مجتمع هاى تجارى چند منظوره ،مال ها ومگا مال ها
مجتمعهای تجاری چندمنظوره (مالها و مگامالها) و کیفیت زندگی شهروندان
سخنرانی محمد سالاری در بیست و پنجمین گفتوگوی اجتماعیِ «تهران امید دارد»
در ساختمان مرکزی شهرداری منطقه یک تهران، 30 خردادماه 1397
وقتی عناصر سنگینی همچون مالها و مگامالها،که پیش از این وجود نداشتهاند، بهزور، خود را به ساختار جامعه شهری تحمیل میکنند، باید انتظار داشته باشیم که تبعات گوناگونی بر بومشناسی شهری ما بگذارند. این تبعات، ساحتهای متفاوتی دارند که از جمله انها ساحت اجتماعی است، همچنین میتوان از ساحتهای اقتصادی، فرهنگی، محیط زیستی و جز آنها هم یاد کرد.
در دو نشست قبلی، که من در آنها شنونده بودم، به این اثرات و تبعات، از سوی سخنرانان، بهویژه خانم فخاری، خانم افتخارزاده، آقای کاظمی، آقای مظاهری و آقای مسجدی و اکنون در این نشست آقای یزدانی، تأکید و اشاره شد. من نکاتی را از این سخنان یادداشت کردهام و ضمن تأیید بسیاری از آنها، میکوشم خوانش و تحلیلی دیگر بر آنها داشته باشم:
واژه مال، از جمله واژگان فرانسوی است که به واژگان مراکز تجاری کشور اضافه شدهاست. این واژه از واژه پالمال گرفته شده و به فضاهای گستردهای در فرانسه و بعدها در بریتانیا و جاهای دیگر اطلاق میشد که در آن بازی پالمال، نوعی بازی با چوب و توپ گرفته شده و نیازمند زمین گستردهای است. در این زمینها همیشه بازی نمیشده و به تدریج به بازار مکاره و یا روز بازار نیز اختصاص مییافته که هر چیزی در آن فروخته میشد. بهتدریج بر آنها سقفی زدند و آنها را به دنیای مدرن کشاندند. در ایران، بسیاری از واژهها که دارای بار معنایی هستند، نمیتوانند از معنای خود حفاظت کنند. دلیل آن را شاید بتوان در عمق هستیشناسی انسان ایرانی و شاید در ساختار رانتی که در پشت این واژهها نهفته است جستوجو کرد.
چرا نمیتوان بر استاندارد واحد و همیشگی واژگان نظامی، ایستاد؟ چرا نمیتوان با استفاده از سازوکار درونی جامعه بر استاندارد هتلها ایستاد؟ چرا نمیتوان عنوانهای علمی دانشگاهی و حتی حوزوی را پاسداری کرد؟ گویا ستارههایی که باید ثابت باشند، کمرنگتر و گریزانتر از سیارهها هستند! همچنین است استاندارد اتوبوسرانی. بر این منوال، هنگام آغاز دنیای مدرن، واحدهای تجاری بیرون از بازار و شبکه سنتی، نامهایی همچون مارکت، سوپر مارکت، استور، سوپر استور و مگا استور یافتند. چندی در برابر این واژهگذاری مقاومت شد و نام فروشگاه بزرگ و بازار بزرگ را بنا به دستور دولت بر آنها گذاشتند، اما سیل نامگذاری بر این روال، مقاومتناپذیر بود و حتی دامن مغازههای زیرپلهای را هم گرفت. اکنون واژگان با پسوند مارکت و استور نمیتوانند عظمت مجموعههای تجاری بزرگ را حمل کنند، به ناچار از نامی ناآشنا برای حمل مفهوم این مجموعههای تجاری استفاده میشود.
اما بازار ایرانی، واژهای که به واژگان جهانی درآمده، به واقع دارای بار مفهومی قدرتمندی است. این واژه از بنواژههای «بها» و «چار» ساخته شده و به معنای مکانی است که برای بهای کالاها چارهجویی میکنند. کالا تا زمانی که به عرصه عمومی برای تقابل با کالاهای دیگر نیامده باشد، بهایی ندارد و اصلاً کالا نیست. در عرصه عمومی بازار است که بهایی بر آن نهاده میشود. این واژه به همین صورت بهاچار هنوز در آسیای میانه کاربرد دارد و به صورت تغییر یافته، همچون باجار، واجار، بیجار، چاربها، وازار و جز آنها، در گیلان و مازندران، کردستان، سیستان و بلوچستان و افغانستان کاربرد دارد.
بنابراین، واژه مال، نه در مبدأ زبانی خود دارای چنین معنایی است و نه حامل چنین تاریخی است. واژهای بیریشه، که چندی دیگر به چیزی شبیه سوپر مارکت و VIP تبدیل میشود و از محتوا تهی. در این میان، با ورود پر فشار خود کار دیگری قرار است انجام دهد. مالها و مگامالها، آمدهاند که فرآیند تولید، توزیع و بازتوزیع رانت را از بنبست بیرون آورند؛ آنها روش جدیدی برای رانتجویی هستند.
رانت چیست؟ رانت به معنی درآمد کار نکردهاست. مفهومی که از زمان ریکاردو تا کنون، گسترش زیادی یافته و علاوه بر زمین، بر هر درآمدی که حاصل کار مستقیم انسان نباشد، تلقی میشود. بخش عمدهای از درآمد ما مردم خاورمیانه و کشورهای نفتخیز، و از جمله ایران، حاصل امتیاز مالکانه ما بر منابع نفتی است که از آن راه، بدون آن که کاری کرده باشیم، دارای درآمدی هستیم. در واقع به دلیل امتیاز مالکانه بر منابع انرژی در ارزش اضافه حاصل از کار کارگرانی که چرخ کارخانههایشان با انرژی فروخته شده به آنها میگردد، سهیم شدهایم. ما مردم خاورمیانهی نفتی، جمله نخست در سرمایهی مارکس را نفی نمیکنیم، اما ناچاریم تکملهای بر آن بیفزاییم. اگر مارکس در سرمایه میگوید: «ثروت جوامعی که شیوه تولید سرمایهداری بر آنها حاکم است همچون توده عظیمی از کالا پدیدار میشود» ما ناچاریم سخن آغازین این اثر را برای خود چنین تفسیر کنیم: «ثروت جامعههایی همچون ایران، که نظام رانتداری بر آنها حاکم است، همچون توده عظیمی از رانت پدیدار میشود». این رانت پس از تولید، به صورتهای گوناگون وارد شبکهای از اقتصاد، شامل بیمه و بانکداری، حملونقل، توزیع، مونتاژ، فرآوری، انواع گوناگون خدمات میشود و هر کس به فراخور دوری و نزدیکی به منشأ اصلی رانت، از آن بهره میگیرد. تمامی فرآیندهای تولید و توزیع کالاها در ایران، در این چارچوب تعین مییابند.
یکی از مهمترین فرآیندهای توزیع رانت، فعالیتهای ساختمانی و بهرهگیری مستغلاتی از آن است. فعالیتهای ساختمانی و مستغلاتی دارای بخشهای گوناگون است و هر بخش به فراخور ظرفیت توزیع رانت وارد میدان شده و پس از اشباع بازار رانتی، وظیفه خود را به دیگری میسپارد. در سالهای گذشته، مسکن، تمامی ظرفیتهای خود را در تولید بیش از تقاضای مؤثر، بهویژه در مسکن مهر به اتمام رساند. بن بست این بخش زمانی آشکار شد که انبوه مسکنهای تازهساز به فروش نمیروند، و تا مدتها خالی میمانند. از اینرو، امکان بازگشت رانت را فراهم نمیکنند. فرآیند رانت جویی راه حل خود را در کاربریهای تجاری و اشکال گوناگون آن یافت. از آنجا که شیوه معمول واحدهای تجاری در لبه خیابانها و راستههای محلهای و شهری پاسخگوی این نیاز نبود و نمیتوانست انگیزهای برای بیشتر خرج کردن و سرعت بخشیدن به چرخش رانتی درآمدها باشد، لازم بود که اشکال جدیدی از فعالیتهای تجاری این وظیفه را بر عهده گیرند. استفاده از آوازههای تجاری، ساختمانهای باشکوه، زرق و برق، تجمع همه نیازهای تجاری، ادغام با نیازهای تفریحی، جلب توجه لایههای اجتماعی نوگرای حسرتخورده، و در مجموع برگزاری نمایشی حیرتانگیز و خیرهکننده، اما با نامی جدید و متفاوت، همان چیزی است که رانتجویان بدان نیاز دارند.
اما مالها با آمدنشان، چه تأثیری بر شرایط اجتماعی اقتصادی جامعه میگذارند؟
نخستین اثر مالها و مگامالها، ایجاد توهمی از اشتغال و تولید است. در ساختن این مجتمعهای توزیع کالا، سرمایهگذاری بنیادینی برای راهاندازی کسب و کار انجام نمیشود. سرمایهگذاری بنیادین، از پایهایترین شغلها آغاز میشود و سایر مشاغل تبعی بر بنیاد آنها استوار میشوند. توزیع کالاهای نهایی، یکی از آخرین حلقههای مشاغل تبعی بهشمار میروند. از اینرو، مشاغلی که در ساخت، نگهداری و جریان توزیع کالاها شکل میگیرد، جریان اساسی از کسب و کار را فراهم نمیکند، اما با ایجاد توهمی از شغل، نیروهای فعال اقتصادی را از تولید ارزشهای واقعی دور میسازد. در بسیاری از کارگاههای ساختمانی ایجاد این مجتمعهای تجاری، میتوان تعداد چشمگیری از نیروهای انسانی را مشاهده کرد که اثر جدی و مهمی در کارگاه ندارند. اما فرآیندهای پیمانکاری میتواند با ارائه بیلان «اشتغالزایی»، توجیهی برای تطویل زمان، ارزیابیهای جدید، افزایش قیمتها و هزینهها، رانت بیشتری دریافت کند. از آنجا که این فرآیند نمیتواند شکوفایی واقعی را در پی داشته باشد، جریانهای شغلی شکلگرفته، به سرعت به رکود کشیده شده و اثرات تبعی آن، بهصورت افسردگی، خشم، برونفکنیهای فردی و جمعی و انواع آسیبهای اجتماعی بروز کند.
دومین تأثیر حضور مالها و مگامالها، بر هم زدن شبکه توزیع پیشین و تسلط بر جریان توزیع کالاها است که سبب جابهجایی گسترده منافع میشود. خردهفروشهای معمولی جامعه به سرنوشت ناخواستهای دچار میشوند که رفتهرفته درآمد خود را کم شده میبینند و پس از چندی، ورشکسته از دور رقابتها خارج میشوند. این شرایط، حاصل حضور رقیبهای پرقدرتی است که توان خرید خانوارها، بهویژه خانوارهای لایه های میانی را با دستگاه مکشِ مالها و مگامالها، از آن خود کرده و خردهفروشها را از آنها محروم ساختهاند.
از آنجا که این مجموعههای تجاری بر بنیاد رانت نفتی شکل گرفتهاند، خود به تقویت شبکه رانتی کمک میکنند و به سوی آوازهها و برندهای خارجی کشیده میشوند تا بتوانند بازخوردهای پسینی برای بازگشت رانت داشته باشند. آنها دلواپس تولید داخلی نیستند، و حتی برای بازگشت سرمایه هم نگرانی ندارند. آنها هستند، چون رانت و اقتضائات رانتی چنین ایجاب میکند.
شیوه خرید معمول خانوارها، شیوه سبد در دست است. ظرفیت حمل با دست، حتی اگر این سبد دارای چرخ باشد، محدود است؛ چه به دلیل توان حمل و یا توان خرید. اثر آن در جریان مصرف، میزان مصرف، حجم و وزن کالاها، گردش پول و جز آنها، سبب شکلگیری نوعی از سبک زندگی میشود. انبارها و یخچالهای کوچک، خانههای کوچک، مصرف محدود، نیاز به حضور بیشتر در خیابان و پیاده روی در شهر و لزوم بیرون آمدن از خانه و نیاز به تعامل با فروشندگان ثابت مغازهها، شکلگیری روابط محلهای و چهره به چهره انسانها، حضور بدنمندی انسان در شهر و لزوم شکلگیری و انطباق ساختارهای شهری با بدن، از جمله تبعات شیوه سبد در دست است.
اما شیوه خرید در مالهای و مگامالها، شیوه صندوق عقب خودرو است که محدودیت شیوه سبد در دست را ندارد. در این شیوه، به دلیل ظرفیتهای زیاد صندوق، کالاها بهصورت عمده خریده و به صورت عمده مصرف میشوند، و نیازی به حضور هر روزه در فروشگاهها نیست. ظرفیتهای نگهداری خانهها افزایش مییابد، انبارها و یخچالها بزرگتر میشوند. به همین مقیاس، خانهها نیز بزرگتر شده و همهچیز آماده آن است که انسانها را در درون خانهها محبوس سازند. در این حالت، انسان به موجودی مصرفکننده تبدیل شده، و انگیزههای خود را برای حضور در شهر و تعامل با دیگر انسانها را از دست میدهد. در این حالت خریدار رابطهای چهرهبهچهره با فروشنده ندارد. فروشنده، کارمندی است صنودقدار، مأموری که موظف به حرکات ماشینی است با درج قیمتها مقطوع، که حتی به چهره خریدار نگاهی نمیاندازد و برای او این رابطه اهمیتی هم ندارد. در این حالت رابطه بدن و شهر با واسطه خودرو صورت میگیرد. انسانی که از کپسول خانه بیرون میآید، با کپسول خودرو به کپسولهای کارگاه و یا محل خرید میرود. در کریدورهایی به نام بزرگراه آمد و شد میکند، درکی از شهر و تنانگی آن به دست نمیآورد. از این رو، شهر به ناچار تناسب خود را با خودروها و نه با انسانها برقرار میکند.
بر این روال، مالها و مگامالها ساختارهای سلسله مراتب مراکز شهری را، که بر بنیاد خردهفروشیها استوار شده، بر هم میزنند. حضور نیافتن انسانها در مراکز محلی و شهری، و گردآوردن آنها در فضاهای سرپوشیدهی مالها و مگامالها، همبستگیهای شهروندی را کاهش میدهد. پیوندها سست شده، ارتباط قدرتمندی میان شهر و شهروند برقرار نمیشود. بدیهی است که تبعات آن بهصورت کاهش سرمایههای اجتماعی، کاهش نظارتهای اجتماعی و افزایش آسیبهای اجتماعی بروز و ظهور مییابد.
مالها و مگامالها بتوارگی کالاها را تشدید میکنند. این مجتمعهای خرید، به جایگاهی برای تعریف و تمجید و ستایش کسانی تبدیل میشوند که به رغم محدودیت توان خرید، اما تماشای ویترینها را به عادت تبدیل میکنند. مالها و مگامالها، معابد دنیای جدیداند، که کالاها را به بتواره و انسانها را به پرستندگان آنها تبدیل میکنند. این شیوه پرستش، نفوذ امر مقدس را در درون بافتار شهر کاهش میدهد و امر مقدس را از عاملی فعال در زندگی، به امری منفعل، پرخاشجو و ستیزهگر وامیدارد.
تمامی این موارد، در صورتی است که ساختارهای موجود توان مقاومت در برابر این هجوم را نداشته باشند. اما چنانکه میبینیم، عرصههای شهری، به عرصه ستیز این دو شیوه تبدیل شدهاست. از سویی خیابانها در حال مقاومت برای ماندن هستند و از سوی دیگر، مجتمعهای بزرگ تجاری در حال یورش. حاصل آن قطبی شدن جامعه در دو نوع سبک زندگی، دو نوع ساختار محلهای و شهری، دو نوع فرهنگ ترافیکی، دونوع انتظارات و نظارتهای اجتماعی، و شکلگیری شکاف اجتماعی و فرهنگی است.
ستیز میان این دو شیوه در همه عرصهها بروز مییابد و از جمله در ساحتهای تصمیمسازی و تصمیمگیری؛ همان کسانی که این مجتمعها را برنامهریزی و طراحی و مجوزهای آنها را صادر میکنند. آنها نیز در دوگانگی میان این دو شیوه در بلاتکلیفی و سرگردانی یارای تصمیم ندارند.
آنها از سویی شعار دفاع از کالای داخلی را میدهند و از سوی دیگر، پرآوازهترین نامهای تجاری را در باشکوهـرین مجموعهها گرد میآورند و از آن راه تمام جامعه را به سوی چنین شیوهای تحریک میکنند.
آنها میگویند شاید مالها و مگامالها برای محلههای قدیمی مناسب نباشد، اما برای محلهها و شهرهای جدید مناسب هستند. حال آنکه میدانند بزرگترین بحران منطقههای تازهساز، نبود انسجام اجتماعی، نبود رابطه تاریخی ساکنان در آن منطقهها و نیاز به گردهماییهای خیابانی، دیدن یکدیگر، و ارتباطات از نزدیک است. بنابراین باید بگویند که ساخت این مجموعهها، نامناسبترین راهکار برای این منطقهها است.
آنها از سویی به دفاع از ساختارهای محلهای میپردازند و از سوی دیگر با دادن مجوز ساخت این مجموعهها، حکم مرگ ساختارهای محلی را امضاء میکنند. فضاهای جمعی را مصادره میکنند و ساکنان را به سوی فضاهای سربسته سوق میدهند.
آنها شعار میدهند که از سبک زندگی بهینه و متوسط دفاع می:نند و از سوی دیگر با گسترش هرچه بیشتر شیوههای خرید انبوه، هر چه بیشتر بر طبل خرید میکوبند.
آنها از اینکه مسجدها از مؤمنان خالی شدهاست مویه سر میدهند و از سوی دیگر معابد جدید را در قالب نمایشهای خیرهکننده و مسحورکننده بتوارگی کالاها بر پا میسازند.
البته قدرت تهاجمی رانتخواری را نمیتوان دستکم گرفت. همانگونه که در نظام سرمایهداری هر چیزی، اگر چه بر ضد سرمایهداری باشد، به کالا تبدیل میشود، در نظام رانتداری نیز هر چیز به رانت تغییر شکل مییابد. حتی اگر موضوعی متضاد با رانتداری باشد، صورت آن حفظ میشود و محتوای آن به تولید و توزیع رانت کمک میکند. در گذشته نمونههای زیادی از تبدیل مفهومها و موضوعها به نفع تقویت رانتجویی داشتهایم، همچون بافتهای فرسوده، حاشیهنشینی، کمبود مسکن و فقر سکونتی، شهرهای جدید، مشاغل نامتجانس و مزاحم شهری. هر کدام از آنها که در بطن خود واجد مفهومی مثبت بودند، در نهایت به ابزاری برای رانت تبدیل شدند. اکنون نیز چنین است. در هر گوشه و کناری، گوشها و هوشهای تیز آماده و منتظراند که اندیشههای ضد رانتی را دریافت کرده و آن را به رانت تبدیل کنند. اگر در فضاهای عمومی امکان بروز و ظهور فردیت نیست، ما این امکان را در فضاهای سربسته فراهم میکنیم؛ اگر شهر قادر نیست رابطه بدن و شهر را برقرار کند، ما آن را در لابیها و کریدورهای مالها به بهترین وجهی تأمین میکنیم؛ اگر در عرصههای عمومی شهر، شما نمیتوانید آزادی پوشش داشته باشید، ما امکان آن را برای شما در اختیارتان میگذاریم؛ اگر در فضاهای عمومی، نمیتوانید میل به نوگرایی خود را نشان دهید، مالها تشنه نوگرایی شما هستند؛ اگر در خیابانها امنیت ندارید، فضاهای سربستهی مالها امنیت را به شما هدیه میدهند. شما به دنبال نوستالژیهای خود هستید؟ ما آنها را جلوی چشم شما میگذاریم. شما نگران خاطرات خود هستید؟ ما خاطرات شما را همیشه زنده نگهمیداریم. شما نگران رانت هستید؟ ما آن را چنان پنهان میکنیم که شما آن را نبینید و با خیال راحت و وجدانی آسوده به قدم زدن، تفریح و خرید خود بپردازید. رانت همچون کالا، غرور و تعصب ندارد و در برابر تغییر بسیار منعطف است.
عرصه عمومی اجتماع و همه بازیگران آن، اعم از تصمیمسازان، تصمیمگیران، سرمایهگذاران و مصرفکنندگان، مقامات سیاسی و اجرایی و حتی روشنفکران و هنرمندان در ورطهای دست و پا میزنند که سرگردان و گیج، نمیدانند چه چیزی درست است و چهچیزی نیست. گروهی از آنان میپرسند اینها برای کیست و چهکسی قرار است به اینجا بیاید؟ با کدام توان مالی؟ سرمایهاش از کجا تأمین میشود؟ کدام مجوز، اجازه چنین ماجراجویی را دادهاست؟ و گروهی دیگر همانجا ایستادهاند و پاسخ میدهند که نباید در برابر پیشرفت جامعه بایستیم، این هم بخشی از تجربه مدرنیته ایرانی است، نگران سرمایهاش نباشید، نگاه کنید که چه تعداد اشتغال ایجاد شده، رضایت را در مشتریان ببینید، نگران ترافیک نباشید. و در برابر انتقادها میگویند، آنها درست اجرا نشدهاند، درست جانمایی نشدهاند، ما آنها را تکرار نمیکنیم، ما به همهچیز فکر کردهایم. و رانتخواران همانجا لبخند رضایت میزنند و به کار خود ادامه میدهند.
خیلیها فکر میکنند که پشت این رانتجویی و رانتخواری باندها و مافیاها و گروههای خبیثی لانه کردهاند و دائم در حال توطئه برای زنده نگهداشتن اقتصاد رانتی هستند. در حالی که رانت، محتوای عمومی اقتصاد ایران است و همه جامعه درگیر آن شده و همگان به نوعی از آن بهره میگیرند. هیچکس، حتی متولیان مسجدها و خیریهها و حتی سازمانهای دولتی و شهرداری نیز از امتیازهایی که رانت ایجاد میکند، صرفنظر نمیکنند. کما اینکه واژه مسجدمال را هم یکی از سخنرانان بر زبان آورد. در واقع، کل جامعه به اقتصاد رانتی عادت کرده و به آن آلوده شدهاست. اما باندها و گروههای رانتجو، شبکههایی هستند که میکوشند سهم بیشتری از این سفره رانت بردارند. توجه رسانهها، مقامات قضایی و افکار عمومی بر این بخش از اقتصاد رانتی است و بدیهی است که نظارت بر این شبکهها، اگرچه بهطور لحظهای افکار عمومی را التیام میدهد، اما راه حلی بر کاهش یا خاتمه اقتصاد رانتی نیست.
بنا به تصویری که در نشستهای پیشین، و سخنرانان پیش از من ارائه شد، تهران، به همراه بقیه جامعه ایرانی گرفتار چرخههای معیوب و ورطههای هولناکی است. ابعاد و اندازههای مالها و مگامالهایی که هماکنون در حال ساختند، غولاسا است: 400 هزار مترمربع، یک میلیون مترمربع، با تعداد بسیار، تنها بخش آشکار کوه یخ است. بنا به گفته آن سخنرانان، که برخی از آنها از جمله مسئولان شهرداری هستند، برای تعداد بسیار زیادی نیز مجوز صادر شده و عوارضاش را تمام و کمال گرفته و مصرف کردهاند. به عبارت دیگر، فضاهای تولید نشده شهر تهران، برای چندین دهه، پیش فروش شدهاند.
این تصویر، تصویری بهشدت آخرالزمانی است. تصویری که هر چیزی در حال فروپاشی است و گریزی نیست جز فروپاشی. با این تصویری که در این نشست و نشستهای پیشین ارائه شد، تعجب میکنم که چرا شعار این نشستها «تهران امید دارد» است! آیا میتوان پذیرفت و باور کرد که با این شرایطی که درگیر آن هستیم، امیدی برای تهران باقی ماندهاست؟ به نظر میرسد که تهران، از فرط بزرگی غول ناامیدی، چشمانش را بر هم گذاشته و میگوید که انشاءالله تهران امید دارد!
امید، واژهای است که چه در شعار دولت تدبیر و امید، چه در شعار این نشست و چه در گفتهها و نوشتههای بسیاری دیگر، پربسامد است. اما آیا درباره این واژه به درستی اندیشیدهایم؟ بیاییم نگاه جدیدی به مفهوم امید داشته باشیم. امید چیست؟ امید چشمانداز مثبتی است که میکوشیم در افق دور دست در ذهن خود بسازیم. امید، مفهومی پدیداری است و شناخت آن با رویکرد پدیدهشناسی و تاریخی ممکن است.
مفهوم امید بهطور تاریخی در سنت مزدایی، یهودی، اسلامی وجود دارد و در چند سده اخیر در تفکر چپ نیز تداوم یافتهاست، که میخواهد بر رنج و درد بشری نقطه پایانی بگذارد. آنجایی که جامعه انسانی سرنوشتی بهجز آخرالزمان ندارد، در آخرالزمانی که همه چیز رو به نابودی میرود، ناگهان منجیای از پرده غیب برون میآید و کاری میکند.
یوسف گمگشته باز آیـد به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان، غم مخور
ای دل غـمدیـده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریه باز آید به سامان غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
مفهوم امید در هستی انسان ایرانی است و در ناخودآگاهش رسوب کردهاست. زیرا در این جغرافیای بیهمتا، بارها به چشم خویشتن دیدهاست که تغییرات روزگار چندان ربطی به تلاش مستقیم فردی و جمعیاش نداشتهاست. خشکسالیها و ترسالیها، زلزلهها و دورههای ثبات، جنگها و ناجنگها، نامنیها و امنیتها. حوادث در جای دیگری مدیریت میشود، اما در آنجا، کسی هست که پشتیبان او است، بر او نظارت میکند و پاداش و پادافره او را چه در این جهان، چه در آن جهان و یا حتی در دوره آخرالزمان خواهد داد. بنابراین، امیدوار است و امیدواری را چونان پرچمی برای ثبات و تداوم و انسجام جامعه بر دستان خود میافرازد و به اهتزاز در میآورد.
رویکرد تراژیک که در یونان باستان شکل گرفته، در برابر رویکرد امید ایستاده است. جهان پدیداری یونانیان نه تنها بر وفق مراد آنها نیست، که دستگاه خدایان یونانی نیز به پشتیبانی انسانها نمیپردازد که حتی اقدامهای نیمه خدایانی را که به یاری انسانها میآیند، بی مجازات نمیگذارد. بنابراین، انسان یونانی به سرنوشتی دچار میشود که در جایی دیگر رقم خوردهاست و تمامی تلاشهایش، حتی اگر به سرنوشت خود واقف باشد و بر علیه آن بستیزد، در جهت تحقق آن سرنوشت خواهد بود.
در رویکرد امید، انسانها در گوشهای مینشینند و امیدوارانه بازی سرنوشت را میبینند، که اگر به نفعشان شد شادی میکنند و شکر میگویند، و اگر به زیانشان تمام شد، لب فرو میبندند تا پادافرهِ آن در آن دنیا دامنگیرشان نشوند. دررویکرد تراژیک، انسان به کوشش خود ادامه میدهد، از پا نمینشیند. در سرنوشت خود دخالت میکند شاید که بتواند بر نیروی سهمگین خدایان غلبه کند. دست آخر، در ذهن انسان یونانی، نیروی خدایان، غلبهناپذیر نیست. از این رو است که بزرگترین منظومه فکری و فلسفی بشر، و بزرگترین منظومه ادبیات تراژیک در این سرزمین کوچک گردآمدهاست.
شرایط کنونی جامعه ایرانی و بهویژه، ورطه اقتصاد رانتی، شباهت بسیار با سرنوشت تراژیک دارد. شرایطی که هر اقدام، ما را در گرداب رانتِ بیشتر فرو میبرد. شرایطی که گویی نیروهای درون و بیرون جامعه، اراده کردهاند که ما در این اقتصاد رانتی باقی بمانیم. آیا امکان خروج از این سرنوشت را داریم؟ آیا امکان دستیابی به رویکردی بینابینی، چیزی میان امیدواری تراژیک یا تراژدی امید وجود دارد؟ آیا ما همچون آنتیگونه حاضریم که به رغم فاصله زیاد با متن فاجعه، در برابر کرئون بایستیم و برادر خود را به خاک بسپاریم؟ آیا حاضریم دریاهای بیکران را همچون اودیسه برای یافتن گریزگاهی طی کنیم؟
میتوانیم در روزگار کنونی نمونههایی از خلق چنین ادبیاتی را در ساحت اندیشهای ایرانیان بیابیم. جدایی نادر از سیمین اثر اصغر فرهادی، ابد و یک روز اثر سعید روستایی و سارا و آیدا اثر مازیار میری، از جمله کوششهایی از این دست هستند. درگیری انسانهایی که در سرنوشت تراژیک خود، به رغم منافع خود، حاضر به زیر پا گذاشتن اصول و منش انسانی خود نیستند.
راه حل برون رفت از ورطه رانت، در واپسین تحلیل، شناسایی انسان ایرانی، وقوف بر سرنوشت تراژیک و کوشش امیدوارانه، به رغم منافع لحظهای، برای برون رفت از آن است.
- Add new comment
- 3254 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان