باغهای دوقلوی گلابدره
گرترود بل، نویسنده، جهانگرد و باستانشناس انگلیسی، در کتاب خود تصویرهای ایرانی، یک فصل کامل را با عنوان «ملکالتجار» به باغی در شمیرانات میان گلابدره و راه دربند اختصاص داده است. گرترود بیست ساله در نخستین سفر از سفرهای بسیارش به خاور زمین نزد خویشاوندش سِر فرانک لاسلز (Sir Frank Lascelles)، سفیر بریتانیا، اقامت گزید و در سال 1892 او را در ضیافت ملکالتجار همراهی کرد.
ترجمه: گلبرگ برزین
گرترود بل، نویسنده، جهانگرد و باستانشناس انگلیسی، در کتاب خود تصویرهای ایرانی، یک فصل کامل را با عنوان «ملکالتجار» به باغی در شمیرانات میان گلابدره و راه دربند اختصاص داده است. گرترود بیست ساله در نخستین سفر از سفرهای بسیارش به خاور زمین نزد خویشاوندش سِر فرانک لاسلز (Sir Frank Lascelles)، سفیر بریتانیا، اقامت گزید و در سال 1892 او را در ضیافت ملکالتجار همراهی کرد. ماجرای ملاقات لاسلز با ملکالتجار پس از نهضت تنباکو، در این مجال نمیگنجد، اما به منظور جا دادن این ملاقات در وقایع خاص سیاسی آن دوران قابل اشاره است. بازدید از این باغ برای زن جوانی که بیشتر مابقی عمرش را صرف خاور زمین کرده و در عمل خالق کشور عراق از کار درآمد، خیره کننده بود. تلاش در این مقاله، هرچند به اختصار، بازسازی باغ است از نگاه بل و با توصیفهای او و ساموئل گرین ویلر بنجامین(Samuel Green Wheeler Benjamin)، نخستین سفیر آمریکا در ایران، همچنین با رجوع به خاطرات شخصی از تابستانهای دوران کودکی، در زمانی که دو باغ هنوز دست نخورده بود. در حقیقت بازگویی آخرین نشانههای سبک زندگی رو به پایان است، از زبان آخرین نسلی که امتیاز بهره مند شدن از آن را در واپسین لحظات آن تجربه کرده است. از آنجا که تنها یکی از عمارتها، آن هم در شرایط نامساعد، پایدار مانده و تقریباً تمام باغ از میان رفته است، یادآوری دست اول آخرین روزهای آن حیاتیتر مینماید و امید است الهامبخش آیندگان گردد. با این هدف، توصیفی روایتگونه از باغ مغتنم مینماید، زیرا یکی از باغها در حال ویرانی و دیگری زیر انبوه گیاهان پنهان است و عکسی نیز که بتواند نشاندهنده تصویر درستی از دو باغ به هم پیوسته باشد موجود نیست؛ دو باغی که هر کدام به خودی خود متفاوت و در عین حال صفات یکسان داشتند، و نشان دهنده تنوع در مضمون سنتی باغ ایرانی و متناسب نمودن الگوی آن با سراشیبی تند آن محل ساخته شده بودند.
یکی از این دو باغ به شاهزاده فیروز میرزا نصرتالدوله فرمانفرما (شانزدهمین پسر عباسمیرزا) متعلق بوده و دیگری به حاج کاظم ملکالتجار که پدرش آقامهدی تبریزی خزانهدار عباسمیرزا در زمان جنگ با روسیه بوده است. باغها در موقعیت مکانی بینظیری قرار داشته و رستنیهای انبوه آنها از آب فراوان قناتهایی که سرچشمهشان برفاب کوهستان مافوق آن بود سیراب میشدند. بدین ترتیب، مکانی بود استثنایی و مطلوب برای فرار از تابستان داغ تهران. عجیب نیست که در نیمه دوم قرن نوزدهم این دو مِلک موضوع مرافعهای تلخ و طولانی میان صاحبان آن شدند. ماجرای آن دعوا و تفکیک متعاقب آن باغها بخشی از روایت مفصل دیگری است، که فصول مهمی از آن در مقالات دیگری درباره ملکالتجار و نقش او در برخی از بقایای کلیدی دوران قاجار پرداخته شده.
تاریخ
باغهای دوقلوی مورد نظر در بالاترین شیبهای شمیران، بین راه دربند و گلابدره بود. رودخانه دربند از میان یکی از دو باغ میگذشت و پایینترین دروازه ورودی سمت گلابدره به شیبراهی پهن باز میشد. در ابتدا احتمالاً دو ملک یک قبضه بوده که اراضی آن از غرب تا باغ سعدآباد ادامه داشته است. هر دو ملک به وسعت زیاد و شامل بخشهای دست نخورده فراوانی بودند. دامنه شرقی آن به پرتگاهی منتهی میشده که روزگاری نهر زلال گلابدره از آن میگذشت و تنها راه رسیدن به آن از پایینترین دروازههای هر دو باغ میبوده است. کمی پایینتر، در دره باریکی به همین نام انشعابی وجود داشته که به گنبد زیبای فیروزهای امامزاده قاسم میرسیده است. جایی که در روزهای عید زنجیری از زوار، سوار بر قاطر به زیارت امام زاده میرفتند.
بنابر اطلاعات پراکنده مربوط به تاریخ امامزاده قاسم این بنا در دوران صفوی ساخته شده و بنابر نشانههای معماری و گیاهان آن اطراف میتوان حدس زد که که نخستین تلاش برای بهرهبرداری از این منطقه و آبهای زیرزمینی و رستنی هایش به همان دوران صفوی بازمیگردد. شماری از درختان چنار که به توصیف پیترو دلّاواله (Pietro della Valle) جهانگرد ایتالیایی قرن هفدهم – م، در زمان او شاخص قصبه تهران بوده، و در هر دو باغ پس از دو یا سه قرن، هنوز تا میانههای قرن بیستم میلادی سرسبز بودند و از برکت آب فراوانی که به ریشه هایشان میرسید سایه شاخههای سر به فلک کشیدهشان را میگستراندند. کف خانه ته باغ هم، که در گذشته اندرونی بود، کاشیهای سیاه و سفید به طرحهای هندسی داشت، که گویای یکی از سبکهای دوران صفوی میباشد.
حوض و باغات جلو حوضخانه باغ ملک (از مجموعه عکسهای کاخ گلستان)
اینکه چه طور این ملک میان نصرت الدوله و ملکالتجار تقسیم شد کاملاً روشن نیست. با گردآوری اطلاعات پراکنده از منابع کتبی و شفاهی، از جمله اسناد خانوادگی که خوشبختانه به موقع برای نوشتن این مقاله پیدا شد، تاریخ تخمینی این املاک سرانجام به دوران قاجار بازمیگردد. بخشی از زمینهای این منطقه متعلق به مهدعلیا، همسر محمد شاه و مادر ناصرالدین شاه بوده که احتمالاَ سپس پاداش فیروزمیرزا نصرت الدوله شد در ازای کمکهایش در شکست دادن شاهزادگان یاغی که بر علیه ادعای سلطنت محمد شاه شوریده بودند. شواهد دیگری مبتنی بر آن است که آن را از طریق همسرش، حاج هما خانم، دختر بهاءالدوله که مالک بخش بزرگی از گلابدره بود، به دست آورده باشد. به هر ترتیب، در زمان محمد شاه به فیروزمیرزا تعلق یافته است، زیرا عمارت زیبایی که در بالای باغ بنا کرده بود را دانشکده معماری دانشگاه تهران به آن دوران منسوب کرده است. بدینسان، این عمارت میبایست یکی از نخستین ساختمانهای مزین به شیروانی یا کلاه فرنگی متناسب با ارتفاعات برفگیری که در آن قرار داشته، باشد.
زمین مجاور در سمت امامزاده قاسم مکانی است که گفته میشود ظلالسلطان، فرزند فتحعلیشاه، پس از تصاحب کوتاه مدت تاج و تخت با نام علیشاه، به همراه مادرش به آنجا تبعید شده بود. جالب این جاست که در زمانی که فیروز میرزا در تعقیب مدعیان تاج و تخت بود، بخش بزرگی از مخارج کاروان محمدشاه را از تبریز به تهران ، آقا مهدی تبریزی اولین ملکالتجار ممالک محروسه در دوران قاجار و پدر حاج کاظم تأمین کرد. ظل السلطان، به وساطت محمد والی میرزا پسر سوم فتحعلیشاه، خوش اقبالتر از برادرانش بود و به جای آنکه مانند آنها چشمش را درآورند و به زندان اردبیل تبعیدش کنند، در باغی نزدیک به امامزاده قاسم که پس از آن به قصر معروف شد پناه گرفت.
حوض جلو عمارت ملک
به تعبیری این ملک تا زمانی که به تعلق ملکالتجار درآید، معتمدالدوله جوانشیر از دودمان قره باغ دورهای صاحب آن بوده است. قابل ذکر است که خاننشینی قره باغ، در زمان صفویه تحت حاکمیت ایل قاجار بوده، و پس از قتل نادرشاه، به تصاحب جارچی قشون او، پناهخان جوانشیر و پسرش، ابراهیم خلیل خان، درآمد تا آنکه لشکریان تزار آن را فتح کردند. بسیاری از اعضای دودمان جوانشیر به اعتراض فتوحات روس از این منطقه کوچ کردند و این احتمال وجود دارد که بعضی از ایشان در ازای وفاداری به ایران در دورانی خطیر آن را به عنوان پاداش به دست آورده باشند. احتمالاً معتمدالدوله، پس از مرگ ظلالسلطان، به همین ترتیب صاحب قصر گشته است. ولی معتمدالدوله با داشتن چهار هزار تومان بدهی به ملکالتجار از دنیا رفت، و در نتیجه فرزند ورشکستهاش ابراهیم خان معتمدالدوله، به نمایندگی از وراث پدرش، پذیرفت در مقابل بدهی پرداخت نشده باغ قصر را به همراه زمینهای زراعی اطراف و حق آب به ملکالتجار واگذار کند.
شاه نشین شمالی قصر ملک و پنجرههای دوجانبه برای شمعدان.
این معامله در سال 1290 هجری قمری انجام شد. مدتی بعد آقا مهدی ملکالتجار فوت کرد و حاج کاظم ثروت کلانی را از پدر به ارث برد و علاوه بر لقب ملکالتجار ممالک محروسه به مقام عالیجاه و مقرب الخاقان نامیده شد. آقا مهدی تبریزی، پس از اینکه در زمان محمد شاه قاجار به مقام ملکالتجار ممالک محروسه و وظایف دیگری، از جمله آماده سازی خلعت نوروزی، در دربار به او محول گشت، به طور دائم میان تبریز و تهران در سفر بود. ولی از آنجایی که به زادگاهش آذربایجان وابستگی زیادی داشت، گفته میشود که نزدیکترین ملکی که در اطراف تهران خرید بادامستانی در خزران قزوین بود که معروف است پنج هزار رأس از درختان پربار آن را به دست خود کاشت. از این رو به اندازه دیگر بزرگان آن زمان، علاقه زیادی به داشتن ملک در بلندیهای تهران نداشت. لیکن کاظم در تهران به دنیا آمده بود، در خانهای که پدرش پس از انتقال مسکن از تبریز به تهران به درخواست دوست نزدیکش میرزا تقی خان امیرکبیر، صدراعظم ناصرالدین شاه، در پایتخت اختیار کرده بود. پس از آن فعالیتهای وسیع آقامهدی در خانه سازی و مرمت (از جمله سرای امیر در بازار، به افتخار امیرکبیر) به بخشهای قدیمی تهران محدود بود و تلاشی در رفتن فراتر از آن منطقه نکرد.
وقتی حاج کاظم باغ قصر را خرید و آن را بازسازی کرد که پس از آن به قصر ملک معروف شد، انتظار میرفت که به ملک مجاور که متعلق به فیروز میرزا بود نظر بیاندازد. هرچند ملک خریداری شده بسیار پهناور بود، اما بخشی که به باغ تزئینی و عمارت قصر ملک تعلق گرفت در دل باغ فیروز میرزا قرار داشت که هر سه قنات اصلی در آن جا سرچشمه میگرفتند. از آنجا که نهر دربند بیش از توانایی آن برای آبیاری مورد نیاز بود، استفاده از آب قناتهایی که در ژرفنای کوه مدفون بودند واجب بود. درنتیجه وفور آب قناتها استعداد این را داشت که به دعاوی تند میان دو همسایه رقیب که هر کدام به باغ دیگری چشم داشت منجر شود.
بهانه برای ابراز شکایات آسان به دست میآمد. در یکی از موارد که میتوانست به فاجعهای منتهی شود، حاج کاظم خدمتکاران فیروز میرزا را به نگاه انداختن به اندرونی خود متهم و به شدت تنبیه کرد. کمی بعد، وقتی حاج کاظم سوار بر اسب از میان شهر رد میشد درشکه فیروز میرزا به او نزدیک شد و شاهزاده سرش را بیرون آورده و او را به خاطر بیاحترامی به کارکنانش به باد ناسزا گرفت. حاج کاظم از اسب پایین آمده در درشکه را باز کرد، شاهزاده را بیرون کشید و به سختی کتک زد، و در حالی که خدمتکار مخصوصش از پشت سر هوای او را داشت، با اسلحهای که زیر شال خود بسته بود سوار بر اسب شد و به تاخت فرار کرد. روز بعد، حاج کاظم اخطاریهای دریافت کرد؛ شاهزاده خشمگین که به عنوان عموی شاه بسیار مورد احترام بود به شخص ناصرالدین شاه متوسل شده مجازات ملکالتجار را در خواست کرده بود، به کلام دیگر طنابدار دژخیم آماده شده بود تا به محض صدور حکم قاضی به دور گردن متهم بیفتد. ملک، شبانه از روی بام بازار به خانه ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه پناه برد که جنب سفارتخانه روسیه در مرکز شهر تهران و در حوالی خانه موروثی ملک در بازار (که به ثبت میراث فرهنگی در آمده است) قرار داشت و نیز دست به دامان فرهاد میرزا معتمدالدوله پسر مرحوم عباس میرزای ولیعهد شد تا برای حفظ جانش سواران مسلح بفرستد. اما بالاتر از حرف عموی شاه حرفی نبود.
آبشار باغ ملک در ماه ذیحجه 1965 یا 1343
در روز محاکمه ملکالتجار که فهمید جو دادگاه به نفع او نیست، برای نجات جان خود ترفندی به کار برد. به قاضی گفت که باید محرمانه چیزی در گوشش بگوید و وقتی قاضی گوش به او سپرد، ملک چنان گازی از آن گرفت که خون جاری شد. بلوا به پا و موقعیت فرار ملکالتجار فراهم گشت و او دوباره به ظل السلطان پناه برد. ولی استفاده از رقابت میان شاهزادگان کافی نبود و اگر میرزا جواد مجتهد تبریزی تهدید نمیکرد که در صورتی که مو از سر دوست و قوم خویشش ملکالتجار کم شود تبریز را به آشوب میکشد قائله عاقبت شومی میداشت. توفانی که در نتیجه حمله به عموی شاه بر پا شده بود، خوابید، اما مسئله باغ لاینحل باقی ماند تا فیروز میرزا از دنیا رفت. این رویداد قویاً نمایانگر کشمکش قدرت میان جناحهای مختلف در دوران قاجار است و هم اینکه چگونه رقابت بین جناحها مانع سوء استفادة شاه از قدرت تام بود.
این رقابتها تنها درباره تصاحب ملک نبود، بلکه حفظ اعتبار و شهرت نیز در میان بود. حاج کاظم که ثروت و وجود سرگرم کنندهاش مورد علاقه دربار بود، خانه را به قصد پذیرایی از ناصرالدین شاه به طوری بنا کرد که با شاه در یک رده قرار بگیرد. از این رو راه ورودی آن بهصورت شیبراهة باریکی طراحی نمود و در ورودی را هم آنقدر تنگ گرفت که نتوان با درشکه وارد شد و آنقدر کمارتفاع بود که شاه چارهای جز پیاده شدن از اسب نداشت. این توهین هوشمندانه، در برابر پذیرایی مفصلی از شاه و درباریانش به فیروز میرزا گران آمد. شاه در اولین دیدارش از باغ خواست تا محل را بازدید کند، ایستاد تا در مورد ساختمانی که آشکارا مستراح بیرون از ساختمان بود جویا شود. شاه پرسید، «اینجا چیست؟» که فیروز میرزا به شتاب پاسخ داد، «ملک ثروتش را اینجا ذخیره میکند.» شاه موذیانه سؤال کرد، «پس چرا در آن قفل است؟» که اینبار ملک حاضر جوابی کرد و پاسخی گستاخانه و دندان شکن داد، «برای این که کسی گه زیادی نخورد.»
از آن پس، میل شاه به دیدارهای بیخبر از قصر ملک بیتردید رشک فیروز میرزا را برانگیخت، حتی با وجودی که خود او به کرات میزبان برادرزاده اش، شاه بود. رویدادی به نقل از اعتمادالسلطنه هست که بار دیگر نشانگر روشهای زیرکانهای است که به وسیله آنها قدرت شاه تحت کنترل قرار میگرفت؛ مثلاً در یکی از دفعاتی که شاه برای گذراندن شب در باغ ملکالتجار به آنجا رفت، میزبان خود را آفتابی نکرد تا بتواند از دادن پیشکش بپرهیزد. اعتمادالسلطنه ضمناَ نقل میکند که چون حاج سید جواد مجتهد تبریزی در سفرهایش به تهران در باغ ملکالتجار سکنی میگزید، شاه به آنجا میرفت تا به مجتهد قدرتمند ادای احترام کند.و این امر گویای توازن قدرت در رسوم و قواعد نانوشته تاکید میکند.
پس از مرگ فیروز میرزا، پسرش عبدالحسین میرزا «فرمانفرما»، تصمیم گرفت با همسایه خود صلح کند. شایع بود که ملکالتجار باغ فیروز میرزا را در بازی تخته نرد از عبدالحسین میرزای فرمانفرما برنده شد(چنانچه نسلهای بعدی طرف مقابل هنوز بر این باورند) یا به گفته معیرالممالک در آس بازی. با توجه به اینکه هر دو طرف زرنگ تر از آن بودند که فرجام چنین ملکی را به یک بازی قمار بسپارند، روایتی که میان خانواده ملک شایع است موثقتر به نظر میآید، یعنی بازی یادشده برای حق فروش بوده و نه واگذاری فی نفسه. بنابر روایات شفاهی در خاندان ملک، عبدالحسینمیرزا بازی را میبازد و 12000 تومان دریافت میکند و با این پول مقداری زمین در کردستان میخرد که، به اذعان خود او، سود کلانی هم نصیبش میشود. متأسفانه مدرکی دال بر اینکه مبلغ مورد ذکر پرداخت شده وجود ندارد. ولی سندی به دست آمده به تاریخ 1305 قمری (1888/1887 میلادی) به امضای عبدالحسین میرزا، که نشان دهنده توافقی است مبنی بر پرداخت 3700 تومان، به علاوه 4300 تومانی که پدرش فیروز میرزا به ملکالتجار بدهکار بود و ملک در بهای خرید باغ آن را از مبلغ خریداری کسر کرده بود. معامله به این ترتیب به مبلغ کل 8000 تومان انجام شده، ولی از آنجا که طبق توافق دوجانبه خریدار باید هزینه هر گونه خسارتی که در اثر مبادله، از جمله ضایعاتی که توسط خدمه شاهزاده به بار آمده باشد را تقبل کند احتملاَ رقم خرید را باید بالاتر از مبلغ مذکور تصور نمود. به این ترتیب اکنون معمای معامله باغ روشن شده است.
عمارت کلاه فرنگی باغ ملک
با وجود این، تیرگی در روابط ملکالتجار و فرزند فیروز میرزا کمابیش ادامه داشت که به پیشامدهای پر سر و صدای دیگری در زمان خود منجر گشت. پس از مرگ حاج کاظم دو باغ یکپارچه بار دیگر میان دو پسر او تقسیم شد. باغی که همچنان بین افراد خانواده ملک به فرمانفرمایی یاد میشد، به حاج حسین آقا رسید و قصر ملک به برادر او حاج حسن آقا. در این اثنا، باغ یکپارچه مورد تحسین بسیاری از بازدیدکنندگانش قرار گرفت، از جمله بل و بنجامین که چنان مسحور آن شدند که توصیف مفصلی از آن به جای گذاشتند. ظاهراً تنها معیرالممالک بود که از دشواری رفتن به باغ بالا شکایت داشت.
توصیف
توصیفم را از باغ با نقل از روایت خاطره انگیز گرترود بل آغاز میکنم که در راه شمیران به منظر سرسبز باغ نزدیک میشد:
«جاده ما را آن روز صبح به جایی باز هم بالاتر کشاند، به میان منطقه سرسبزی پر از گلهای وحشی که پس از بیابانهای خشک و بیآب وعلف شهر بیاندازه زیبا به چشممان آمد... از راههای پیچاپیچی بالا رفتیم، زیر درختان گردوی خوش عطر، میان دیوارهای کاهگلی بلند باغهایی که از وسطشان نهرهای دل انگیز به برکههای پرآب میرسند.»
سپس به ورودشان به باغ میپردازد:
«در پایه کوه مقابل دیوار بلندی که از بقیه سالمتر بود، ایستادیم، دیوار کاهگلی صاف و خلل ناپذیری بدون دروازه تاقدار. به در که کوبیدیم دو لنگه آن از هم باز و پلکانی نمایان شد. از آن بالا رفتیم و در رفیعترین نقطه ایستادیم، مفتون زیبایی غیرمنتظرهای که در برابرمان بود. باغ روی شیب تپهای قرار داشت؛ شیب آن چنان تند بود که راههای موازی مسیر، مرتبههای باریک پلههایی طولانی بود ــ مرتبههای کوتاهی که در مسیرشان پهناهای مسطح و گلکاری شده قرار داشت... در بین دو راه پله از بالای تپه تا پایین آن، شیبی پلکانی از کاشیهای فیروزه رنگ بود که شرشرهای از روی آن میگذشت، و به هر سطح صافی که میرسید به حوضچه و فوارهای بدل میگشت که آب تمام روز با صدایی که جسم و روح را خنک میکرد بالا و پایین میرفت. به زحمت بالا رفتیم تا به بالاترین سطح صافی که پهن تر از بقیه بود رسیدیم. در اینجا فرش چندرنگ گلها زیر آفتاب داغ جای خود را به بیشهای پرشکوه از سوسن سفید به گل نشسته داد و هر چه آفتاب سوزان تر میتابید گلهای سوسن خنک تر و سفیدتر میدرخشیدند و عطرشان خوش تر و قوی تر میشد.»
توصیف او از عمارت، یا به گفته او «تفرج گاه» بسیار دقیق است:
«خانه شامل دیوار نبود بلکه دیوارهای آن از پنجره و کرکره متشکل بود... همهشان باز، خانهای که بادهای بهشتی میتوانستند بیهیچ مانع در میانش بوزند. فوارهای در وسط آن قرار داشت، در چهار طرف طاقهای قوسی پنجره های تمام قد را قاب میکرد... به مخدههایی که داخل طاق چیده بودند تکیه زدیم و به منظره پایین خیره گشتیم...»
نمای جنوبی قصر ملک
منظرهای که گرترود بل به آن خیره شده بود باغچههای پایین تپه بودند، با انبوه درختان گردو و تبریزی که بر دهاتی که از آن عبور کرده بودند سایه میافکندند، و دورتر، دشت و تپههای برهوت و سوزانی که به همان گونه ادامه داشت تا به درختان باغهای تهران میرسید.
«ولی در باغ ملکالتجار در تمام روز از سوی تپهها باد خنک میوزید، تمام روز آب گوارا میلغزید و میدرخشید، تمام روز سوسنهای سفید پایین پایمان همچون تصویر بازتاب کوههای برفپوش بالای سرمان مینمودند.»
حدود ظهر منظره عوض میشود، حال، تعارفشان میکنند.
«به عمق حیطه تاجری که مهمان نوازیاش شاهانه بود ــ باز هم چندین پله بالاتر، بعد از حوضی که کمی دورتر از آن اندرونی واقع شده بود... جایی که پشت کرکرههای نزدیک ما شبحهای باحجاب و بیحجاب بیصدا حرکت میکردند، در امتداد باریکه راههایی در سایه، تا به مهمان خانه دیگری رسیدیم که بالای آبشار و فوارههای دیگری قرار گرفته بود.»
پس از آنکه دست هایشان را با «گل یاس» شستند، با خوراکهای گوناگون پذیرایی مفصلی شدند. مثل باقی «صف طویل مهمانانی» که هر شب به «در مهماننوازش» میکوفتند و به هر یک از مهمان خانههایش راهنمایی شان میکرد، که در آن برای استراحتشان تا لب فواره فرش پهن بود، که در آن به جای شراب با «شربتهای عجیب» از آنان پذیرایی میشد، و شخص ملک با «داستانهایی با چاشنی خوش مشربیهایش، و همراه با ابیاتی بجا از شاعران» سرگرمشان میکرد و با آنها تختهنرد بازی میکرد و پس از آن برای استراحت به اندرونی یا روی بام مهمانخانهاش میرفت، جایی که از آن میتوانست «آغاز روز را بر روی تپههای پایین پایش تماشا کند.»
چند سال پیش از بل، بنجامین (اولین سفیر امریکا در ایران) حال و هوای باغ و گیرایی میزبان را به قصههای هزار و یک شب تشبیه کرده بود. پس از تعریف پرطمطراقی از «ملک» و فرهنگ بالای او، ظرافت و آراستگیاش، زیرکی هوشمندانهاش و همچنین «خوشگذران» بودنش، بنجامین توضیح میدهد که چگونه میزبانش «شاهزادهوار» او را پذیرفت و نشست بر روی «شاهنشین عمارتی که از آن بهتر وجود نداشت، جایی که آب از حوضی ستاره شکل زیر تاق نیلگونی که ستارههای طلا داشت بیرون میریخت.»
این تزیین، که یادآور سقفهای قوسی تاق کسری ساسانیان در کاخ تیسفون است که فردوسی در اشعار خود آورده، در زمانی که نویسنده زیر آن «سقف نیلگون» ازدواج کرد ستارههای طلایش را از دست داده بود. سفیر توصیفش را چنین به پایان میبرد که «مهماننوازی او نمایش ظرافتهای پذیرایی باسلیقه و برازندهای در حد هنرهای ظریفه بود.»
عجیب نیست که سفیران و درباریان از دعوت شدن به خانه ملکالتجار خوشحال میشدند و به نحو فراموش نشدنی مجذوب. چندان عجیب نیز نیست که چنین ظرافتی بتواند آنچنان مولد رشک و حسادت شود که حاج حسین آقا پسر حاج کاظم را از احیای باغ فرمانفرمایی به شکل گذشته منصرف سازد. با این وجود او نه فقط به پذیرایی از مهمانان بیشمار روزهای جمعه ادامه داد بلکه چادرهای تابستانی اقوام خود و اقوام سرباغبانش که در روزهای داغ سال به دنبال پناهی خنک میگشتند میپذیرفت، اما عمارت را به غفلت سپرد، هر چند چگونگی بازسازی آن را هرگز از ذهن پاک نکرد.
خاطرات بازیافته
آنچه از تمام اینها تا زمانی که نویسنده تابستانهای کودکیاش را در آنجا سپری کرد باقی مانده بود، موضوع بخش آخر است. دو باغ با یک دیوار کاهگلی از یکدیگر مجزا شده بودند و بچهها از حفره راه آب کوتاهی که برای جاری شدن آب قنات از باغ فرمانفرمایی ساخته شده بود رد میشدند؛ یعنی از باغ فرمانفرما که ما تابستانها در آن منزل میکردیم، به قصر ملک که در آن چند تن از اعقاب حاج حسن آقا بیشتر اوقات سال در آن میماندند. همان طور که گفته شد سرچشمه همه قناتها در باغ مشهور به فرمانفرمایی بود، و اولین قنات در بالاترین قسمت آن قرار داشت، جایی که از آن سرتاسر باغ سعدآباد پیدا بود.
قنات اول به استخر نیمه بزرگی میریخت که شاتوت لذیذی را آبیاری میکرد که میوه بهشتی در برابر آن هیچ مینمود. بالا رفتن از آن درخت برای نصیب بردن از طعم خوش میوه آن لکههای کبودی بر پوست به جا میگذاشت که، همچون لکههای درخت گردو در آخر تابستان، تنها با برگهای همان درخت پاک میشد. قنات پس از ورود به استخر، به کار آبیاری بوستان میوه در قسمت صافی میآمد و در ادامه به قطعه مسطح پهناوری میرسید که به جاده اصلی دربند مشرف بود. در یک سوی آن صافی دهانه قنات دیگری بود که به استخر بسیار بزرگی به ابعاد بیست در سی متر میریخت. در آب سردی که از عمق زمین به بیرون راه پیدا میکرد کودکان در کنار بچه قورباغهها شنا کردن میآموختند، گاهی هم در کنار بچه ماری که شب قبل مخفیانه کنار استخر آمده بود تا لبی از آب گوارای آن تر کند؛ و مهم تر از همه لشکری مرکب از خانواده افخمیها بود که هر روز تابستان از ییلاق خود در مجاورت گورستان ظهیرالدوله راهی آن استخر میشدند.
پایین این استخر، در جالیز بزرگ سبزیجات تمشک و انگور فرنگی هم که بذرش از خارج میآمد کاشته میشد. پس از آن راه خاکی بود که به دروازه اصلی ماشین رو میرسید که در مجاورت درورودی پائین قصر قرار داشت (شاید همان دروازهای است که بل و لاسلز از آن وارد باغ شده بودند). جالیز و باغ میوه و گل، همه در قلمرو سرباغبانی بود که با بیل مخصوص زدن مدعیان حق آب، هر بچهای را که دست به میوهها میبرد یا آسیب به ثمره زحماتش میزد، تهدید میکرد.
بین این قسمتهایی که صرف گشاورزی میشد و باغ تزئینی که در شرق آن قرار داشت یک زمین بزرگ بایری بود که پسرهای ساکن باغ در آن فوتبال بازی میکردند و درخت نارون خوش ترکیبی آن را از راه ماشین رو جدا میکرد. در آن سویش دیوار غربی عمارت اصلی فیروز میرزا قرار داشت که مخروبه شده بود و پرندگان در آن منزل گزیده بودند ولی جذابیتش را هنوز از دست نداده بود. پنجرههای سرتاسری قوس دار این عمارت مشرف بود به آبنمای تراسبندی شده که به اقتضای شیب تند زمین از بالا تا پائین در هر سطحی به شکل دیگری ساخته شده بود. آن عمارت دارای دو تالار متقاطع بود که کف هر دو با کاشیهای گلگونه با رنگهای شادی که از زمان زندیه متداول شده بودند فرش شده بودند و در میان تالار اصلی هنوز حوض مرمر کنگرهدار زیبایی به چشم میخورد. ازهمین تالار راهروهای باریکی منشعب میشد که به دو گوشه شمالی میپیوست که هر کدام دارای انبار تاریکی بودند. در دوران رونق آن خانه آب لبریز شده فواره از زیر کاشیهای گلدار تالار به حوض کنگرهدار دیگری در خارج عمارت میرسید که پای ایوان پلکانیدار قرار داشت که سقفش بر ستونهای سنگی خیارهداری بنا شده بود.
از آنجا رشته تراسبندیهای زینتی شروع میشد. با توجه به محدودیتهای یک زمین شیب دار باورنکردنی است که در زمان فیروز میرزا، بنا به روایتی دویست فواره زینت بخش آن شیب بود؛ احتمالاً تنوع اشکال و ابعاد حوضها و فوارهها و آبراههای متصل به هم به اغراق و گزافهگویی درباره تعداد آنها منجر گشته بود. شیب نخست که از ایوان جلوی تالار سرچشمه میگرفت از طریق دو چمن شیب دار به سطح پهن دوم میرسید که سابقاً آبراهی آن دو چمن را از هم سوا میکرد که متاسفانه در زمان این نویسنده آبراه نه آب داشت و نه کاشی و در عوض گلکاری شده بود. در دو طرف آن چمنها پلکانی به سطح پائین راه داشت ولی در میانه مسیر پلکان شرقی، دهانه قنات دیگری در یک فرورفتگی باز میشد که پرآبترین و زلالترین قناتها بود که باعث رشد معجزهآسای گیاهان و درختان بود.
نمای بخشی از حوض خانه قصر ملک
تالار روبرو کوچکتر از دیگری نبود، اما به جای فوارة تزیینی، سقفی داشت با قاب بندی چوبی که طعمه موریانه شده بود. حاج حسین آقا آرزوی بازسازی این قابها را داشت و طبق شرح خودش مایل بود که هر کدام را به تصویر شاهان حماسی و تاریخی مزین سازد. آیا این فکر در طرح اولیه سقف تالار ریشه داشت یا همچون چهرههای مختلف کاشیهای زمان قاجار به دنباله روی از توصیف مورخ قدیم، مسعودی از چهرههای شاهان و ملکههایی که در کتابهای ساسانی دیده بود در فکر او نقش بسته بود؟ هر چه بود هرگز آرزوی او به انجام نرسید. پسر حاج کاظم، ملکالتجار بیش از آن از ستمی که بر پدرش در آخر عمر، به سزای خطای ناکرده رفته بود وحشت داشت، که این خود حکایت جداگانهای است. در عوض او در طول سال به زندگی در دو خانه آجری محقر که در محوطه باغ بود بسنده میکرد.
نمای تالار طبقه بالای قصر ملک و چراغ لاله آن
روی ایوان پهن پائین شیب چمن خانهای از آجرقرمز قرار داشت که تابستانها با اسباب و اساسیه به آنجا اسبابکشی میکردیم. خانهای بد نما نبود خصوصاً که ناهماهنگی آن با سبک بقیه باغ زیر انبوه شاخههای دو چنار کهن پنهان شده بود. آب چنارها از قنات میان پلهها تأمین میشد، که پشت خانه قرار داشت و داخل منبع مستطیل شکلی میریخت که حکم یخچال داشت. با وجود این از یخچال زیرزمینی منطقه دربند هم قالبهای بزرگ یخ برای قفسههای چوبین یخچالهای آن زمان خریداری میشد.
تمام سطح اصلی باغ، از بالا تا پایین، پوشیده از گل و درخت بود؛ و آنجایی که چیزی کاشته نبود، گیاهان وحشی با شادابی میروییدند، و چون در طول قرنها به آن محیط خو گرفته بودند بیش از دیگر گونهها با آن اقلیم و خاک و آب تناسب داشتند. خانه آجری بر نهر گلابدره مشرف بود و آن نهر از پنجرههای اتاق خواب و از لابه لای درختانی که به دلیل معلق بودن در روی شیب و کمبود خاک رشد کمی داشتند دردره تنگش دیده میشد؛ شبها با صدای شرشر رودخانه به خواب میرفتیم.
سطحی که خانه آجری لب آن قرار داشت، از سایر سطوح پهنتر بود و در دو سوی حوض بزرگ هشت گوشی که آب از دیوارههای شیب دارش لبریز میشد گسترده بود. آب از آنجا جاری و از روی کاشیهای فیروزهای روان میشد و در انتهای ایوان به پلکانی با پلههای پهن و کمعمق میرسید که در میان آن نهر آب به همانگونه از روی پلههای مفروش به کاشی فیروزهای سرازیز میشد تا سطح پائین. در نتیجه بالا و پائین رفتن از این پلکان طویل چندان دشوار نبود. در میانههای راه رو به پایین، در سمت گلابدره، باغچهای مخفی در یک فرورفتگی، با حوض و فواره قشنگی وجود داشت که برای برگزاری مهمانیهای کوچک بقیه اعضای خانواده استفاده میشد. در چنین مواقعی در آن جا فرش پهن میکردند و مخده میگذاشتند و مشعل روشن میکردند.
پلکان و ستون جلوی تالار فیروز میرزا
سطح پهن وسط جایی بود که جمعهها حاجحسین آقا تا دویست نفر را پذیرایی میکرد. به دعوت نیازی نبود، هر کس از هر قشری حضور به هم میرساند، از افرادی مانند معیرالممالک یا تقیزاده گرفته تا هنرمندانی که با خانواده و اعضای ارکسترشان میآمدند و خویشان حاج آقا و فرزندان خدمه ــ همه بدون هیچگونه تبعیضی کنار هم مینشستند وهمراه هم در ظروف مسی از روی میز درازی که نیمی از فضای جلوی خانه آجر قرمز را میگرفت ناهار نوش جان میکردند. روزهای تابستان وقتی حاج حسین آقا به مشهد میرفت هم در همین جا غذا صرف میشد. صبحانه را روی میز گرد کوتاهی میچیدند. گل یاس در نعلبکی بود و کنارش مربای آلبالوی خانگی بینظیر و نان سنگک تازه، سماور هم آن کنار میجوشید. همه اینها خاطرهای محوناشدنی در ذهن به جای گذاشته از شیرینی زندگی هماهنگ با طبیعت و آهنگ فصلها.
استخر عظیم گردی در پایینترین سطح بود و کاملاً زیر سایه شاخه درختانی که در اثر وفور آب در هم پیچیده بودند قرار گرفته بود. در نتیجه آفتاب به آن نمیتابید و اگر کسی بیهوا در آن شیرجه میرفت در تماس با آب یخ آن میتوانست دچار حمله قلبی بشود. پایینتر از این استخر آب یخ، سراشیبی ناهموار کوتاه و اغلب گلی بود که به یک خیابان پهنی میرسید که در یک سوی آن دیوار سنگی بلند قرار داشت و در سوی دیگر نهر آب؛ احتمالاً روزگاری محل ایستادن درشکهها بوده و به خصوص مناسب زنان چون دسترسی از آنجا به خانه کوچک اندرونی و حوضش که آن هم در یک فرورفتگی پائین باغ قرار داشت آسان بود. دو حاشیه خیابان از یک سو از نهری که درختان زیادی را سیراب میکرد و از سوی دیگر از انبوه شمشادهایی که از دیوار سنگی پائین اندرونی سابق بالا میرفت تشکیل شده بود. در سمت دره، نهر زیر رستنیهای زیاد پنهان شده و سپس به شکل آبشار به سوی گلابدره سرازیر میشد.
استخر گرد مقابل خانه در قصر ملک
این خیابان منتهی میشد به یک دروازه قوسی شکل که ورودی پائینی باغ بود. این در میان دو تاقچه قرار گرفته بود که حکم نشیمن گاه داشتند و غروبها از آن جا شاهد عبور قاطر و الاغهایی بودیم که به سوی امامزاده قاسم مسافر میبردند میبردند. ولی تماشاییترین قسمت باز هم پایینتر، در باغ مخفی گود زیر نهر بود. آنجا را به مردی حسین نام اجاره داده بودند و در واقع از ده سال قبل از معامله حاج کاظم و عبدالحسین میرزا، در اجاره اجداد او بود. در سند اجاره این گودی به نام زیبای ایوانده خوانده شده و از متن آن میتوان برداشت کرد که این مکان همواره قهوهخانه بوده است. در زمان ما، به آن قهوه خانه حسین میگفتند، و ما همیشه شیفته مشتریان کلاه مخملی آن بودیم... تماشای آنها پس از مدتی یکنواخت میشد، ولی خوشبختانه حسین مهارتهای دیگر نیز در آستین داشت؛ او اغلب سنتور یا تارنواز نیازمند منقلی دست و پا میکرد و گاه نقال سینه ستبری که موهای سپیدش تا روی شانه میرسید و صدایی رسا داشت در قهوهخانهاش شاهنامه میخواند. البته انتری و گروه خیمهشببازی و سرگرمیهای دیگری هم بود که مورد علاقه فراوان ما و مشتریان خاص حسین بود.
نمای بخشی از چمن روی شیب و پلههای پایین عمارت فیروز میرزا
باغ دیگر یا قصر، در وضعیت بهتری بود و عمارت آن تا به امروز باقی مانده است. مشکل بتوان حدس زد که بل و بنجامین از کدام باغ دیدن کردند، اگر منظور آنها قصر ملک باشد باید نتیجه گرفت که بخش پایین باغ که به توصیف آنان در سطوح مختلف ایوان بندی شده بود، نابود شده و محوطه سازی آن جای خود را به انبوه بیرویه انواع درختهای میوه داده است. تا اواسط قرن بیستم، تنها قسمت سنتی باغ قصریک باغچه فرعی با حوض و فواره مجزا بود. طرح باغ اصلی که در مقابل تالار قصر بود استخر گردی دارد که با وجود نفوذ سبک اروپایی چه در شکل حوض و چه در گلکاریهای اطرافش هنوز حال و هوای ایرانی را تا حدی حفظ نموده است. قسمت پشت عمارت هم کاملاً به سبک ایرانی بود؛ به این معنی که نهر باریک و درازی به استخر آب انبار بالایی منتهی میشد.
خود عمارت تقریباً دست نخورده تا به امروز باقیمانده است. نقشه آن جالبتر و عملیتر از عمارت قدیمی فیروز میرزاست. در مقایسه با اتاقکهای تاریک عمارت قدیمی، این بنا اتاقهای بزرگی در کنار دو شاهنشین که در سطحی بالاتر قرار گرفتهاند دارد. نمای جلوی خانه دوطبقه بسیار متناسب و تقریباً مربع شکل است و شاخههای پرپشت پیچک چسب تا ستونهای بالکن طبقه دوم از آن بالا میرفته که اکنون حشکیدهاند. کیفیت کاشیهایی که برای نیمه پایین دیوارهای حوض خانه به کار رفته نشاندهنده افول آشکار در این هنر است، اما تأثیر کلی آن با رنگهای خاکستری و سبز روشنِ مبراست از ناهنجاریهایی که در بعضی از خانههای اواخر قاجاریه دیده میشود.
چند نمونه از کاشیهای تالار باقی مانده از ویرانه تالار فیروز میرزا، حدود سال 1379.
طبقه پایین خانه صلیبی شکل است و از هر چهار طرف هوا به راحتی در جریان است و خنکی را بدین ترتیب حفظ میکند. در وسط حوضی است با پاشوره که در فصل تابستان به جای یخچال میوه را خنک نگه میداشت. در شمال و جنوب شاهنشینی در سطح بالاتر قرار دارد، ولی در سمت شرقی و غربی، به همان ابعاد، دو ورودی هم سطح حوض وجود دارد. بدین ترتیب شرایطی را برای خدمتکاران فراهم میآورد که به آسانی رفت و آمد کنند و در عین حال برای پذیرایی دم دست باشند. شاهنشین جنوبی مشرف به استخر گرد بیرون عمارت است. خانم همدمالسلطنه، همسر حاج حسن آقای ملک در این محل روزهایش را میگذراند. بر مخدههایی با روکش شال کرکانی یا کشمیری تکیه میزد و بدون نیاز به اینکه از جای خود بجنبد اقوام و دوستان را سرگرم و چای و شربت نوش جان میکرد. شاهنشین شمالی به جوی بلندی منتهی میشد که در میان دو خیابان دراز با حاشیه درختان انبوه قرار داشت و از بالا به استخر پر از آبی میرسید که جنگلی از درخت و شمشاد و گیاهان دیگر را در اطرافش سیراب میکرد، به طوری که دائماً زیر سایه قرار میگرفت، محل مطلوب و خوشایندی برای مارهای آبی و انواع حشرات بود، ولی نه آنقدر خطرناک که در داغترین روزهای سال کسی را از خوابیدن زیر چادر در اطراف آن بازدارد. خنکی آن محل در تهران که سهل است حتی در هیچ کجای شمیران نظیر نداشت.
باقی مانده تالار فیروز میرزا، سال 1379.
برای رفتن به طبقه بالا خانه پلکان آجری در پشت آن واقع است؛ این پلکان به بالکن پهنی راه مییابد که از چهارطرف تک اتاق پذیرایی بالا را محاصره میکند. سقف بالکن با نقاشیهای قابدار تزیین شده است که به مرور زمان کم رنگ شده و از بین میروند، ولی همچنان میتوان به زحمت مضمون پرتخیل و گاه بیپروای آنها را دید ــ از صحنههای حماسی تا حیوانات خیالی و حتی گاه موضوعهای اندک گستاخانه. بزرگی بالکن به اندازهای است که به خودی خود مناسب پذیرایی باشد. البته چهار در ارسی بزرگ مهمانخانه اصلی جایی برای خلوت نمیگذارد. یکی از دلانگیزترین ویژگیهای مهمان خانه طبقه بالا تاقچههای پنجره دار دورادور اتاق است که درون آنها چراغهای لاله میگذاشتند که هم داخل اتاق را روشن میکرد و هم از بیرون پیدا بود. به جای کاشیکاریهای طبقه پایین، پنبهدوزی مخملی قسمت پائین دیوارهای مهمان خانه طبقه بالا را پوشانده تا مهمانان بتوانند دور تا دور اتاق بنشینند. ولی نیمه بالای دیوارها باز نفوذ اروپایی را نشان میدهد؛ چون با کاغذ دیواری با نقش برجسته آبی و طلایی (احتمالاً از واردات فرانسه یا روسیه) آسترشده است. به رغم این ابتکارات ناهماهنگ، کل بنا چه در بالا و چه در پائین با تناسبهای درستش محیطی دلچسب ایجاد نموده که نقش سنتی باغ و کوشک ایرانی را که عبارت میباشد از معرفی فضای خارج به داخل خانه به خوبی ایفا میکند. چه جای مناسبی برای ازدواج و چه سعادتی که نسیب نویسنده شد.
حوض، مخروب قنات (اثر آیدین آغداشلو)
پی نوشتی در سوگ سلیقه ایرانی کجروی کنونی
از باغ فرمانفرمایی تقریباً چیزی باقی نمانده است. قصد ما مبنی بر خریداری سهم خالهها به نیت بازسازی عمارت و بخشهای مختلف باغ متأسفانه به موانع زیادی برخورد. پس از مدتی هم بعضی افراد محلی بهطور غیرقانونی ساکن آن شدند. به مرور قناتها خشک شدند؛ باران، سیل گل به ارمغان آورده و باعث از میان رفتن بخش زیادی از گیاهان و بسته شدن قناتها گشت.
مرحوم صدرالدین آقاخان تصمیم داشت قصر ملک را محل زندگی خود کند. با مرور گذشته میتوان حدس زد که در آن صورت ملک به همان شکل حفظ میشد، اما در آن زمان برخی از وراث حاج حسن آقا حاضر به معامله نشدند. به لطف پشتکار سرسختانه مهراندخت ملک، فرزند خلیل ملک (پسر حاج حسن آقا) و بانو شمس اقدس (دختر آخرین ولیعهد قاجار، محمد حسن میرزا)، عمارت و باغ دور آن هنوز نسبتاً سالم باقی مانده است. او در خانه پدرپدربزرگش، حاج کاظم ملکالتجار ماند، و در راه حفظ و نجات آن به ندرت آنجا را ترک کرد، تا کمی پیش که دار فانی را وداع گفت. امید است که فداکاری او بیهوده نبوده و خانه ملکالتجار، که تنها باقی مانده باغهای دوقلوست، به جا مانده و حتی آنچه از میان رفته از نو احیا گردد.
منبع: مجلۀ بخارا، شمارۀ 90-89، مهر-دی 1391، صص 139 – 160.
- 4506 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان