تمرین‌هایی برای گفتگو

تمرین‌هایی برای گفتگو
نویسنده: 
شکیبا شاه‌بختی

انسان‌ها همیشه حرف‌زدن را زود یاد می‌گیرند و آن‌قدر خوب یاد می‌گیرند که هوا، زمین، کتاب‌ها و گوش‌ها را با حرف‌هایشان پر می‌کنند. اما من شک دارم به همان اندازه که حرف زدن را یاد گرفته‌باشند، «با هم حرف‌زدن» را خوب یاد گرفته باشند. در کلاس‌های دانشگاه استاد‌هایمان«برای تو» حرف می‌زنند نه «با تو». در دنیای حرفه‌ای هرکس «برای خودش» حرف می‌زند. تجسم عینی آن را می‌توانید در شهر‌ها و خیابان‌هایمان ببینید. شده‌ایم آدم‌های بی‌گوشی که یاد نگرفته‌ایمهم‌دیگر را بشنویم. شاید بهتر باشد به جای این همه پیشرفت، کمی گفتگو کردن را یاد بگیریم. من هم مانند انیشتیناز روزی می‌ترسم «که تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی بگیرد. چنین روزی‌، جهان نسلی از احمق‌ها خواهد داشت».

 

دانشکده: 

انسان‌ها همیشه حرف‌زدن را زود یاد می‌گیرند و آن‌قدر خوب یاد می‌گیرند که هوا، زمین، کتاب‌ها و گوش‌ها را با حرف‌هایشان پر می‌کنند. اما من شک دارم به همان اندازه که حرف زدن را یاد گرفته‌باشند، «با هم حرف‌زدن» را خوب یاد گرفته باشند. در کلاس‌های دانشگاه استاد‌هایمان«برای تو» حرف می‌زنند نه «با تو». در دنیای حرفه‌ای هرکس «برای خودش» حرف می‌زند. تجسم عینی آن را می‌توانید در شهر‌ها و خیابان‌هایمان ببینید. شده‌ایم آدم‌های بی‌گوشی که یاد نگرفته‌ای مهم‌دیگر را بشنویم. شاید بهتر باشد به جای این همه پیشرفت، کمی گفتگو کردن را یاد بگیریم. من هم مانند انیشتیناز روزی می‌ترسم «که تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی بگیرد. چنین روزی‌، جهان نسلی از احمق‌ها خواهد داشت».

 

 «هشت‌هفت» فضایی است که اعضایش با هم حرف می‌زنند. با حرف‌ها و شوخی‌هایشان تو را به میان خودشان می‌آورند تا تو احساس کنی یکی هستی مانند آن‌ها. وقتی با آن‌ها بحث می‌کنی، آن‌ها را در تعامل می‌بینی. هشت‌هفت مجموعه اعضایش نیست. بلکه کلیتی است که در تمام اعضایش وجود دارد. به قول خودشان «هشت‌هفت ما نیستیم، کودکی است که تمام تلاشمان این بوده مستقل از اعضایش باشد».

 

این گفتگو حاصل دیدار من با تعدادی از اعضای گروه هشت‌هفت در دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه آزاد قزوین است.قرارمان در یکی از آتلیه‌های دانشکده بود، جایی که من و بچه‌ها سال‌های دانشجویی‌مان را در کنار هم سپری کرده بودیم. من هم مانند آن‌ها ورودی 87 همین دانشکده بودم. از این جهت هشت‌هفت را به خوبی اعضایش می‌شناختم و بزرگ شدن این کودک را تا به امروز از نزدیک دیده‌بودم.

 

 

 

مشخصه هر انجمن علمی حرکت از طریق عقل جمعی است. این ویژگی شرط لازم حیات هر گروهی است.  از آن‌ها می‌پرسم چطور به این اصل در گروه خودشان رسیده‌اند.

 

نعیم گفتگو را با صحبت در مورد انگیزه‌های اولیه شکل‌گیری گروه آغاز می‌کند:
قبل از هشت‌هفت هرکدام از ما ایده‌هایی داشتیم. اما بستری برای تحقق آن‌ها پیدا نمی‌کردیم. وقتی سر کلاس باهم راجع ایده‌هایمان صحبت می‌کردیم، فهمیدیم این تنها دغدغه هریک از ما نیست. یادم است زمان برگزاری مسابقات بین‌المللی «ربوکاپ» در دانشگاه، جزو گروه اطلاعات شده بودیم. می‌توانستیم از نزدیک قدرت و کمال یک انجمن علمی را ببینیم. از صمیم قلب تحسینشان می‌کردیم. اما در فکر همه‌ی ما این پرسش شکل گرفت چرا نباید چنین جریانی در دانشکده معماری وجود نداشته‌باشد.

 

محمدرضا ادامه می‌دهد: من فکر می‌کنم همه‌ ما دنبال یک تریبون بودیم. آن زمان در دانشکده تنها یک تریبون بود. آن هم تریبون استاد بود. ما تریبونی می‌خواستیم که بتوانیم ایده‌ها و فکر‌هایمان را خارج از حد و مرز‌ها و چهارچوب‌های تدقیق شده دانشکده بپرورانیم. در فعالیت‌های اولیه‌ای هم که داشتیم، هدفی جز این را دنبال نمی‌کردیم. در واقع تلاش می‌کردیم این تریبون را تثبیت کنیم. درست مثل شنا یاد گرفتن است. شما هرچقدر هم تئوری پیش بروید و فکر کنید، شنا کردن را یاد نمی‌گیرید. بالاخره باید شیرجه بزنید و آن‌چه را که نظری یاد گرفته‌اید، به مرحله اجرا بگذارید. ما هم همین کار را کردیم. اما سعی کردیم شیرجه اول را در درست‌ترین و بهترین شکل ممکن بزنیم و خوشبختانه فکر می‌کنم تا حدود زیادی هم موفق بودیم. در چیدمان فضا-خط توانستیم نتیجه آن را در بازخوردهایی که از استادانمان که نسل اول فارغ‌التحصیلان این دانشکده بودند، بگیریم. ما در قدم اول توانسته بودیم به دانشکده روح بدهیم. به نظر من چیزی که شما از آن به عنوان عقل جمعی یاد می‌کنید، در همین تقلاهای اول شکل گرفت.

 

نعیم حرف محمدرضا را تایید می‌کند: بله. این مسئله خیلی راحت اتفاق نیافتاد. با خنده به مرضیه اشاره می‌کند: یادم است در جریان نمایشگاه فضا-خط من و مرضیه جایگاه همدیگر را نمی‌دانستیم. مرضیه مدیر داخلی بود. همه چیزی باید با او هماهنگ می‌شد. اما من فکر می‌کردم چون ایده برای من است،می‌توانم در کار او دخالت کنم. در چیدمان4 این سوءتفاهم ها تا حدود زیادی حل شد و یاد گرفتیم به حدو مرز مسئولیت‌های یکدیگر احترام بگذاریم. اما در جریان همان کار هم مشکلاتی پیش آمد و چیز‌هایی یاد گرفتیم که در کار بعدیمان تکرار نکردیم.

 

می‌گویم: تمام حرف‌هایی که شما زدید، هدف و نیروی اولیه بود. اما منظور من از عقل جمعی چیز دیگری بود. تشکیل یک گروه کار مشکلی نیست. اما در ادامه کار همیشه چالش‌ها و مشکلاتی پیش می‌آید که ممکن است گروه را چند شاخه کند. مطمئناً این چالش‌ها برای گروه شما هم رخ داده. اما همیشه یک نیروی وحدت بخشی است که نهایتا آن را از گسیختگی نجات می‌دهد و به آن نظم و آرامش می‌بخشد.

 

مرضیه: این مشکلات طبیعی است. گروه ما هم فرایند طبیعی خودش را طی کرد. حتی تعدادی هم از گروه خارج شدند تا به یک وحدت رسیدیم.

 

سیامک: من فکر می‌کنم جواب سوال شما «رشد» باشد. همان‌طور که نعیم توضیح داد، ما هرکدام با دغدغه‌ای که ممکن بود خیلی هم مشابه هم نبوده باشد، دور هم جمع شدیم. اما چیزی که ما را دور هم نگه داشت و هشت‌هفت را ساخت، کمال یا همان عقل جمعی بود که شما گفتید. این کمال در جریان تعاملات با هم‌دیگر شکل گرفت و این رشد هم به صورت فردی و هم به صورت گروهی بود.

 

محمدرضا: اتفاقی که در جریان تکامل گروه ما شکل گرفت این بود که هرکس جایگاه خودش را پیدا کرد و آن را پذیرفت. منظورم از جایگاه معنای ارزش بالاتر و پایین‌تر نیست. منظورم نقش است. در گروه ما همه ایده‌پرداز نبودند. در بین ما کسانی بودند که برای یک پروژه تنها رانندگی می‌کردند. کسانی هم بودند که فقط کار اجرا یا مدل‌سازی سه‌بعدی انجام می‌دادند. اما کسی به این مسئله اعتراضی نداشت. کسی نمی‌خواست جای دیگری را بگیرد. ما مانند اعضای یک خانواده بودیم که گه‌گاه تعاملاتمانبه سطح منفی و تنش‌زایی می‌رسید و حتی به جدل کشیده می‌شد. اما در هیچ خانواده‌ای وقتی والدین با فرزندانشان به مشکل برمی‌خورند، از هم‌دیگر جدا نمی‌شوند. بسیار اتفاق می‌افتاد که با هم اختلاف پیدا می‌کردیم. اما هیچ وقت فکر نکردیم گروه را ترک کنیم. به هر طریقی بود این مشکل را در خود گروه حل می‌کردیم.

 

می‌پرسم: به نظر شما تداوم و حیات گروه‌های دانشجویی وابسته به چیست؟ هر گروه توسط دانشجویی شکل می‌گیرد که دور یا زود عمر دانشجویی‌شان به سر می‌آید. آیا عمر این گروه‌ها محدود به زمان دانشجویی آن‌هاست؟

 

فاطمه: من فکر می‌کنم وابسته به منافع افراد است. تا زمانی که منافع در میان باشد، گروه پابرجاست.

 

سیامک: به نظر من منافع تنها عامل تعیین‌کننده نیست. همه ما به گروهمان تعلق خاطر داریم.

 

نعیم: فکر می‌کنم هر دو اینعوامل دخیل باشند. قرار نیست خیلی احساساتی برخورد کنیم. اما ترجیح ما این است اولین جایی که آن منافع را مطرح کنیم، همین گروه باشد.

 

فاطمه: امروز این تعلق خاطر کجا رفته؟ چرا هشت‌هفت ساکت است.

 

سیامک: من فکر می‌کنم این سکوت می‌تواند یک مرحله از فرایند تکامل باشد. هشت‌هفت مثل انسانی بود که به دنیا آمد. با آزمون و خطا گام برداشت تا راه‌رفتن را یاد بگیرد. اما هر انسانی در زندگی‌اش به نقطه‌ای می‌رسد که باید تصمیم بگیرد می‌خواهد چکار کند. فکر می‌کنم ما در آن نقطه قرار داریم. ما بستر را ساختیم. حال باید تصمیم بگیریم می‌خواهیم با این بستر چکار کنیم.

 

نعیم: واقعیت این است که ما همیشه به آینده گروهمان فکر می‌کردیم. هرگامی که برمی‌داشتیم به گام بعدی فکر می‌کردیم. و به شوخی می‌گوید: ما از کودکی این موجود برای دانشگاهش برنامه‌ریزی کرده‌بودیم.

 

محمدرضا: ما می‌خواستیم هشت‌هفت موجودیتی مستقل از کسانی باشد که آن را به وجود آورده‌اند. حتی به این فکر می‌کردیم از سال‌های پایین‌تر عضوگیری کنیم تا بعد از ما این جریان در دانشکده پایدار بماند. از این جهت نام هشت‌هفت باعث می‌شد حیات گروه وابسته به اعضای اولیه‌اش باقی بماند.

 

می‌گویم: البته من فکر نمی‌کنم اگر هشت‌هفت یک هویت مستقل باشد. این نام چندان مهم باشد. حتی به نظر من از این جهت که یادآور سابقه آن است می‌تواند جالب باشد.
 

 

به نتایج خوبی راجع هدف و فلسفه گروه‌های دانشجویی رسیده‌بودیم. از این رو بحث را به سمت موضوع کار‌کردهای گروه‌های دانشجویی هدایت کردم. در بحث انجمن‌های علمی دانشجویی از آن‌ها به عنوان «حلقه‌ی واسط دانشگاه و جامعه» یاد می‌کنند. می‌پرسم: به نظر خودتان هشت‌هفت چطور می‌تواند نقش یک حلقه واسط دانشگاه و جامعه داشته باشد؟

 

محمدرضا: البته وضعیت هشت‌هفت با انجمن‌های علمی تفاوت داشت. در حال حاضر، انجمن‌های علمی با وجود سابقه تاریخی و جایگاه تثبیت‌شده‌ای که دارند، نیازی ندارند خود را به دانشگاه و دانشکده ثابت کنند.

 

می‌گویم: بالاخره همین انجمن‌های علمی هم یک‌روزی و از یک‌جایی شروع کردند.

 

محمدرضا: درست است. ولی انجمن‌های علمی سابقه‌ای تقریبا به اندازۀ سابقه دانشکده‌ها دارند. اما هشت‌هفت مربوط به زمان معاصر است. هشت‌هفت باید از صفر شروع می‌کرد و نیاز داشت خودش را اثبات کند. اما فکر می‌کنم توانست تا حدودی نقش این حلقه واسط را ایفا کند. بستگی دارد به این‌که این جامعه را چطور تعریف کنیم. صنعت؟ مردم غیر دانشگاهی؟ ما زمان و قدرت آن را نداشتیم که حوزه تاثیرگذاری خود را توسعه دهیم. اما حداقل توانستیم روی محیط خودمان تاثیر بگذاریم. توانستیم روحیه شادابی را به دانشکده برگردانیم. در کارگاه آخرمان توانستیم جامعه دانشگاهی منطقه را درگیر کنیم. توانستیم روحیه مشارکت را به دانشکده بیاوریم. در جریان هرکدام از این کارگاه‌ها تعداد افرادی که پای کار بودند، خیلی بیشتر از اعضای گروه بودند. من به برایند نیرو اعتقاد دارم. کار‌های ما باعث شد دانشجویانی که تا آن موقع منفعل بودند، علاقه‌مند شوند و بخواهند به گروه ما بپیوندند و یا حتی برای خودشان گروه تشکیل دهند. همین‌ها به نظر من دست‌آورد مثبتی بود.

 

حرف‌ها محمدرضا را تایید می‌کنم و توضیح می‌دهم گروه‌ها و انجمن‌های علمی کارکرد‌های آشکار و پنهانی دارند. کارکرد آشکار هشت‌هفت فعالیت‌ها و کارگاه‌هایش بود. اما کار‌کرد‌های پنهانی هم داشت که چه بسا مهم‌تر بود و شامل تاثیرات فردی و اجتماعی است. این تاثیر می‌تواند تقویت روحیه جسارت و اعتماد به نفس در دانشجو باشد تا وقتی فارغ‌التحصیل شد از او یک کارآفرین بسازد.

 

محمدرضا موافق است و می‌گوید: من فکر می‌کنم انجمن‌های علمی بیشتر از جنبه کارکرد اجتماعیشان مهم هستند. من اگر در هر رشته و دانشگاه دیگری هم بودم، دنبال گروهی می‌گشتم که در آن بتوانم تعامل اجتماعی برقرار کنم. اگر گروهی پیدا نمی‌کردم، دنبال کسانی می‌گشتم که با آن‌ها یک گروه تشکیل دهم. خیلی وقت‌ها پیش می‌آید شما کار‌هایی انجام می دهید و نمی‌دانید قرار است چه تاثیراتی روی شما و زندگیتان بگذارد. اما وقتی زمان می‌گذرد و شما گذشته را مرور می‌کنید، می‌بینید چه اتفاق مثبتی در زندگی شما بوده و چقدر باعث رشد شما بوده‌است. هشت‌هفت در زندگی من و بچه‌ها چنین نقشی داشت.

 

در پایان از آن‌ها می‌خواهم اگر چیزی می‌خواهند بگویند که فکر می‌کنند اشاره نشده، می‌توانند مطرح کنند.‌
محمدرضا و مرضیه می‌خواهد در مورد فرایند کارگاه ساخت یک سرپناه توضیح دهند و به شوخی می‌گویند اگر نگویند در گلویشان گیر می‌کند.

 

محمد‌رضا: ما برای این کارگاه ایده‌های زیادی داشتیم و می‌خواستیم آن را به یک جریان مستمر در دانشکده تبدیل کنیم. ما دوبار پروپزال نوشتیم. بار اول پروپزال مفصلی بود که در آن شرح تفضیلی کارگاه و چشم‌انداز آن آورده شده بود که پاسخ منفی از دانشکده گرفتیم و فهمیدیم که باید روشمان را عوض کنیم.

 

مرضیه: اشتباه کرده‌بودیم که صادقانه حرف زده بودیم.

 

محمدرضا: اما بار دوم پروپزال را خیلی خلاصه در حد یک صفحه نوشتیم و با برداشتن بار مالی کارگاه از دوش دانشکده و پذیرفتن مسئولیت کامل آن، تونستیم به هدفمان برسیم. این نکته را هم اضافه کنم گروه ما دایه مهربانی داشت که آن را از بدو تولد تا همین امروز همراهی و یاری کرد و ایشان مهندس فداکاری، استاد مقدمات طراحی ما بودند. جا دارد که از ایشان برای تمامی زحمات دلسوزانه‌شان تشکر کنیم.

 

با شنیدن حرف‌های بچه‌ها یاد یک ضرب‌المثل چینی می‌افتم که می‌گوید«هرچقدر باد‌های مخالف تندتر بوزند، بادبادک‌ها بیشتر اوج می‌گیرند».

 

با تشکر از فاطمه عتیقه‌چی، محمد‌رضا شیخ‌قرایی، مرضیه رسافر، نعیم نوروزی و سیامک ملاحسنی عزیز که اندیشه و وقت خود را در اختیار ما قرار دادند.