چگونه مي توان دانشگاه داشت

چگونه مي توان دانشگاه داشت
نویسنده: 
محمد علی مرادی
دانشکده: 

دانشگاه که ترجمه آن به زبان لاتینuniversitas  به‌معنای مجموع یا جامع علوم است، دارای فرمی از دانش است که به آن دانشِ دانشگاهی می‌گویند و محصول دوران جدید است. اگرچه در گذشته نهادهای آموزشی وجود داشتند، اما این فرم که جامع علوم با سنجه خِرَد ساماندهی شود به دوران نو تعلق دارد. کانت مبانی نظری این دوران را درکتاب معروف خود به‌نام مجادله در باب دانشگاه صورت‌بندی فلسفی کرد و می‌توان گفت از آن‌جا که این نهاد علم‌آموزی واجد اهمیت جدی در زندگی بشری است، اکثر فیلسوفان بزرگ جهان درباره آن نظریه‌ای ارائه داده‌اند و شاید یکی از وظایف فلسفه این باشد که درباره  ساختار و سامان‌دهی علوم و نهاد مربوط به آن، تفکر و تأمل داشته باشد. بعد از کانت باید از  هومبولت نام برد که برنامه دانشگاه لیبرال را طرح‌ریزی کرد. او در این زمینه به دو مؤلفه «آموزش و پژوهش» توجه ویژه داشت و دانشگاه را با این دو مؤلفه صورت بندی کرد. این دانشگاه با این ویژگی‌ها به دانشگاه هومبولتی معروف شد.
اما در فرانسه با تسلط ناپلئون گونه دیگری از دانشگاه شکل گرفت که به آن دانشگاه عملیاتی یا ناپلئونی می‌گویند که بیشتر ناظر به کار اجرائی بود. در روند تاریخ در کشورهای متفاوت این دو نوع فرم در کنار هم زندگی کرده و یکدیگر را تکمیل کردند. اما شلایر ماخر فیلسوف آلمانی، با نوشتن مجادله دوم، که برخی آن‌را «مجادله دوم» در برابر کانت گفته‌اند، بیان کرد که علم مونولوگ نیست بلکه دیالوگ است. با رویکرد شلایر ماخر تغییرات اساسی در فرم  دانش دانشگاهی پدید آمد که مهم‌ترین ویژگی آن علاوه بر آموزش و پزوهش، دبالوگ نیز هست که باید بین استاد و دانشجو صورت گیرد. اما در اروپا، افزون بر دانشگاه، مدارس عالی دیگری نیز با اهداف کار بردی سامان یافتند که دانشگاه نیست. در واقع دانشگاه هم چنان که از نامش پیدا است، جامع علوم است که باید به کارهای بینادین بپردازد.
سازمان دانش در فرم دانشگاه، تجسم یکی از ابعاد خرد هر جامعه و کارکرد بهینه آن، تولید دانش است، و می‌تواند به مشکلات و مسائل جامعه و نفس امر اجتماعی در کلیت خود بپردازد و در نتیجه، تعادل یا عدم تعادل را برای جامعه به ارمغان آورد. ازاین رو  مستلزم آن است که این سازمانِ تولید دانش بتواند مرجعیت جامعه را به‌دست بیاورد و جامعه در وضعیتی قرار گیرد که دانش در کلیت آن شامل دانش نظام‌مند و دانش ضمنی که هنوز به فرم مفهومی نرسیده، بتواند مورد وثوق جامعه و آحاد جامعه واقع شود. این روندی بود که در جوامع پیشرفته، دانشگاه توانست نهادینه شود و کوشید روابط دوجانبه و چند جانبه‌ای بین نهادهای آموزش عالی و دیگر قلمروهای جامعه فراهم آورد. هنگامی‌که از پژوهش سخن می‌گوییم، به گونه‌ای کنش اجتماعی می‌پردازیم، که باید به سویۀ اجتماعی آن پرداخته شود و آن همانا سازمان‌دهی پژوهش است.
مهم‌ترین سازمان پژوهشی دانشگاه است، اما این نهاد با چه سازوکاری امر پژوهش را، که موضوعی اجتماعی است، سازمان‌دهی می‌کند؟ در پاسخ، بلافاصله مسأله مدیریت امر پژوهش مطرح می‌شود و این‌که چگونه و چه کسی پژوهش را مدیریت می‌کند؟ از این‌رو، باید پژوهش‌ها را دسته‌بندی کرد و از پژوهش بنیادین و پژوهش کاربردی نام برد.
پژوهش بنیادین امری است که می‌کوشد در مبانی بیاندیشد و مبانی را نقد کرده یا دوباره بازسازی کند. این مسأله در تمامی عرصه‌های علوم صادق است. چرا که از رهگذر این پرداختن به مبانی است که شالوده‌های جامعه می‌توانند بازبینی، بازسازی و باز‌اندیشی شوند. پژوهش بنیادین در نهاد دانشگاه سامان می‌یابد و به کتابخانه‌های مجهز و تخصصی و آرشیو نشریه‌ها و مجله‌ها متکی است. اما یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های پژوهش بنیادین، مدیریت آن است که از سوی استاد یا پروفسور صورت می‌گیرد. استاد یا پروفسور فرم و نحوه آموزش را با امر مشاوره گام به گام و تدریجی از هم تفکیک می‌کند و می‌کوشد پژوهش بنیادین را هدایت و مدیریت کند. از همین طریق انباشت دانش صورت می‌گیرد و پایه‌های ذهنی و سوبژکتیو مستحکم می‌شود، یا این‌که با رویکرد انتقادی و بر پایه آن، گرایشی نو بارور می‌شود. با نبود پزوهش بنیادین، جامعه دچار تصلب یا روزمرگی می‌شود و در مقابل، به یاری همین پزوهش‌های بنیادین است که می‌توان افق های چند ده یا صدساله داشت.
در کنار پژوهش بنیادین باید از پژوهش کاربردی نام برد که بیشتر با اتکا به پژوهش‌های بنیادین، به کارآمدی یا کاربردی بودن پژوهش توجه می‌شود. این نوع پژوهش، بیشتر در مشاوره با مدیران اجرائی برای جلوبردن امر اجرا انجام می‌گیرد. کار پژوهش کاربردی از سوی مؤسسه‌هایی که در این زمینه سامان یافته‌اند صورت می‌گیرد. بنابراین بدون توجه به نحوه سازمان‌دهی و مدیریت پژوهش نمی‌توان به آن، سامانی بهینه داد. در نبود تفکیک شفاف و جدی درامر پژوهش نمی‌توان آن کارکردی را که لازم است تامین کرد. ازاین رو طراحی نظامی که این تناسب را به‌گونه‌ای معقول حفظ کند و روابط آن‌را تنظیم کند یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های کشورها و جوامع بشری است.
می‌توان مدلی را که در کشور آلمان طراحی شده است به‌طور اجمال در زیر شرح داد. دراین کشور، که سرمایه‌گذاری بسیاری بر روی آموزش می‌شود، سه نوع آموزش عالی(از دبیرستان به بالا)، وجود دارد:
الف) دانشگاه، ب) مدرسه عالی رشته‌ای، ج) مدرسه عالی کاربردی. هر کدام از این سه نوع واجد فرم‌های وِیژه خود در نحوه آموزش هستند؛ بدین شکل که دانشگاه در تمامی رشته‌ها به آموزش نظری اختصاص دارد و سازمان دانشگاه به پایه پیش‌برد توأمان امر آموزش و پژوهش است. ازاین رو استاد علاوه بر ارائه درس به صورت سمینار، پژوهش‌های خود را به‌صورت درس‌گفتار نیز به اطلاع دیگران می‌رساند تا دانشجویان دیگر هم از آن آگاه شوند. این سازوکار، علاوه بر پخته‌تر و عمیق‌تر شدن دانش و استاد، از سوءاستفاده‌های احتمالی از مقاله‌ها برای کسب امتیاز جلوگیری می‌کند. درس‌گفتارها نیز بدین شکل در فرم کتاب دانشاهی چاپ می‌شوند. گفتنی است که همه نمی‌توانند به دانشگاه راه بیابند. تنها کسانی در این دانشگاه‌ها جذب می‌شوند که از ابتدا به نوعی خاصی از دبیرستان‌ها که واجد ظرفیت علمی خاص باشند، رفته باشند. دیگران به نوعی دیگر از دبیرستان می روند که بیشتر می توانند به کار عملی بپردازند. این گروه، جذب مدرسه‌های عالی با گرایش عملی برای یادگیری کار اجرائی می شوند و البته نمی‌توانند به درجه دکترا نائل شوند. اما نوع سوم به دانش‌آموزان دبیرستانی تعلق دارد که دانش نظری کم‌تری خوانده‌اند. آنان به «مدرسه‌های کاربردی» می‌روند که سامان دهی آن‌ها آموزش همراه با عمل است. بدین شکل سه روز از هفته در مدرسه و سه در محل کار حاضر می شوند تا سرانجام به استاد کار جدی و کار بلد در رشته‌ای خاص تبدیل می‌شوند. این نظام آموزشی، کلی یک پارچه است و بدون چنین نظامی امکان پژوهش وجود ندارد.
اما چگونگی سامان‌دهی شبکه پژوهش و مراحل آن به شرح زیر است:
1 – دانشگاه، مفاهیم را برساخت یا دوباره احصاء می‌کند. وظیفه اصلی در این‌باره بر عهده دانشگاه فلسفه است، سپس این مفاهیم به دانشگاه دیگر تسری می‌یابد. این رابطه می‌تواند برعکس هم باشد، بدین گونه که مفاهیمی در برخی از رشته به کار برده می‌شود، اما در دانشگاه فلسفه آن‌را در نسبت با مبانی به‌طور مفهومی می‌سنجند.
2 – بنیادها و نهادهای پژوهشی که در همکاری تنگاتنگی با دانشگاه، آن پژوهش‌های بنبادین را به ابعاد عملی‌تری هدایت می‌کنند و جمع بزرگی از پژوهشگران را با یکدیگر پیوند می‌دهند تا بین آن‌ها همکاری‌های بین رشته‌ای و بین کشوری سازمان‌دهی شود.
  اما این روند هرگز درایران موضوع تأمل نظری واقع نشده است. ازهمان بدو ورود دانشگاه به ایران، بیشتر به فرم عملیاتی گرایش یافت. دارالفنون، به‌مثابه نخستین مدرسه عالی به فرم جدید، در نيمه‌ حکومت ناصرالدين شاه،تاسیس شد. دارالفنون به مثابه اولين مدرسه‌ عالي در ايران در حد يک مدرسه متوسط بود که با تقليد از دارالفنون استانبول و نيز آنچه که اميرکبير در روسيه ديده بود ايجاد شد، بدون اين‌که در مورد آن تفکر نظري صورت گرفته باشد. اگر به مواد درسي آن توجه کنيم درخواهيم يافت که معلم فيزيک اين مدرسه، معلم توپخانه بود که تحليل تقريرات او نشانگر درک نازل او از فيزيک است. تأسيس دانشگاه تهران نیز هرگز مورد تأمل نظری واقع نشده است و بیشتر در صدد تربیت معلم بوده است. حال آن‌که اگر از رویکرد هومبولت به دانشگاه نگاه کنیم، نهاد علم است که می‌خواهد به نفس امور یک جامعه بپردازد. در واقع علم مي‌کوشد تا مناسبات بين انسان‌ها را در کشور و ميان انسان‌ها و نهادها و دولت تنظيم کند تا روابط سنجيده ميان آن‌ها در جهت بهبود زندگي سازمان و سامان يابد. بايد تصريح کرد که اين سامان‌دهي مي‌بايست از همان آغاز در حوزه‌ آگاهی جامعه‌ و سازمان توليد دانش جامعه يعني دانشگاه، حوزه‌هاي علميه و آنگاه در مدارس و نظام آموزشي صورت مي‌پذيرفت، اما آن‌چه از آغاز عصر جديد تاريخ ما صورت گرفت، متمرکز شدن همه چيز در حوزه‌ سياسي بود. از اين‌رو همه‌ مقدرات و مسائل و معضلات زندگي و جامعه تبديل به امر سياسي شد و در چارچوب درگيري سياسي و تناسب نيروي سياسي معنا يافت. اگر منِ انديشنده‌ ايراني در حوزه‌ فکري ما بارور مي‌گشت و از خواب گران بيدار مي‌شد و به‌جاي تمرکز صرف بر دولت، درمي‌يافت که سياست تنها يکي از شاخه‌هاي بسيار مهم زندگي و صد البته همه‌ زندگي نيست، حوزه‌هاي دانش ما از برون‌بودگی خارج می‌شدند و  تن به درون‌بودگی مي‌دادند و منِ انديشنده‌ ايراني نخست به درون خود برمي‌گشت تا بتواند خود را مورد تأمل خود قرار دهد و با کنترل و شناخت خود، غريزه‌ها و ميل‌هاي متفاوت خود را تشخيص مي‌داد و درمي‌يافت که چه ابعادي از آن بايد مهار شود و چه ابعادي را بايد براي کنش اجتماعي و سياسي خود گسترش دهد. آنگاه از«من» به سوي «ما» حرکت مي‌کرد و می‌اندیشید که چگونه ماي ايراني شکل گرفته و تکوين يافته است.
اين «ما» در سرزمين پهناورمان چگونه است: مسلمان ‌ايراني واجد چه ويژگي‌هایی است و چگونه از ديگر مسلمانان تمايز مي‌يابد. ايراني بودن در بنیاد خود يعني چه؟ در نتیجه، اين پرسش ما را به ساحت فلسفي مي‌کشاند که چگونه مي‌توان در جهان امروز ايراني بود و چگونه مي‌توان در جهان امروز مسلمان بود و چگونه مي‌توان هر دو بود و امروزي بود. آنگاه به بطن تاريخ خود مي‌رفت و مي‌پرسيد چگونه مي‌توان تاريخ ايران را نوشت تا حقيقت تاريخي مردم اين سرزمين فهم شود.، آنگاه اين مطلب را درمی‌یابیم که حقيقت چه جلوه‌هايي مي‌تواند داشته باشد؛ «حقيقت در جامعه»، «حقيقت در تاريخ» و «حقیقت در سياست» چگونه اتفاق مي‌افتد و چگونه پاس داشته مي‌شود. آن‌گاه در می‌یابیم که داده‌ها و واقعيت‌ها چگونه ما را فريب مي‌دهند. چگونه ما اين ظرفيت را داريم که «اراده‌ مطعوف به حقيقت» نداشته باشيم و به‌جاي آن «اراده‌ مطعوف به قدرت» داشته باشيم. در اين اراده‌ معطوف به قدرت است که کار سياسي همه کنش آدمي مي‌شود نه امر سياست. در اين کار سياسي است که روزمرگي شاه‌بيت کنش و رفتار و عمل اجتماعي مي‌شود.
بدون شک، امر روزمره امري حائز اهميت است، اما همه چيز نيست. اگر به اين امور، آگاهی حاصل مي‌شد که مشکلات و معضلات تنها از طريق دانش حل شدنی است، درک همه جانبه‌اي از دانش صورت مي‌گرفت و مشخص می‌شد که دانش، تنها علوم طبيعي و مهندسي نيست، آن‌گاه درگيري‌ها از حوزه سياست روز به حوزه‌ دانش منتقل مي‌شد؛ زيرا حصول علم، جدا از وجه‌ نظري، ابعاد عملي دارد که همان سازمان‌دهي آن است. پس به سازمان‌دهي علوم توجه ويژه‌اي از جنبه نظري مي‌شد. آن‌گاه در مي‌يافتيم که سه نوع فرم براي توليد علم در ايران وجود دارد که عبارت‌اند از 1ـ ‌حوزه‌ علميه، 2ـ دانشگاه،‌ 3ـ فضاي بيرون از دانشگاه و حوزه‌ و شکاف بين اين سه فرم در جامعه، خلائی نظري فراهم آورده است و در این خلأ نظری است که سازمان تولید دانش نمی‌تواند به‌درستی به نفس امر امور بپردازد و تجربه‌های عمومی و تجربه های زیسته همه آحاد جامعه ایرانی را در دستگاه مفهومی بکشاند تا که علمی برساخت شود که ناشی از سازوکار زندگی مردمی باشد که در این سرزمین زندگی می کنند. برای این منظور این دانشگاه است که باید در بنیادهای آن تأمل نظری شود و این تنها کاری است که از فلسفه ساخته است. اما فلسفه ای که از درون این جامعه در نسبت به دانش جهانی بیرون آمده باشد.