گوراب در گيلان در برابر مفهوم ابادي در فلات مركزى
یکی از پر بسامدترین واژهها برای نامگذاری مکانها در استان گیلان، واژه گوراب است. در گذشته تعداد آنها بسیار بیشتر از زمان کنونی بود و بهطور مثال میتوان از «گوراب رشت، گوراب فومن، گوراب لاهیجان، گوراب کهدم، گوراب گسکر، گوراب شفت، گوراب کوچصفهان، گوراب اشکور، گوراب رانکوه، گوراب رودسر، گوراب دیلمان، گوراب طالقان، گوراب الموت، گوراب تنکابن، گوراب ورزل و غیره »، یاد کرد.
اکنون سکونتگاههای چندی هنوز بهطور خالص گوراب و یا با پسوند و پیشوند گوراب خوانده میشوند که از جمله آنها میتوان از گوراب، گورابسر، گورابجیر، شیشه گوراب، لچه گوراب و گوراب ورزل در شهرستان رشت، احمدسرگوراب و گوراب لیشاوندان در شهرستان شفت، شکال گوراب بالا و پایین، کهنه گوراب، گورابپس، خطیب گوراب، گشت گوراب، نو گوراب و آلاله گوراب در شهرستان فومن، بازکیا گوراب، سیاه گوراب بالا و پایین و کنف گوراب در شهرستان لاهیجان، گوراب، طاهرگوراب، جیر گوراب و گوراب زرمیخ در شهرستان صومعهسرا، کهنه گوراب در شهرستان املش و گوراب جوار در شهرستان آستانه اشرفیه، نام برد. واژه گوراب در نقاط دیگر از سرزمین ایران به صورت پراکنده و بسیار کمتعداد تکرار شدهاست. برخی از روستاهای استانهای ایلام، خراسان، مازندران، همدان، خوزستان، فارس، اصفهان، کرمان و سیستان و بلوچستان با این نام خوانده شدهاند. اما بیشترین بسامد را تنها میتوان در گیلان یافت.
درباره واژه گوراب سخن بسیار گفته شدهاست و به تقریب اتفاق نظر وجود دارد که گوراب منطقه خشکی است که رطوبت زمین در آن اندک است. این نوع زمینها در اقلیم مرطوب گیلان کمیاب و برای سکونت انسانی ارزشمند است. اینکه از «گور» و «آب» تشکیل شده و به معنی «زمینی است که زیر قشر نازک خاکی آن ریگستان باشد و آب را بمکد. بر زمین پشته هم که آب بر آن سوار نشود و همچنین زمین تشنه، گوراب گفته میشد ». از نظر مفهومی، دیگریِ گوراب، آبادی است. آبادی نیز از بنواژه آب ساخته شده و در برابر آن، بیابان به معنای گسترهای بدون آب است. زمینهای دارای آب نیز در فلات مرکزی کمیاب هستند و برای سکونت انسان ارزشمنداند. در اقلیمهای غیر مرطوب ایران، شیوه دستیابی به آب، بر شیوه نامگذاری سکونتگاهها تأثیر گذاشتهاست. در کردستان، واژه کانی به معنای چشمه، بسامد زیاد دارد. در استانهای لُرنشین، چشمه و اشکفت، کاربرد یافته و در استانهای کویری و خشک، علاوه بر واژه آباد، از واژه چاه نیز استفاده کردهاند. به هر حال، در همه پهنه این سرزمین، و حتی در محدوده فرهنگی ایران، فراسوی مرزهای سیاسی کنونی، واژه آباد، کاربردی بیش از هر واژه دیگری برای نامگذاری دارد. حتی در همین گیلان نیز بسیاری از روستاها، با پسوند آباد خوانده میشوند. کاربرد آباد در گیلان، بیشتر متأثر از پدیده نشت فرهنگی است تا برآمدن از نحوه سلوک انسان گیلانی با جغرافیای زیستیاش. اما در اقلیمهای مرطوب، شیوه فاصله گرفتن از رطوبت خاک، بر نامگذاری آنها تأثیر داشتهاست. گوراب، که زمینی خشک و تا حدودی بلندتر از نقاط پیرامون و همچنین، واژه «کَلا»، به معنای جایی بلند، پسوند سکونتگاههای بسیاری در مازندران، گیلان و دیگر نقاط است. شاید همین واژه است که در عربی قلعه و در زبانهای اروپایی،Castle خوانده شدهاست.
مقابله واژه گوراب در برابر واژه آبادی، این یکی در سرزمین معتدل و مرطوب و آن یکی در سرزمین نیمه بیابانی و خشکِ فلات مرکزی، ما را به تعمق بیشتر درباره دو نوع رویکرد برای نامیدن سکونتگاه انسانی در دو سوی کوههای البرز میکشاند. در گیلان برای سکونت از آب میگریزند و در فلات مرکزی برای سکونت به آب پناه میبرند. گستردگی کشتگاهها در گیلان، انسان گیلانی را وادار به سکونت پراکنده و منفرد کردهاست. اما در مقابل، سکونتگاههای فلات مرکزی پیرامون منابع محدود آب گرد میآمدند.
در اقلیم نیمهبیابانیِ فلات مرکزی، شیوههای زیست انسانها بر بنیاد سه امکان زندگی واحهای، زندگی شهری و زندگی کوچرو، به شکلگیری سه نوع انسان انجامیده است. سه انسان واحهای، شهری و کوچرو، در کنش با یکدیگر، گاه در صلح بودند و گاه در تنش. بهویژه گاه شرایط بحرانیِ خشکسالی و تنگدستی، جماعتی را ناچار از غارتگری از واحههای بیدفاع میکرد. شهرها میتوانستند در آستانهای باشند که بتوانند با ساختن برج و بارو، دستکم از خود در برابر غارتگران پراکنده دفاع کنند. ضرورت برقراری امنیت، چه برای شهرها و یا روستاها، به شکلگیری دولتها انجامید و ساختارهای تمدنی را بهوجود آورد: در درون شهرها، بازارهای ثابت، مقرها و ارگهای حکومتی به همراه نظامیان و دیوانیان و حاکمان ساتراپیها و ایالات و ولایات و در فضای بیرون از شهرها، زنجیره کاروانسراها و راهها، به همراه محافظان راهها و کاروانها و کاروانسراها.
اما در اقلیم معتدل و مرطوب شمال، دیالکتیک برخورداری ـ نابرخورداری چندان حاد نیست تا این انسان را وادار به گردآمدن و تجمع و سپس دفاع در برابر غارت سازد. سرزمینی که هر جای آن برابر با جای دیگر است، جنگل، کوه، دریا، زمینهای باتلاقی و تالابی، رودها و جویهای بسیار، بهطور طبیعی این انسان را در پناه گرفتهبود. واحدهای خودبسنده، انگیزه قدرتمندی برای تولید مازاد، انباشت، مبادله و جابهجایی کالاها ایجاد نمیکردند. از اینرو، نقطة چندان متمرکز و پرجمعیتی نسبت به نقطههای دیگر شکل نگرفت و بالطبع، برج و بارو و در و دروازه، که از جمله نخستین ملزومات شهرهای کهن است، بهجز در قلعه رودخان، در جای دیگری از گیلان ایجاد نشد. قلعهرودخان، استثنایی است که حاصل نشت تنشهای فلات مرکزی به کوهستانهای گیلان است که البته دستآورد چشمگیری هم برای سازندگان آن بهبار نیاورد.
اما این شیوه سلوک انسان و جغرافیا در اقلیم معتدل و مرطوب شمال چه تأثیری بر ساختارهای شهری، روستایی و منطقهای گذاشتهاست؟ در نگاه اول، میتوان تأخیر در شکلگیری سکونتگاههای جلگهای و بهویژه، نقاط شهری را مشاهده کرد . در دورههای باستان، هنگامی که هستههای اولیه زندگی شهری در فلات مرکزی و میانرودان در حال شکلگیری بود، در خطه شمال، درخود بودن و بیتفاوتی نقاط سکونتی نسبت بهیکدیگر و نبود نیاز به تخصصیشدن، مازاد محصولی فراهم نیاورد تا آنها را به مبادله، بازار و شهر نیازمند سازد. شیوههای زندگی تفاوت چندانی با یکدیگر نداشتند. تنها میتوان دو نوع انسان را در گیلان تشخیص داد: انسان کوهپایهای، انسان جلگهای ـ ساحلی. این دو انسان، در ابتدای تاریخ، چندان پر جمعیت نبودند و اگرچه منشأ فرهنگی و زبانی مشترکی داشتند، اما در محدودهای کوچک، همچون گیلان، با عاملهای جداسازندهای همچون رود، تالاب، جنگل و کوه، به شاخههای متفاوت فرهنگی تقسیم شدند که گویشها، سلوک، شیوه زندگی و حتی مذهبی بهنسبت متفاوت و تشخیصپذیر را بهوجود آوردند. این تفاوتها، بعدها سبب شکلگیری تخصصها و تقسیم کارهایی شد که با ظهور مناسبات مدرن، بنیاد رفتارهای مبادلاتی این انسانها را فراهم کرد.
به دلیل پراکندگی نقاط سکونتی، که هر کدام واجد یک یا چند خانوار بودند، امکان ایجاد بازارهای مستقر و دائمی نبود. تقاضاهای روزانه این جماعت، به حدی نبود که چنین بازارهایی را ایجاب کند، در نتیجه، انسانهای گیلانی (و تا حدودی، مازندرانی) به جای بازارهای ثابت و یکجا، به بازارهای سیار و جابهجاشونده گرایش یافتند. بازارهایی که هر از چندگاهی با قراری نانوشته اما معلوم، در روزی مشخص و در مکانی خاص برگزار میشد. این مکانهای خاص، همان پشتههای به نسبت خشکِ گورابها بودند. این گورابها، در پهنه سرزمین گیلان، بسیار پراکنده و کم وسعت بودند، از اینرو، امکان تجمع جمعیتی چشمگیر را فراهم نمیکردند و تنها میتوانستند قرارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، با نام بازارهای هفتگی را در خود برگزار کنند.
سازوکار شکلگیری شهرها در خطه شمال نیز با فلات مرکزی متفاوت بود و در عمل تا سالهاي ۳۵۰ هجري، هيچ شهر و ساختواره تمدنی در این سامان وجود نداشت. سکونتگاههای پراکنده و گاه خانههایی که کمی متفاوتتر از بقیه بودند، در معدودی از گورابها بنا میشدند و بیشتر مراکز شاهکهاي طايفهاي براي برقراری امنیتی در محدودههای کوچک و نظارت بر مازاد محلي و ای بسا مکان بازارهاي هفتگي نيز بودند. نقاط جمعيتي در اين منطقه از گيلان به اعتبار آماري که ملکونف و خودزکو حتا در ميانهي قرن نوزدهم ارائه ميکنند، جمعیت محدودی داشتند که فقط در روزهاي بازار هفتگي رونقي مییافتند.
در اين زمينه مي توان به توصيف اصيل الدين زوزني نيز اشاره کرد، وي در توضيح تقسيمات جغرافيايي گيلان از واحدهاي «ده» و «روستا» استفاده مي کند. شهر به مفهوم واقعي در واژهشناسي گيلکان در اين دوره نه فقط جايگاه اندکي داشت، بلکه بیشتر آن را با واژهي «بازار» ميشناختند که در فرهنگ گيلان اتفاقی موقتي بود. پيداست که در اين زمان بازار که تنها به صورت موقت در يک روز هفته اتفاق ميافتاد به واژهي شهر مفهوم واقعي ميداد. اين بدان معني است که شهر به مفهوم دائمي وجود نداشت، بلکه با جمع شدن مردم به طور موقت در يک روز و تشکيل بازار در محل«گوراب» به وجود مي آمد. اين بازارها جمعيتي معادل شهر را در يک مکان گرد هم ميآوردند.
در گيلان هرچند مفهوم شهر به معنايي که در فلات مرکزي ايران وجود داشته شکل نگرفته بود، اما مي توان از مفهوم «بازار-شهر» در اين منطقه استفاده کرد. منظور از «بازار- شهر» سکونت گاه هايي است که در شرايط عادي روابط اجتماعي و اقتصادي که در آن وجود دارد در حد روابط موجود درون يک شهر نيست، اما به دليل استقرار بازار محلي در يک روز خاص از ايام هفته، سکونت گاه مورد نظر ويژگي شهر را در آن روز مییابد.
در این دوره نخستین نقطهای که جلوهای شهری داشت، هوسم است که بر جای رودسر کنونی شکل گرفت که بعدها جای خود را به لاهیجان داد. این شهر توانست تاحدودي گروههاي اجتماعي به نسبت قوي از توليدکنندگان صنعتي، خدمات اجتماعي و فرهنگي يعني فعاليتهاي غيرکشاورزي را در خود جاي دهد.
در تاريخ قديم گيلان مجموعهاي از واحدهاي کوچک بلوکهاي طايفهاي با قلمروهاي کوچک محلي وجود داشتند. کوچک بودن قلمروهاي حکومتي به اين معني بود که تمرکز مازاد اقتصادي که منشاء پيدايش و توسعهي شهرها است، دراين واحدها چشمگیر نبود و در نتيجه به لحاظ مالي و اقتصادي، انباشت و تمرکز مناسبي به وجود نيامده بود.
عمدهترين محصولي که در اين قلمروهاي کوچک کشت ميشد، محصول برنج بود که امکان تجارت آن دست کم به خارج از منطقه تقريباً يا دستکم در حجم زياد ميسر نبود. زيرا حمل ونقل آن براي تجارت با توجه به وسايل حمل ونقل و راههاي موجود اصولاً به صرفه نبود. کشت برنج به دليل ديگر نيز اهميت داشت. اقتصاديترين شيوهي کشت برنج، تفرق کشت-کاران در سطح جلگهاي هموار بود. کشت برنج با ويژگيهاي کاشت، داشت و برداشت آن مستلزم حضور زارع در کنار مزرعه بود. برخلاف فلات مرکزي ايران، که ده و مزرع در پهنههای جدا و البته نزدیک به هم بودند، دراينجا سکونت به صورت پراکنده و خانه- باغ يا خانه- مزرعه سامان يافته بود. حمل برنج از مزرعه به خانه و قرار دادن آن در انبار برنج (کندوج يا کوتي) نيز کار دشواري بود. در شرايطي که زمين نرم و باتلاقي و چارپايان باربر مثل اسب، گران و خريد و نگهداري آن براي کشاورزان تهیدست تا حدودي ناممکن بود، حمل برنج نيز از مزرعه به انبار معضل کوچکي نبود و تنها نزديک بودن به مزرعه ميتوانست اين مشکل را تا حدودي حل کند. بالابودن سطح آب زيرزميني که دسترسي به آن را با حفر فقط چند متر در همه جاي جلگه ميسر ميساخت سکونت را برخلاف فلات مرکزي ايران به اراده و دل خواه ساکنان در هر نقطهاي و به صورت پراکنده ممکن و ميسر ميکرد. تنها کافی بود با کرسی چینی، خانه را یک متر بالاتر از زمین بسازند تا از گزند رطوبت در امان باشند.
برخلاف فلات مرکزي ايران در خطه گيلان حمله و هجوم غارت گرانهي راهزنان داخلی و به ويژه حمله از جانب بيگانگان تقريباً وجود نداشت تا دفاع را به صورت متمرکز و در کنار قلعه به ضرورت اجتماعي و همگاني بدل کند. اين خود نيز تجميع و در کنار هم بودن خانوارها را الزامي و ناگزير نميکرد. وجود جنگلهاي انبوه جلگهاي عملاً اعمال سلطه و قدرت حکومتي را از نظر جغرافيايي محدود ميکرد. در دو سوم جلگه، جنگل به صورت انبوه وجود داشت و اين جنگل ميتوانست در شرايط شورش، قيام و هرگونه چالشي عليه قدرت، سنگرها و مخفيگاههاي مناسبي براي مبارزه با حکومتیان باشد.
وجود رودخانهي پرآب سفيدرود که از جنوب وارد منطقه ميشد وآن را از وسط به دو نيمهي جغرافيايي کاملاً مجزا تقسيم ميکرد، مانع ديگري بر سر راه تشکيل قدرت مرکزي بود. در شرايط ضعف وسایل حمل و نقل، پيدا بود که سفيدرودِ پرآب با حوضهي آبريز بسيار وسيع و با رژيم آبي يک رودخانهي دائمي و جريان قوي آن در تمام سال، ارتباط بين دو بخش از گيلان را به دشواري ميسر ميکرد. همين مانع طبيعي سبب شده بود تا مرز فرهنگي کاملاً متمايزي که دو عنصر زبان و مذهبِ متفاوت از وجوه بسيار آشکار آن است، در دو سوي رودخانه شکل بگيرد. در شرق اين رودخانه مذهب شيعهي زيديه و در غرب آن مذهب اهل تسنن حنبلي، در شرق، گيلکي بيهپيشي و در غرب آن گيلکي بيهپسي رواج يافتهبود. این شکاف طبیعی و جغرافیایی آنچنان تأثیری شگفتانگيزي را در فاصلهای کوتاه براي دو سوی رودخانه ایجاد کردهبود که زبان و مذهب و سایر عناصر فرهنگی را برای یکدیگر نافهمیدنی ساختهبود. اين دوگانگيهاي ساختاري نيز عامل مهمي برای جلوگیری از تمرکز قدرت يک پارچهي منطقهاي بهشمار میرفت. علاوه بر آن، ساکنان کوهستانی، یعنی گالشها و تالشها نیز، که در مقیاس فلات مرکزی، فاصله ناچیزی با جلگه داشتند، دارای زبان و گویش و فرهنگی متفاوت از بیه پیشیها و بیه پسیها بودند. و به نظر میرسد که ویژگی خودبسندگی و در خود بودن جمعیتهای انسانی این خطه و نبود رابطههای دائمی و منظم اقتصادی و فرهنگی میان آنان سبب جداماندگی فرهنگی آنان شده است.
تا دورهي صفويه توسعهي شهري در گيلان رونق اندکي داشت. از اين زمان گيلان کمکم در قلمرو سرزمين اصلي ايران ادغام شده و سياستهاي حکومت مرکزي ايران در آن نفوذ روزافزوني يافت. از رهگذر اين ارتباط پيوند منطقه با بازار ملي بیشتر شد و توليدات آن به ويژه توليد ابريشم به روابط تجاري بينالمللي کشيده شد. از اینرو، شهر رشت به عنوان پل ارتباطي اصلي و مديريت تمام سرزمين گيلان، اهميت بيش از پيش پيدا کرد. با اين حال هنوز شهر لاهيجان رقيب عمدهاي براي مرکزيت بلامنازع رشت بود و دولت صفويه نيز به دليل ريشههاي پيوند مذهبیاش با لاهيجان هنوز تمايل به حفظ آن را در برابر ديگر نقاط بيهپس به ويژه رشت براي خود قائل بود.
شهر رشت، يکي از آن «بازارـ شهرها»يي بوده که به مرور زمان و به واسطه ي بازار محلي که در آن برپا مي شد، سکونت در آن رونق گرفته و از يک سکونت گاه کوچک به شهر بدل شده است. رشت ويژگي بازرگاني اش را تا مدت ها حفظ و تقويت کرد، تا جايي که در دوره ي حکومت کريم خان زند به سبب بازرگاني شهرت فراواني يافت و کاروان هاي متعدد از هند و بخارا و عثماني به اين شهر مي آمدند و تاجران ارمني، روس، يهودي و هندي از رشت ابريشم گيلان را به بنادر مختلف درياي مديترانه و خليج فارس حمل مي کردند. پس از اين تاريخ به مرور ساير سکونت گاه ها رونق گرفتند و شهرهاي محدوده شکل يافتند.
بهطور خلاصه:
تفاوت سرزمینی فلات مرکزی و گیلان شیوههای سکونتی متفاوتی به شرح زیر به وجود آوردهاست:
ـ در فلات مرکزی، انسانها در نزدیکی و یا در دسترسی آسان به آب گرد میآمدند و آن را آبادی مینامیدند، در گیلان با دوری از آب و رطوبت، خانههای پراکنده خود را برپا میکردند و در صورت وجود تجمعی هر چند اندک، آن را گوراب میخواندند.
ـ در فلات مرکزی، فاصله میان آبادیها زیاد بود و فضای بین آبادیها، بیابان، که در آن ناامنی لانه کردهبود. در گیلان، فضای بین گورابها و سکونتگاههای پراکنده، یعنی خانه ـ مزرعهها، اندک بود و به دلیل وجود جنگل و مزرعه و آب و رودخانههای متعدد میان آنها، ناامنی وجود نداشت.
ـ در فلات مرکزی، نوسانهای ترسالی و خشکسالی، سبب شکلگیری منطقههای برخوردار و نابرخوردار میشد. ریشه ناامنی بین واحهای در دیالکتیک میان آنها بود. اما در گیلان، خشکسالی به مفهوم فلات مرکزی وجود نداشت.بنابراین، امکان بروز و ظهور گروههای کنده شده از جامعههای عشایری و واحهای و شهری و تشکیل دستههای راهزن بسیار اندک بود. جامعه عشایری گیلان، جامعهای درخود بودند و کوچروی آنها در قلمروهای به نسبت بدون تنش صورت میگرفت.
ـ واحهها در فلات مرکزی، جامعههای خودبسنده و درخود بودند و نیازی به تبادل نداشتند. اما شهرها با یکدیگر رابطه بازرگانی داشتند که با مسیرهای کاروانرو و کاروانسراها، به هم میپیوستند و کالاهای تخصصی خود را به مبادله میگذاشتند. هر شهر مرکز مجموعهای گسترده از روستاهای پیرامون و رابط بین خود و شهرهای دیگر و بنابراین نیازمند بازاری ثابت بود. اما در گیلان، واحدهای سکونتی بیش از فلات مرکزی خودبسنده بودند، نیازی به تبادل نداشتند، اما در صورت نیاز به تبادل کالاها، به جای بازار ثابت، بازار سیار و جابهجا شونده در محل گورابها تشکیل میشد. این پدیده را شهر ـ بازار نام گذاشتهایم. شهر ـ بازارها، سکونتگاههایی بودند که هنگام رخداد بازار موقت، چهره شهری به خود میگرفتند. کالاهای مازاد در این بازارهای موقت، حاصل تخصصیافتگی ناشی از جغرافیای هر منطقه بود. از جمله آنها، نزدیکی به دریا، سبب مازاد صید ماهیان میشد، یا نزدیکی به مردابها صید مازاد پرندگان و تخم پرندگان را به همراه داشت.
ـ در فلات مرکزی، بازارها و عرضهکنندگان (فروشندگان) از نظر مکانی ثابت و تقاضاکنندگان متحرک بودند؛ یا به عبارتی، این تقاضاکنندگان (خریداران) بودند که به بازارها مراجعه میکردند. اما در گیلان، مکان بازارها و عرضهکنندگان موقت و سیار بود و تقاضاکنندگان ثابت بودند. به عبارتی دیگر، تقاضاکنندگان و خریداران ثابت بودند و این بازارها بودند که به سوی تقاضاکنندگان حرکت میکردند.
ـ از جهت دیگر، در فلات مرکزی، عرضهکنندگان بهطور عمده، جمعیتی ثابت و تقاضاکنندگان متغیر بودند. در گیلان، عرضهکنندگان و تقاضاکنندگان، دارای جمعیتهای ثابت و متغیر بودند. بهطوری که در هر رویداد بازار موقت، هرکسی میتوانست عرضهکننده (فروشنده) یا تقاضاکننده (خریدار) باشد.
ـ رابطه شهر و بازار چه در فلات مرکزی و چه در گیلان، رابطهای دو سویه است. شهرهای فلات مرکزی از ابتدا در مسیر بازرگانی جهانی بودند و از این رو، نهاد بازار در آنها ثابت و دارای ساختار معمارانه مشخصی بود. اما سکونتگاههای گیلان تا پیش از اهمیت یافتن مبادلات بازرگانی از راه روسیه، دارای بازار موقت بودند و بنابراین، ساختار ثابت معمارانه نداشتند و با اهمیت یافتن آنها در بازرگانی جهانی، رابطه دو سویه بازار و شهر منجر به شکلگیری نقاط شهری با اهمیتی همچون رودسر، لاهیجان، رشت و انزلی شد.
ـ این مناسبات در دوره مدرن، با حضور و ظهور وسایل حمل و نقل فراوان و افزایش جمعیت، بهکلی دگرگون شد. دنیای مدرن، گرایشی تهاجمی به سوی یکسان کردن همه نقاط و گسترش شباهتها دارد. با وجود آن، هنوز میتوان اثرات تغییرات تاریخی این دو شیوه زندگی را در بنمایههای فرهنگی فلات مرکزی و گیلان مشاهده کرد.
1. سرتیپپور، جهانگیر- نامها و نامدارهای گیلان، رشت، گیلکان، 1370.
2. همانجا.
3. عظيمي، ناصر، فقدان شهر ويژگي اصلي تاريخ قديم گیلان، نشريه گيله وا
4. سفرنامه ملکونف به سواحل جنوبی دریای خزر (1860 - 1858)، مترجم: گلزاری مسعود، انتشارات دادجو، 1364.
5. خودزکو، الکساندر، سرزمین گیلان در اوایل قرن نوزده، مترجم: سهامی، سیروس، انتشارات فرهنگ ابلبا، رشت، چاپ دوم 1388.
6. بازار هر هفته در برخي از سکونت¬گاهها عموماً يک يا دو بار اتفاق ميافتاد.
7. زوزني به کوشش رابينو ۱۳۶۹ ص۱۸۴
8. عظيمي، ناصر، همانجا،
9. عظيمي، ناصر، همانجا.
10. عظيمي، ناصر، فقدان شهر ويژگي تاريخ قديم گيلان، گيله وا
11. پاکزاد، جهانشاه، تاريخ شهر و شهرنشيني در ايران از آغاز تا دوران قاجار، انتشارات آرمانشهر، پاييز 1390، صفحه 466
- Add new comment
- 6179 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان