بازخوانى سقاخانه در بستر تاريخ مدرنيسم فرهنگى

بازخوانى سقاخانه در بستر تاريخ مدرنيسم فرهنگى
نویسنده: 
خيزران اسماعيل زاده
سقاخانه

سقاخانه در تصویر تاریخ

اکنون پس از حدود پنجاه سال، بازگشت به «سقاخانه» و کاویدن خاستگاه‌های آن، با برشمردن سهم بالای این «جریان» در معدود نقدها، تاریخ‌نگاری‌ها و تحلیل‌های مکتوب و جدی پیرامون هنرهای تجسمی معاصر، بیش از هرچیز بر جایگاه ویژه‌ی آن در هنر نوگرای ایران اشاره دارد. این اهمیت تا چه حد ناشی از ویژگی‌های درون‌ماندگار این جریان بوده یا به دلیل حمایت‌های خاص، همخوانی با گفتمان‌های حاکم، یا اثرگذاری بر جریانات بعدی برساخته شده، پرسش‌هایی‌ست که همواره گرد نام «سقاخانه» طرح شده و شهرت و اهمیت آن را دستمایه‌ی تردید قرار داده است. زدودن زنگار نوستالژی از مقوله‎ی هنر و فرهنگ در دهه‌ی 40 خورشیدی باوجود تمام انگاره‌های پرزرق و برق آن و دست کشیدن از ایده‌ی هنرمندانی نابغه که تاریخ دیگر مانند آن‌ها را در هنرهای تجسمی ایران تکرار نکرد، شاید راهی باشد برای نزدیک شدن به این دوره‌ از تاریخ و نگاه دقیق‌تر‌ به سقاخانه.

برای فهم آن‌چه سقاخانه شد، از کجا آغاز کنیم؟
بناست این متن سقاخانه را در یک بستر تاریخی ببیند و آن را در زمینه‌های وسیع‌تر فرهنگی تحلیل کند. این‌که سقاخانه به دلیل ویژگی‌های فرمی و محتوایی خود چطور می‌تواند بازتابنده‌ی سرشت مدرنیسم فرهنگی در ایران باشد. و این‎که سیاست‌های فرهنگی حاکمان وقت و همین‌طور گفتمان‌های هژمونیک روشنفکری در طی نیم قرن چطور می‌توانند در جریان سقاخانه به یک نقطه‌ی واحد و تا حدی مورد توافق دست یابند. اگرچه در اینجا سقاخانه در پیوند با مفاهیمی چون مدرنیسم، ملیّت، ملّت-دولت‌سازی، سیاست‌های فرهنگی و گفتمان‌های روشنفکری دیده می‌شود، اما خط سیر نقاشی نوگرای ایران از آغاز تا سقاخانه ضمن گفتمان‌های کلی مد نظر خواهد بود. همچنین درباره‌ی ویژگی‌های نقاشانه و فرمی، خاصیت «شمایلی» این جریان و ارتباطش با مدرنیته‌ی ناتمام در ایران تفسیری ارائه خواهد شد. توضیح این‎که، تلاش شده برای بیان دلایل ارتباط سقاخانه با زمینه‌های اثرگذار، تا جایی‌که ممکن است، واسطه‌های رابط و نه لزوماً تأثیرات علت و معلولی بین جزء سقاخانه و کلیت سیاسی-فرهنگی دیده شود.
در این‌جا، خواندن تاریخ سقاخانه از چند دهه پیش و با اولین گام‌های ورود مدرنیسم و سیاست‌های فرهنگی دولت پهلوی آغاز می‌شود. اگرچه ایده‌های اصلاح‌طلبانه برای تغییر ایران و تبدیل آن به یک ملّت-دولت جدید به زمانی بسیار طولانی‌تر بازمی‌گردد، اما اجرای خواست عمومی برای مدرنیزاسیون توسط سیاست‎های دولت پهلوی، سبب گزینش این نقطه‌ی آغاز بوده است. هدف، تمرکز بر سیاست‌های دولت به عنوان تنها عامل اثرگذار در جامعه نیست؛ بلکه برخلاف، تأکید روی این نکته است که علی‌رغم تنش‌های سیاسی، برداشت‌های متفاوت از ایدئولوژی ملیّت و نیز گفتمان شرق‌شناسانه در بسیاری موارد نتیجه و برآیندی یکسان داشته است. از این رو، ایده‌ی اصلی متن انگشت گذاشتن بر سقاخانه چون خرده فرهنگی ذیل گرایشات کلی و گاه متناقض است. تناقض‌هایی که سقاخانه امکان تجمیع آن‌ها را به لحاظ فرم در خود ممکن ساخته بود. پس آن‌چه در اینجا آمده نه تاریخ سقاخانه، بلکه قرائت تاریخ ایران مدرن از منظری‌ست که امکان ایجاد جریانی هنری نظیر سقاخانه را در دهه‌ی 40 شمسی فراهم آورده است.

اضطرار ملّت-دولت سازی و پروپاگاندا به وسیله‎ی هنر
 مفهوم «ملیّت» با پیدایش دولت-ملّت‌های جدید در اروپای قرن نوزدهم، و در تلاش برای ساخت یک هسته‌ی وحدت‌بخش که بتواند تمامی گونه‌گونی‌ها را در یک حوزه‌ی جغرافیایی گرد بیاورد، ساخته شد. تا پیش از این، تعلقِ ملی کمتر معنا داشت و جهان از امپراتوری‌هایی ساخته شده بود که از غلبه‌ی یک قوم، نژاد یا دین حاکم بر سایرین پدید می‎آمد، از این رو دیگر اقوام به طور معمول نادیده گرفته می‌شدند و مفاهیمی چون نژاد، تاریخ، زبان و مذهب مشترک تنها در درون ساختارهای هر قوم وجود داشت. از این زمان ناسیونالیسم اروپایی در قرن نوزدهم، تلاش کرد تا اقوام مختلف را درون کل‎هایی به نام دولت به هم بیامیزد، اما حافظه‌ی جمعی، فرهنگ، تاریخ، و بخصوص زبان یگانه چیزی نبود که به صورت پیشینی میان این اقوام وجود داشته باشد. پس حاکمان مدرن ناچار به برساخت این همه از طریق فرایند ملّت-دولت‌سازی شدند. این ایده اندک اندک به همه‎جا راه یافت و از نیمه‎ی دوم قرن پیش آوازه‎ی آن زیر نفوذ مدل اروپایی به ایران هم رسید، با آرمان‎های مشروطه حول مقوله‌ی مدرنیزاسیون پیوند خورد و در دوره‌ی رضاشاه با کوشش برای بنیان نهادهای ملی همچون ارتش، ادارات و آموزش رسمیت یافت.  
اقدامات رضاشاه در حوزه‌ی فرهنگ را در گام اول می‌توان بخشی از فرایند مدرنیزاسیون در پروژه‌ی ملّت- دولت‌سازی جدید دانست؛ هرچند ردپای این اندیشه به سال‌ها پیش‌تر می‌رسید. پس از پیروزی مشروطه و به دنبال بی‌نظمی‌های داخلی و فشارها و مداخله‌های خارجی، مفهوم «وحدت ملی»  نزد بسیاری از اصلاح‌طلبان سیاسی و روشنفکران پیش‌شرط اصلاحات و پیشرفت محسوب می‌شد. چنین وحدتی می‎بایست با تکیه بر یک نژاد و زبان مشترک و در درون یک مرز جغرافیایی معین ساخته می‎شد‎. تحقیر دولت‌های خارجی از یک‌سو و اشتراک بسیاری از دستاوردهای تاریخی با اعراب، میل به ساختن ملیّتی متکی بر خود و سره از تاریخ اسلامی را بیشتر می‌کرد. تاریخ پیش از اسلام و ادبیات فارسی چنان پر افتخار به نظر می‎رسید که بتوان بی‌نیاز به چیرگی اعراب یا استعمار، گذشته‎ای ملی و خودی ساخت. بدین ترتیب توافق جمعی بر ملی‌گرایی و ساخت (یا بازسازی) «ایرانشهر» بود که سرانجام به بنیان‎گذاری حکومت «پهلوی» انجامید؛ نامی که خود نماینده‌ی این ارجاع به گذشته بود.  

برای مطالعه کامل مطلب فایل pdf را دانلود نمائید.