گفتگو با آرمین دانشگر
معمارنت- در لحظۀ نخست با دکتر «آرمین محسندانشگر» بیش از آنکه بیاد بیاورید که با یک چهرۀ بینالمللی معماری روبرو شدهاید؛ از دیدن شورمندی معماری جوان برانگیخته خواهید شد. شور و انرژی بارزترین ویژگی دکتر دانشگر است که در تمام لحظات دیدار اتاق را پرمیکند و جریان گفتگو را پیش میبرد. شاید به همین خاطر بود که مصاحبۀ کوتاه ما در آخرین بعدازظهر حضور او در ایران مملو از نکات تازهای شد که دامنۀ تامل بر آنها را در ذهن شما امتداد خواهد داد.
گفتگو با آرمین دانشگر فرآیند طراحی خلاق
معمارنت- در لحظۀ نخست با دکتر «آرمین محسندانشگر» بیش از آنکه بیاد بیاورید که با یک چهرۀ بینالمللی معماری روبرو شدهاید؛ از دیدن شورمندی معماری جوان برانگیخته خواهید شد. شور و انرژی بارزترین ویژگی دکتر دانشگر است که در تمام لحظات دیدار اتاق را پرمیکند و جریان گفتگو را پیش میبرد. شاید به همین خاطر بود که مصاحبۀ کوتاه ما در آخرین بعدازظهر حضور او در ایران مملو از نکات تازهای شد که دامنۀ تامل بر آنها را در ذهن شما امتداد خواهد داد.
آرمین دانشگر به روایت خود، پس از گذراندن دورۀ سربازی به اتریش رفته و مشغول تحصیل در رشتۀ معماری شده است. نام او پس از اخذ مدرک دکترا در سال 2000-2002 از دانشگاه فنی وین اتریش به عنوان معمار در دفترخانۀ رسمی معماران هلند ثبت شده و در پی آن در بهار 2002 دفتر مهندسین مشاور دانشگر در وین تاسیس گشته است. او پس از این دفتر دفاتری با همین نام را به ترتیب در 2006، 2007 و 2008 در مونیخ، لندن و استکهلم نیز تاسیس نموده است. همچنین دانشگر از سال 1999 جزء اعضای هیات علمی دانشکدۀ معماری دانشگاه فنی وین و از سال 2009 استاد و مدیر آموزشی دانشگاه آمریکایی وبستر در پردیس وین است و با دانشگاههای دیگری همچون دانشگاه نیویورک، لندن و هنگکنگ نیز به عنوان استاد مدعو همکاری داشته است.
از نظر او معماری نه فقط یک مهارت تکنیکی و نه تنها دانستن دربارۀ نظریات پیشرو است؛ بلکه برای معمار بودن باید هنرمند درون خود را از خلال زیستن در فضای معمارانه و تمرین فراوان کشف کرد. باید پس از فراگیری فنون، تلاش کرد که با آنچه روح ما را با محیط پیوند میزند ارتباط برقرار کنیم و از طریق آن درکی معمارانه از فضا را در طراحی خود متجلی سازیم و این امکانپذیر نمیشود جز با تمرین زیاد، شناسایی چگونگی شناخت در ذهن خود و برخورد هوشمندانه با محیط. پس از آن معمار در مسیر تبحر پیدا کردن هرچه پیش برود سبک خاص خود را پیدا خواهد کرد و با فرآیندهای شکلگیری طرحهای خود بیشتر عجین میشود.
اول از همه اگر میشود معرفی مختصری از خودتان داشته باشید؟
من فارغالتحصیل رشتهی معماری از دانشگاه وین هستم. یکی از شانسهای زندگیم آشنایی با «ویلیام آلسوپ» در جریان یک مسابقه دانشجویی در اتریش و در دهه ۹۰ میلادی بود. کار من در آن مسابقه برنده شده بود. ایشان به من پیشنهاد کار در دفتر معماریشان را دادند و من در آنجا به عنوان دستیار شروع به کار کردم. از طریق ایشان به یکی از مجلههای معتبر معماری آمریکا معرفی شدم و مقاله پایاننامه دوره کارشناسی ارشدم در آن چاپ شد. پس از آن به عنوان مدرس یک دوره کارگاهی به نیویورک رفتم. در ادامه در دانشگاه «ویت» در استرالیا و مدرسه معماری «بارتلت» در لندن فعالیتهایی را در زمینهی آموزش انجام دادم. اما در نهایت باز هم از طریق پروفسور «آلسوپ» جذب دانشگاه فنی وین به عنوان عضو هیات علمی پذیرفته شدم. همچنین در چند مسابقه معماری توانستم رتبه اول ایده را کسب کنم. اما هیچکدام ساخته نمیشدند. در واقع کسی جرات ساختن آنها را نداشت. تا اینکه یک کارفرما در اتریش این جرات را پیدا کرد و خواست طرح من را بسازد. از من نشانی دفترم را پرسید. اما من آن زمان دفتر کار نداشتم. گفتم من در دانشگاه یک آتلیه معماری دارم و آنجا کار میکنم. خود کارفرما پیشنهاد جایی را به عنوان دفتر کار داد و در آنجا شروع به کار کردم. خوبی این کار در این بود که خود کارفرما به ما اعتماد کرد و مجبور نشدم دنبال دفتر و دستک باشم. این پروژه تبلیغ خوبی برای من محسوب میشد. چون پس از ساخت هم برندۀ جایزه معمار اتریش شد.
اگر ممکن است درباره این مسابقه مختصری توضیح دهید؟
این پروژه پس از اتمام ساختش برای دریافت جایزه ملی اتریش در مسابقهای که حاصل همکاری چند وزارتخانه مختلف همچون مسکن، انرژی، محیط زیست و چند وزارتخانه دیگر بود، شرکت داده شد. از هر وزارتخانه، فردی به عنوان نماینده آن وزارتخانه در تیم داوری شرکت داشت. برای شرکت در مسابقه اول از همه باید مدارک پروژه را برایشان ارسال میکردیم. در مرحله بعدی، تیم داوری در عرض چند ماه از تکتک پروژههایی که در مسابقه شرکت داده شدهبودند، بازدید میکرد. با ساکنان آنها گفتگو میکردند و نظر آنها را راجع آن اثر میپرسیدند تا پروژه کارا است یا خیر. در نهایت، ده پروژه به عنوان پروژه برتر انتخاب شد که تقدیر شایان توجهی هم از آن شد. کار من هم در بین این کارها بود و راه آینده را برای من روشن کرد.
خوب برگردیم به عقبتر، زمانی که ایدۀ این پروژه را در مسابقه برنده شدید.
زمانی که کارفرما دید من دفتر معماری ندارم، تصمیم گرفت اجرای پروژه را به رتبه دوم واگذار کند. به من پیشنهاد کردند که جایزه نقدی را بپذیرم و کنار بروم. اما من کوتاه نیامدم. گفتم این حق قانونی من است و اگر زیرپا گذاشته شود، شکایت میکنم. به من فشار آوردند که دفتر معماری ندارم. گفتم تشکیل میدهم، شما زمان بدهید. در پایان پذیرفتند و من موفق شدم این پروژه را اجرا کنم. البته بسیار سختی کشیدم. در چنین محیطی به عنوان یک مهاجر کارکردن دشواریهای خودش را دارد. خاطرم هست در شهرداری جهت صدور جواز ساخت یک هیئت ژوری هفده نفره تشکیل شده بود که برای پروژهای که 54 واحد آپارتمان بود و زیربنایش چیزی در حدود 6 هزار مترمربع بود تصمیم بگیرند اجازه بدهند چنین کاری در شهر بشود یا خیر. اما من واقعا جنگیدم و از پروژهام دفاع کردم تا توانستم مجوزهای آن را بگیرم و اجرایش کنم. اما بعد از مدتی تفاوتهای من به عنوان یک مهاجر که زمانی برایم یک امتیاز منفی محسوب میشد، تبدیل به وجه تمایزم در این حوزه شد و به راحتی مشهور شدم. عدو سبب خیر شد و ویژگیهای خاص رنگی و ملیتی من باعث شد که وارد هرجایی که میشدم، خیلی زود شناخته میشدم.
از نظر شما فرایند طراحی به چه صورت است؟
باید به دو نکت توجه کرد؛ اول اینکه طراحی فضاهایی ناشناخته و تجربهنشده برای من از جذابیت خاصی برخوردارند. خلق کردن فضاهایی که تاکنون وجود نداشتهاند. فضاهایی که به جز در ذهن، فرصت حضور و دریافت آن را نداشتهایم. تصور من بر این است که کشف فضاهای ناشناخته، پایهی اصلی معماری را تشکیل میدهد و معماری به مراتب فراتر از چیدمان قراردادی فضاهای محصور در ترکیبی از بتن و آهن و شیشه است. خلاقیت به تفکر فضایی معمار کیفیتی میبخشد که او را از یک مهندس متمایز کرده و اثر او را به یک «پدیده» مبدل مینماید. کار معمار خلق شگقتی است.
معماری راجع به زندگی است و هر معماری یک نظریه دارد. من میگویم راجع به هیجان و پیچیدگی است و نه سادگی. یک نکته این است که ما بتوانیم خودمان را نقد کنیم. همانطور که برای ادامۀ زندگی، به اکسیژن به عنوان یک عامل حیاتی نیاز داریم، برای خلق معماری هم به عوامل متعددی نیاز داریم که حضور این عوامل، شرط لازم برای تولید معماری خوب و درخور اعتنا خواهد بود. امید به آینده مهمترین عامل موفقیت در معماری است. چون این آینده قرار است توسط فرد معمار ساخته شود و طبعاً در صورتی که چنین امیدی در صاحب اثر وجود نداشته باشد، اثر خلقشده توسط او نیز بیکیفیت و تکرار جریان یکنواخت و بیامید زندگی خواهد بود.
مشکل اساسی کشور ما این است که همه خیلی از خودشان تعریف میکنند. وقتی طرحی میزنند فکر میکنند به کمال رسیدهاند. اما من وقتی در مسابقه شرکت میکنم و تمام میشود، طرحم را دور نمیریزم. بعد از چند ماه به آن برمیگردم و دوباره آن را برای دل خودم انجام میدهم. تا ببینم امروز، بعد از گذشت این زمان و رشدی که در این مدت داشتم، چگونه آن را میبینم.
در هر اثر معماری باید بتوانیم ردپایی از احساسات طراح آن را به عنوان روح و جوهرهی وجودی اثر شناسایی کنیم چرا که مرزهای معماری فراسوی تکنیک و صنعت قرار میگیرد و حتی ترسیم و اجرای حرفهایترین جزئیات ساختمانی نیز نمیتواند روحی به کالبد این ساختمانها بدمد. پس برای زنده ماندن ساختمانها در بستر شهرها باید روحی از طرف معمار به درون کالبد آنها دمیده شود. من به عنوان معمار همیشه در حال نبرد با هیجانات ناشی از طراحی هستم و سعی میکنم ساختمانی طراحی کنم که به بهترین نحو احساساتش را به شهر، همسایگان و مصرفکنندگان نهایی خود منتقل نموده و به خواستههای آنان پاسخ دهد.
در واقع میتوان گفت دعوای مسیر و مقصد است. معماری یک مسیر است و نه مقصد. اما ما خیلی زود خودمان را در این مقصد میبینیم.
آیا امکان دارد بعد از چند ماه به کارتان مراجعه کنید و هنوز کارتان را کامل و بینقص ببینید؟ آیا ممکن است دیدگاهتان در این مدت رشد نکرده باشد؟ چطور میشود بر خودتان نقدی وارد نبینید؟
از نظر شما شاخصههای خلاقانه کارکردن و زندگی کردن در معماری چیست؟
دقیقاً، دومین نکته (زندگی کردن در معماری) عامل یادگیری خلاقیت است، در حالیکه خلاقیت هیچگاه آموزشدادنی نیست! یعنی فرمول مشخصی ندارد. من از تجربه و کار زیاد به آن رسیدم. نباید وقتی کار زیبایی از آب درآوردیم، متوقف شویم. باید روی همان کاری که زیبا شده هم کار کرد. من بعد از ده دوازده سال کار حرفهای میتوانم بگویم به یک درک نسبی در معماری رسیدم. اما امیدوارم در این نقطه نمانم و مدام درکم را از معماری پرورش دهم. با گذر زمان کارهای شما تغییر میکند و از یک پیچیدگی خام به یک سادگی پخته میرسد. ظاهر آن ممکن است ساده باشد اما یک ایدۀ پیچیده در پس آن وجود دارد. برای ما هنرمندها این خصوصیت در اثر کار زیاد دیدن و کار زیاد کردن به وجود میآید.
من در کارگاه مشهد از دانشجویان خواستم یک قطعه موسیقی، شعر و یا فیلم مورد علاقهاشان را به صورت یک کانسپت در یک برگ 30*30 به صورت سه بعدی به تصویر بکشند و سه قطعه ماکت حجمی که ترجیحاً معماری نباشد، از آن بسازند. در نتیجه، قبل از اینکه کارگاه را شروع کنیم، یک نمایشگاه از کار شرکتکنندگان داشتیم. من این فرایند را دنبال کردم تا به دانشجویان نشان دهم کانسپت را میتوانند حتی از یک قطعه موسیقی پیدا کنند. بعد از اینکه ایده و بستر را پیدا کردند، از آنها خواستم، آن را پرورش دهند. شما میتوانید کانسپت را با گشت وگذار در دنیای هنر پیدا کنید.
اتفاقا در میان آن بچهها دختر خانمی بسیار آرام بود که کارهای خوبی نداشت. با خودم فکر کردم که با توجه به زمان کارگاه و تعداد دانشجوها تنها ده دقیقه وقت دارم که صرف تحریک خلاقیت این بچه بکنم. وقتی از او پرسیدم به چه چیز علاقه دارد؛ گفت موسیقی و قطعهای موسیقی را برای من گذاشت که از نظر من جالب نبود؛ ولی او میگفت میتواند ساعتها به این آهنگ گوش دهد. پس از او خواستم وقتی به این قطعه گوش میدهد روی کاغذ خط بکشد و بعد آن را برای من بیاورد. منظورم این نبود که اینقدر زحمت بکشد؛ ولی او این خطها را در یک تابلوی 30*30 در یک فرم حجمی به هم بافته بود و یک اثر هنری فوقالعاده درست کرده بود؛ خودش هم از کاری که کرده بود خیلی ذوق کرده بود.
پس شما عقیده دارید معماری بیش از آنکه مهندسی باشد، یک هنر است.
بله. در این موضوعی شکی نیست. همه چیز معماری است. همه چیز هنر است. چه چیز هنر نیست؟ من منظور شما را از مهندسی در معماری نمیفهمم.
در واقع منظور همان جدال کهنهای است که یکسری معماری را در جنبههای هنری آن میبینند و یکسری در جنبههای فنی و عملی آن.
آن، معماری نیست. معماری خلق فضا است. خالق هم، حتما هم هنرمند است و هم مهندس.
در اتریش چطور خلاقیتها را بارور میکنند؟ چیزی که به نظر میآید ما در اینجا در آن ضعف داریم.
به نکته جالبی اشاره کردید. پیکاسو میگوید که هر کودکی در ذات هنرمند به دنیا میآید ولی به مرور زمان خلاقیتهای او توسط جامعه و محیط آموزشی سرکوب میشود. هیچ وقت انتظار نداشته باشید یک استاد دانشگاه یا معلم به کسی چیزی یاد دهد. این ور دنیا هم که ما هستیم، چنین چیزی وجود ندارد. بهترین روش آموزش خلاق شدن این است که دانشجویان سال بالایی و پایینی را در ارتباط با هم قرار بدهیم. دانشجویان ترم پایینی باید به کمک دانشجویان ترم بالایی بروند و از آنها چیزهای مختلفی یاد بگیرند. در واقع این تبادلی که بین افراد صورت میگیرد خیلی مهم است.
من به عنوان استاد در سیزده سال تدریسم همیشه از جایی که خود دانشجو به آن علاقهمند است شروع میکردم و بعد از همان نقطه او را به هدف میرسانم. دانشجویانی داشتم که روز اول واقعا فاجعه بودند. اما زیبایی کار در این است که آن دانشجویی را هم که خیلی از ماجرا پرت است را هدایت کنید و پرورشاش دهید. باید خیلی کار کرد. اشکال دانشجویان ایران این است که کار نمیکنند. منتظرند که یک فرمولی به آنها یاد دهی تا با آن طرحهای فوقالعاده بدهند. مهم پیدا کردن آن نقطهای است که خلاقیت با آن آغاز میشود و این نقطه را نمیتوان در درسهای طرح پیدا کرد. به نظر من باید درس طراحی را از دانشگاه جمع کرد و در این چند سال ذهن دانشجو را خلاق کرد. وقتی مشغول به کار شود، مجبور است برای خرج زندگیاش هم شده قوانین و ضوابط طراحی را یاد بگیرد.
در همه جای دنیا و به خصوص ایران درصد اندکی از ساختمانها توسط معماران طراحی میشود و عمده ساخت و سازها توسط بساز و بفروشها صورت میگیرد. بساز و بفروشها هم همیشه دنبال سلیقه عوام و نوکیسههای شهری هستند تا تجارتشان سودآور باشد. در این میان، معماران چطور میتوانند در بهبود سلیقه عمومی نقش داشته باشند؟
فضاهای ناشناختهای که به دنبال کشف آن هستیم، با فضاهای سنگینی که منقش به تزئینات به مفهوم کلاسیک آن هستند و مورد پسند بسیاری از کارفرمایان قرار میگیرند، در تعارض هستند. از دل یک فضای خام و عاری از دکوراسیون هم میتوانیم به زیبایی و تعریف جدیدی از فضا برسیم. خوب یا بد، این سیاهمشقی است که ما را به پیمودن راههای جدیدتر در آینده خواهد رساند. این فضاها هستند که باید خودشان را به کاربران نشان دهند و نه تزئینات داخل آنها. این نوآوریها و تغییرات جزئی و کوچک هستند که میتوانند به تغییرات بزرگ در شهرها منجر شوند. پس هر طرحی فارغ از مقیاس کوچک یا بزرگی که از آن برخوردار است باید بر وجوه متمایز و نوگرایانهی خود تأکید کند تا بتواند توجهات را به سمت خود جلب نماید. در معماری برخلاف سایر علوم تجربی، میتوان با تغییر یک نقطه، منشأ تغییر و اثرگذاری شد.
معماری از هم پاشیدهای که من امروز اینجا میبینم، نشاندهنده وضعیت موجود ما است. هیچ چیز بهتر از در و دیوار شهرمان نمیتواند ما را نشان دهد. باید فرهنگسازی شود. خودمان باید خودمان را درست کنیم.
یعنی یک معمار به تنهایی نمیتواند کاری انجام دهد. باید بستر فرهنگی آن ایجاد شود.
بله. نیاز به بسترسازی است.
نقش معمار، در ایجاد آن بستر فرهنگی چیست؟
معماران باید دید شهرسازانه به شهر داشته باشند. نمیدانم اینجا چرا این طور نیست، ولی آنجا همه معماران شهرسازی میکنند. معمار نباید تنها، تک بنای خودش را ببیند؛ همزمان باید کوچه و محله را ببینید. در اولین دوره حرفهای کارم، پروژهای در وین انجام دادم که در آن با شهرداری صحبت کردیم و کوچه را با هزینه خودمان درختکاری کردیم. آنها هم استقبال کردند. حالا بعد از ده دوازده سال خود شهرداری هم آن کوچه را درختکاری کرده است. در ابتدا خود کارفرما خیلی راضی نبود. اما ما گفتیم با فضای سبزی که ایجاد خواهی کرد، ارزش مالی آن را هم بالاتر خواهی برد و میتوانی آنرا گرانتر بفروشی. بعدها خود کارفرما هم از تصمیمی که گرفته بودیم، راضی بود. این، یک مثال ساده بود که به شما نشان بدهم خیلی ساده میشود این بسترسازی را شروع کرد. اینجا همه درباره ساختمانهای سبز و مهندسی انرژی صحبت میکنند. مهندسی انرژی یعنی چی؟ این مسخرهترین چیزی است که من تا به حال شنیدهام. همۀ معماران باید مهندسی انرژی را بدانند. آنور دنیا هم که ما زندگی میکنیم چنین چیزهایی وجود ندارد و خیلی رشتهها و دانشهای عجیب به وجود نیامده است؛ بلکه همه دارند همان ایدهها اصلی و دانش قبلی را گسترش و توسعه میدهند.
خیلی مهم است که معماران بتوانند با حرکتهای کوچک در محیطشان تغییر ایجاد کنند. یکی از مشکلاتی که ما در اروپا داریم، همسایگیهاست. در یک پروژهای تصمیم گرفتیم دیواری را که از طرف همسایه خالی مانده بود، طراحی سبز کنیم. من مسابقهای در دفتر گذاشتم که هرکس بهترین طراحی را برای آن دیوار ارائه دهد پنجهزار یورو جایزه میگیرد. همین مسابقه شور زیادی در دفتر ایجاد کرد و در نهایت دیوار را به گونهای سبز کردیم که منظرۀ فوقالعادهای برای طبقۀ اول که از همه موقعیت بدتری داشت، ایجاد شد. نمایی زیبایی هم در خود ساختمان و هم در محیط اطرافش ایجاد کردهبودیم. فرهنگسازی همین است. باید با تغییرات کوچک در شهر شروع کنیم و فرهنگسازی کنیم.
وضعیت صنف معماران در اتریش به چه صورت است؟
مثل همه جا تشکلهای مختلفی وجود دارد. اما چند سال پیش یک اتفاق خوب افتاد و معماران جوانی که هنوز صاحب موقعیت حقوقی و حق امضا نشده بودند انجمنی را تشکیل دادند تا بتوانند تواناییهایشان را نشان داده و موقعیتهای شغلی گسترش دهند. اتفاقاً انجمن موفق و تاثیرگذاری شد و اتفاقا اخیرا خانمی از یکی از این تشکلهای صنفی به سراغم آمده بود که یک کتاب دربارهی من بنویسد و میگفت بعد از این همه سال کار حرفهای هیچ کتاب و سندی از کارهای شما وجود ندارد. زیرا حقیقتش در اروپا هنوز نشانههای نژادپرستی وجود دارد و خیلیها شما را به عنوان بیگانه به جمعهای خودشان راه نمیدهند.
در پایان، آینده معماری را در دنیا چگونه میبینید؟
امروزه معماری و دنیای حرفهای از روحیۀ سنتی آن فاصله گرفته و دیگر معماران نمیتوانند تکمحوری کار کنند. معماری امروز شبکهای کار میکند. میبینید که گروههای جوان چقدر فعال شدند و خوب کار میکنند. من جز نسلی بودم که در آن معماران خودمحور کار میکردند. اما در اروپای امروز چنین چیزی وجود ندارد.
منظور شما از شبکه از نظر تنوع آرا است یا تقسیم کار؟ شبکه را تعریف کنید.
یعنی باید در یک گروه کار کنید. علوم و فناوریها آنقدر گسترده شده که معمار نمیتواند به همهی این زمینهها تسلط داشته باشد. به نظرم باید یک پلتفرم از علوم و رشتههای هنری و علوم انسانی مثل فیلمسازی، فلسفه و جامعهشناسی وارد محیط حرفهای معماری شوند تا بین معماری و این رشتهها تعامل صورت گیرد. از طرف دیگر فکر میکنم در آینده همه مفاهیم معماری معنای دیگری خواهند داشت. مسکن فردا شباهتی به مسکن امروز نخواهد داشت. آیندهی معماری به تکنولوژی وابسته خواهد بود.
عکسهای پنج طراحی آخر دکتر محسن آرمین دانشگر:
Mansory Villa, Vienna, Austria
Fendigasse Housing, Vienna, Austria
Haghani Complex, Tehran, Iran - The Clouds of Tehran
Sanat Square, Tehran, Iran
Penthouse Neilreichgasse, Vienna, Austria
- Add new comment
- 13012 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان