شصت و چهار ساله و معمار است
معمارنت-سالها پیش، شاید بیستسالِ پیش، خانۀ دوستی در خیابان شریعتی بودم. خانهای دوطبقه و به قواره، با پلکانی بیرونزده از حجم و پیچو تابی رعنا. سرِ شام از صاحبخانه که استاد دانشگاه بود، نامِ معمارِ بنا را پرسیدم: «مصطفی دانشور تهرانی». من، از بخت بدِ خودم، اولین بار بود با اثری از این استادِ عزیز آشنا میشدم. او از سالها پیش در میان اهلِ حرفه چهرهای آشنا و محبوب بود. من شانس نداشتم. بعدها دو سه خانه دیگر را هم دیدم که کار استاد بود. همه آجری و با امضای مشخصِ استاد.
معمارنت-سالها پیش، شاید بیستسالِ پیش، خانۀ دوستی در خیابان شریعتی بودم. خانهای دوطبقه و به قواره، با پلکانی بیرونزده از حجم و پیچو تابی رعنا. سرِ شام از صاحبخانه که استاد دانشگاه بود، نامِ معمارِ بنا را پرسیدم: «مصطفی دانشور تهرانی». من، از بخت بدِ خودم، اولین بار بود با اثری از این استادِ عزیز آشنا میشدم. او از سالها پیش در میان اهلِ حرفه چهرهای آشنا و محبوب بود. من شانس نداشتم. بعدها دو سه خانه دیگر را هم دیدم که کار استاد بود. همه آجری و با امضای مشخصِ استاد.
سیمای این خانهها در ذهنم حک شد. خانههایی، در تداوم معماری فاخر و فروتن خانههای خیابانهای مرکزی شهر در دورۀ پهلوی دوم، خیابان خردمند و ایرانشهر. ترکیب زیبای آجر با سیمان سفید در بدنه و نما. با پنجره چوبی کنج و خوشقواره و شخصیت ممتاز ورودی و نمای بیرونی. استاد این معماری را ارتقا دادهبود و ترکیبهای زیبایی بوجود آوردهبود که گاه گرتهای از پتکانههای معماری آجری دزفول را بیاد میآورد، البته در قامت و شهرهای جوان و امروزی.
این تصویر را با خودم به همهجا بردم. در هر محفل و نشستی، از کارهای استاد یاد میکردم. به مرور با کارهای او بیشتر آشنا شدم. از مرمت و احیای عمارت کازرونی بوشهر تا عمارت کلاهفرنگی (اولین ایستگاه رادیو تهران). از منزل استاد قریب در گرگان تا کارخانجات سنگرکار و بسیار کارهای شاخص دیگر که همگی ماندگارند، از جمله طرح و نظارت بر اجرای ساختمان مرکزی بنیاد ایرانشناسی تهران در بلوار شیخبهایی.
او معماری را میشناسد. معماری ما را هم بخوبی میداند. نقش و مصالح رامِ او هستند. حجم و فرم را به هر گونه که بخواهد میچیند. او عاشق معماری اصیل ما است. و مثل هر عاشق دیگر، سوخته و بلاکش هم هست. حدود 14 سال بعنوان یک میراثی وفادار به ارزشهای ملی و فرهنگی در سمنان کارکرد، تا سالِ 69. اثرهای زیادی از خود در آن شهر نگینی کویر به یادگار گذاشت. برخی از جماعت با او همدل نبودند، آزارش دادند؛ ولی او هرگز از این جفاها سخن نگفت. او سمنان را دوست داشت و دوست میدارد. جا پاهای خود را بخوبی میشناسد.
او فقط 64 سال دارد. متولد 1327 است. ولی بیش از 40 سال است که کار میکند. او سالِ 52 از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد، ولی کار را به عنوان کارشناس حفظ آثار تاریخی، از سال 1348 شروع کردهاست. 43 سال است که استاد مصطفی دانشور تهرانی را در حرفه معماری و مرمت داریم که نگینی است در حلقه حرفهایها. یک معمار به تمام معنی است و این را در اخلاق و منش زندگانیاش میتوان دید. معمار است و این را در فروتنی و نجابت او میتوان دید. او معمار است.
امروز، 25 اسفند 91، به زیارتش رفتم. در آی.سی.ی. بیمارستانی در تهران. دیدمش با نفسهای سنگین و سختش. افسوس خوردم چرا نتوانستم در چند وقتِ گذشته که سرحالتر بود به دیدنش بروم. بیش از هفتماه است که میخواهم پروژۀ سمنانِ خود و همکارانم را با او کرکسیون کنم. تلفنش جواب نمیداد. نه تلفن خانه و نه تلفن همراهش. امروز صبح تلفن خانه جواب داد و فهمیدم استاد حالش خوب نیست. رفتم به زیارتش. او یک معمار است!
25/12/1391
تهران
منبع عکس: کتاب معماران ایران- نشر نظر- 1386- صفحۀ 289تا 291
- Add new comment
- 7496 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان
Comments
تسلیت...
روحش شاد.امروز مراسمشان بود...
از آشنایانمان بودند...نام مرحوم را نوشتم...
به دنبال مطلبی از ایشان بودم که نوشته شما را دیدم...
در این چند سال که احوالشان خوب نبود می خواستم ببینمشان...نشد...
استاد را دانش آموختگان قدیم می شناختند...
برای جوان تر ها می خواستم مطلبی بنویسم...
مشتاق برای همکاری با شما و استفاده از تجربیات شما...
بدرود.
ariaowen@yahoo.com
روحشان شاد . . .
. . . متن زيباتون رو خوندم و افسوس خوردم كه عزيزان و هنرمندان بسياري مثل ايشون هستند كه متاسفانه نمي شناسيمشون و افتخار بهره مند شدن از تجاربشون رو از دست مي ديم . . . و خوشخال شدم كه ايشون رو با متن شما كمي شناختم.
به آخر متن كه رسيدم مي خواستم تو قسمت نظرات پيغامم رو بنويسم كه . . .
با اينكه ايشون رو اصلا نمي شناختم ناخودآگاه اشك تو چشمام جمع شد . . . تا به حال هيچوقت گذر از بودن به نبودن رو اينطور حس نكرده بودم . . . واقعا همه چيز در عبور از لحظات شكل مي گيره و هر لحظه مي تونه يه شكل و يه رنگ باشه . . . افسوس كه رفتند.
روحشان شاد . . .