی کمی است. مثلا اگر تعداد جمعیت یک آبادی از پنجهزار نفر بگذرد، مفتخر به عنوان شهر میشود. و اولین نمود شهر شدن این آبادی بازشدن «شهرداری» در آن است. کمکم، با شهرشدن این آبادی، امکاناتی برایش فراهم میشود. مثلا «خانه بهداشت» آن تبدیل به «مرکز درمانی»میشود. یا دولت میکوشد دوره دبیرستان را بصورت کامل در آن آبادی دایر کند. شاید مثلا وزارت راه، با شهر شدنِ این آبادی، اتصال آن با آبادیهای کناری را تسهیل کند. در حقیقت، تمام امکانات و تسهیلاتی که برای این آبادی پس از شهرشدن فراهم ميشود، کمیتگرا و در ارتباط با عدد جمعیت است. چنین تعریفی از شهر در بسیاری از کشورها رایج است.
در برخی کشورها، مثل انگلستان، قوانین و رویههای عجیبتری هم هست. مثلا هر آبادی اسقفنشین میتواند شهر نامیدهشود. یا ممکن است ملکه یا پادشاه، به هر دلیلی، زیستگاهی را شهر بنامد. حتی ملاکهای عددی و کمی هم ممکن است رعایت نشود. رویهای است چند سدهای و تا کنون هم دعوایی بر سر آن نیست.
اما آیا واقعا شهر را چنین باید تعریف کرد؟ اگر به هردلیلی شهر چنین تعریف شود، شهروند هم همان شهرنشین است. هر آن کس که در این زیستگاه ساکن است شهروند نامیده میشود. آیینی که برای این شهروند تعریف میشود، آیینی کمیتگرا و بیبنیان است. شخص باید مقررات راهنمایی و رانندگی را رعایت کند، مالیات را به موقع بپردازد، سر به شورش برندارد، حقوق همسایهها را رعایت نماید و . . . والسلام.
به باورِ من چنین نیست. مثالی عجیب میزنم. دو نفر را میشناسیم، دو مرد را، که هر دو قد و بالای خوبی دارند. تمام اعضای بدنشان سرجای خود است، سیستم گوارششان درست کار میکند، دندان پوسیده ندارند، چشم و چالشان درست است، کر و افلیج نیستند و الی آخر. علاوه بر اینها، هر دو این آدمها هوش قوی دارند و در سازماندهی و مدیریت هم نیرومندند. هر دو قوانین شهری را رعایت میکنند و احتمالا خلاف رانندگی هم ندارند. اسم این دو مرد را میدانید؟ یکی ابوبکر بغدادی رهبر داعش است، دیگری خالد حسن باستانشناس که توسط داعش در محوطه باستانی پالمیران به دار کشیدهشد. آیا این دو را با یک مقیاس باید «آدم» بدانیم؟
داستان شهر
داستان شهر نیز چنین است. آیا سنتپیترزبورگ همانقدر شهر است که مثلا آنتالیا ترکیه؟ آیا وین همانقدر شهر است که تهران؟ مقایسه اهواز و ساوه چطور؟ یا نیشابور تاریخی همانقدر شهر است که اصفهان امروز؟ یا حتی اصفهان پرشکوه صفوی هماندازه اصفهان امروز شهر است؟
چنین نیست. «شهر به مناسبات شهری و شهروندیاش شهر میشود». این، نکتهای بسیار مهم و اساسی است. چون با جنس ارزش افزودهای که در شهر میچرخد تعریف میشود نه با تعداد ساکنان و اهالیاش. آنچه که شهر را شهر میکند، نوعِ مناسبات تولیدی و اجتماعی آن است. آیین شهروندی هم با همان مناسبات زاده و تعریف میشود. مثال میزنم.
در شهر آبادان، از دههها پیش، مردم با صدای آژیر پالایشگاه ساعات روز خود را تنظیم میکردند. در سالها و دهههایی که رادیو و تلویزیون و سامانههای مختلف اطلاعرسانی نبود، صدای صنعت نفت ساعات زندگی مردم را تقویم میکرد. مقایسه کنیم این رویداد را با شهری دیگر که مردم زمان خود را با اذان مسجد تنظیم میکردند. اینجا صحبت از دین وایمان نیست، صحبت از دقت صنعت در برابر تنوع طبیعت است. دو روز از یک سال ساعت و دقیقه یکسان برای اذان ندارد، ساعت اذان با طلوع و غروب آفتاب تعریف میشود نه با ساعت قراردادی. اما صنعت نیز چنین است؟ در پالایشگاه نفت، کارگر و کارمند، باید، ساعت کار ثابتی را پر کند تا حقوق بگیرد. در آبادن مردم نظمپذیر میشوند یا در آن آبادی که صحبتش شد؟ وقتی اقتصاد و معیشت مردم یک شهر با صنعت و دقت آمیخته است، نظم و خرد اجتماعی آن با مردمان شهری که معیشت خود را در بازار و پیلهوری میجوید تفاوت بسیار دارد.
مثالی دیگر را در حوزه روساختهای شهری مرور کنیم. در ژاپن، میگویند، اگر درست سر ساعت و دقیقه به قرارتان نرسید، معمولا، طرف مقابل رغبتی به توافق با شما نشان نمیدهد. چون عدم حضور به موقع بر سر قرار را نشانه بینزاکتی فردی و اجتماعی میدانند. در تهران هم چنین است؟ چرا؟
شما در ژاپن نمیتوانید عذر ترافیک و شلوغی خیابان و نرسیدن تاکسی و غیره را بیاورید. آنجا علاوه بر شبکه وسیع مترو، تمام خطوط اتوبوسرانی شهری و دیگر وسایط نقلیه، با جدولی که در هر ایستگاه نصب است، حرکت میکنند. شما دقیقا میدانید فلان اتوبوس در چه ساعت و دقیقهای به ایستگاه شما میرسد و شما را سوار میکند. میدانید چند دقیقه تا ایستگاه مقصد فاصله دارید؛ پس به طرف مقابل نمیتوانید عذر دیررسیدن اتوبوس یا قطار را بیاورید؟ در تهران یا در مشهد چی؟ چنین میشود؟
وقتی شما در یک شهر سامانه مترو دارید، همین سبب میشوید بسیاری از قرارهای خود را در ایستگاهها بگذارید. میدانید اصولا قطار کی خواهدرسید. وقتی فرهنگ مترو در شهر غالب شد، هیچوقت مردم مقابل در قطارها توده نمیشوند، در دو طرف در قطار به صف میایستند تا با بازشدن در قطار، نخست مردم پیادهشوند و بعد نوبت شوارشدن اینان برسد. مردم، در پلههای برقی ایستگاهها در یکطرف میایستند و جا را برای کسی که عجله دارد و پله برقی را هم با پا میخواهد سریعتر طی کند، باز میگذارند؛ آنانکه منتظر کسی هستند، بالای پله برقی میایستند چون از آنجا تمام آدمهایی را که از پله بالا میآیند میبینند، و آنها هم او را میبینند. و خیلی چیزهای دیگر. ایستگاه مترو تبدیل به محل فروش بلیط سینما و تئاتر میشود. روزنامه و مجله فروخته میشود. و البته پیراشکی و ساندویچ سبک.
اینها آداب و آیین شهروندی درر شهرهایی است که مترو بخشی واقعی از حیات شهری آنها شدهاست. در تهران نیز آیا چنین است؟ چرا؟
شهر و شهروند
آیین شهروندی منوط و موکول به درجه رشد اجتماعی مردم و درجه و تکامل مناسبات تولیدی و اجتماعی جامعه است. از زیستگاهی که با مقررات سیاسی و کشوری از روستا به شهر تبدیل شده، نمیتوان انتظار داشت مناسبات و آیینهای شهروندی واقعی بروز دهد. مردمی که هنوز عادت نکردهاند سر ساعت مشخص به اداره یا کارخانه برسند و ورودشان را ساعت بزنند، نمیتوان انتظار «آیین شهروندی» داشت. «شهروند» فقط و فقط در «شهر» میتواند باشد و چنین شهروندی میتواند «آیین شهروندی» را بروز دهد.
اما، رابطه شهر و شهروند رابطهای یکسویه نیست. شهروند همانقدر که وظایف و تکالیفی در برابر شهر دارد، حقی نیز بر شهر دارد. این نکته جوهر تفاوت شهرهای امروز با شهرهای تاریخی است. شهرهای تاریخی و مردمانش، اصولا، «تکلیفمدار» بودند. شهروند (با تعریف آن زمانها) حقی بر شهر نداشت، در برابرش تکلیفهایی به عهده داشت. همانگونه که در برابر حکومت هم فقط تکلیف و وظیفه داشت. حقی بر حکومت نداشت. انسان مدرن، و به تبعِ آن جامعه مدرن، حقمدار است نه تکلیفمدار. امروز، با چنین تعریفی از رابطه دوسویه شهروند و شهر، «آیین شهروندی» تعریف میشود. بحث شیرینی که، زمان و فرصت دیگری میطلبد.
والسلام.
- Add new comment
- 2895 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان