Add new comment
علیاکبر صارمی: امروزه، نقد مد است. نقد نقاشی، سینما، تئاتر، داستان؛ امر لازمی هم هست. از زیربناهای جامعه دموکراتیک است. در جایی نقد نیست که آزادی نیست. من هم موافقم که در «مبانی» نقد بیشتر دقیق شویم. در زبان لاتین، نقد را «کریتیک» میگویند، یعنی بحران. شاید به این خاطر که با نقد، یا نکتهیابی، نقاط بحرانی را شناسایی میکنیم. ولی حالا ما خیلی به سوابق کار نداریم. فرصتش نیست.
در تفکر غربی، از ارسطو به بعد، فرض بر این است که یک چیزی هست که بقیه را با آن میسنجند. در ایران هم چنین است. اصطلاحاً، سره را از ناسره جداکردن. این امر هم در دیوان حافظ هست هم در نقدهای جدید زرینکوب و دیگران. این همان نقد کلاسیک است. البته سابقهاش در غرب بیشتر است.
علیاکبر صارمی: امروزه، نقد مد است. نقد نقاشی، سینما، تئاتر، داستان؛ امر لازمی هم هست. از زیربناهای جامعه دموکراتیک است. در جایی نقد نیست که آزادی نیست. من هم موافقم که در «مبانی» نقد بیشتر دقیق شویم. در زبان لاتین، نقد را «کریتیک» میگویند، یعنی بحران. شاید به این خاطر که با نقد، یا نکتهیابی، نقاط بحرانی را شناسایی میکنیم. ولی حالا ما خیلی به سوابق کار نداریم. فرصتش نیست.
در تفکر غربی، از ارسطو به بعد، فرض بر این است که یک چیزی هست که بقیه را با آن میسنجند. در ایران هم چنین است. اصطلاحاً، سره را از ناسره جداکردن. این امر هم در دیوان حافظ هست هم در نقدهای جدید زرینکوب و دیگران. این همان نقد کلاسیک است. البته سابقهاش در غرب بیشتر است.
ب.م.: که غالباً هم برسر این «سره» مناقشه هست!
ع.ص.: پس از عصر روشنگری، در غرب این بحث بسیار مفصل شد. تجزیه و تحلیل، اساس نقد قرار میگیرد. در این تجزیه و تحلیل، در موضع دکارتی، از موضوع فاصله میگیرید و سپس شروع به تحلیل میکنید. شما به عنوان سوژه شناسنده هستید. یعنی میتوانید نقد کنید. اینجا هم همان مناقشه هست: از کجا معلوم که شما شناسنده هستید؟ یکی میآید و میگوید این موسیقی به این و آن دلیل خوب است، و یکی دیگر میآید و همان موسیقی را به این و آن دلیل بد میشمارد. امروز هم چنین موضوعی هست. اصولاً وقتی وارد مقوله نقد هنری میشوید، کار پیچیده میشود. اینکه آیا هر کس فی حد ذاته میتواند فاعل شناسنده باشد یا نه، از این مقوله است. یا شما که فیلسوف هستید، آیا منقد هنر هم میشوید؟ در این مقولات، در غرب، بحثهای زیادی شده از قدیم الایام تا «بندتو کروچه» و دیگران.
اتفاق بزرگ قرن بیستم
ب.م: در معماری هم چنین بود؟
ع.ص: قرن بیستم، اتفاقی که افتاد این بود که معماری برای خود جایگاهی کسب کرد. قبلاً چنین نبود. معماری را با تاریخ نقد میکردند. مثلاً مقایسه میکردند چون این اثر مثل فلان اثر کلاسیک است، پس خوب است. تئوری این بود که چون این دو مساوی هستند، اگر یکی خوب است، پس دومی هم خوب است. در ایران هم چنین کردند. گفتند هرچه شبیه تخت جمشید باشد خوب است! درست مثل ادبیات که میگفتند شعری که شبیه حافظ باشد، خوب است.
ب.م.: که البته ملاک کاملی نبود. تعالی نداشت.
ع.ص.: در این سده اتفاق خاصی افتاد. آن هم معماری مدرن بود که سابقه در گذشته نداشت تا با آن سنجیده شود. مثلاً لوکوربوزیه را با کی باید میسنجیدند؟ با کاندینسکی، یا با میکلآنژ؟ پس آمدند اصولی برای نقد درست کردند. مثلاً گیدئون که کتاب بسیار با ارزش «فضا، زمان و معماری» را نوشت، آمد لوکوربوزیه را ملاک و متر نقد قرار داد. همه کارها را با معیار لوکوربوزیه میسنجید. که البته همین روش هم انحراف بزرگی بوجود آورد.
ایتالیاییها تفکیک بیشتری انجام دادند. گفتند بیاییم اثر را از جوانب متفاوت نقد کنیم. نقد اجتماعی کنیم، نقد تاریخی کنیم، یا نقد زیباییشناسانه، روانشناسانه و غیره. بعدترها، «رابرت ونتوری» نظریه «پیچیدگی و تضاد» را مطرح میکند. طبق این نظریه، باید ببینیم یک اثر معماری و هنری در درون خود چه پیچیدگی و چالشهایی دارد. اینها گاهی تبدیل به تضاد میشود. ونتوری در بسط این تئوری از هنرهای دیگر و از شعر هم مثال میزند و نقل قولهایی از تی.اس.الیوت میآورد. شروع این نظریه از آنجاست که اثر نباید خیلی ساده و رو باشد. این، در حقیقت رجوعی است به Less is more! در قامتی دیگر.
پیچیدگی و چالش درونی
ب.م: پیچیدگی و چالش درونی اثر، البته، به تعبیر رمز و راز درونی هنر، امری دیرینه هم هست.
ع.ص: وقتی جلوتر میآییم و به دهه 60 و 70 میرسیم، پس از شلوغیهای دانشجویی دهه60 و دیگر مسائل اجتماعی، فیلسوفان فرانسوی بحث زیادی بر روی نقد انجام دادند. در این دوره است که فوکو نقد قدرت را به میان میکشد. قدرت مالی، قدرت اجتماعی و قدرت طراح حتی. ولی از درون کارهای فوکو یک نکته مهم سر بر میآورد: خود نقد کردن و تحلیل کردن باید کاری هنرمندانه باشد. نقدی که ارائه میشود باید دقیق و هنرمندانه باشد. در حوزۀ معماری، مقوله «ازکجا آوردی؟» باید جاری باشد. این طرح را از کجا آوردهای؟ از ماسوله، از آلوارو آلتو؟ از . . ؟
مهم است که معماری را مثل نقاشی ندانیم. وقتی ساخته میشود، کسانی از آن استفاده میکنند. آیا این معماری به این آدمها پاسخ داده؟ نهایت اینکه، معماری ساختن یک پل نیست. ظرایفی دارد، پیچیدگیهایی دارد. هرچند که پل هم باید معماری داشته باشد. هرچه این پیچیدگیها زیاد باشد، دامنه نقد هم وسیعتر میشود. حافظ اگر این همه دوام دارد و تفسیرهای متفاوت میپذیرد، بخاطر این پیچیدگیها و چالشهای درونی شعر اوست.
در اثر معماری هم باید چنین باشد. باید سعی کنیم بازش کنیم و ببینیم داخلش چی هست. بافتش را بشکافیم و به پیچیدگی درونیاش برسیم. در این واکاوی ممکن است به نکاتی برسیم که خود طراح هم دنبالش نبوده است. گاه، یک اثر چیزی ندارد که دنبال پیچیدگیهایش بگردید. اصلاً حرفی برای گفتن ندارد. به باور من، مهم نیست که اثر حتماً حرف خوبی برای گفتن داشته باشد، بیش از همه مهم است که حرفی برای گفتن داشته باشد.
- Add new comment
- 7242 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان