Add new comment
رابطۀ معماری و فلسفه رابطهای پیچیده است و فهم این رابطه به درک درست از فلسفه بستگی مییابد. فلسفه در منشأ خود را با معنای متافیزیک تعیّن میدهد، اما متافیزیک چیست؟
متافیزیک که به آن فلسفه اولی میگویند در جست و جوی آن است که بداند هستنده به مثابۀ هستنده چیست و ناگزیر به دنبال اصل میگردد. فلاسفه یونان چیزی را جستجو میکردند که بنیان همه چیز باشد و در پیگیری آنچه بنیان همه چیز باشد، تعریفی از جهان به عنوان کل منظم را میجستند. بر همین اساس در اجرای این نظم میبینیم که تناسب حاکم بر ابعاد معابد یونانی فواصل میان ستونها یا ارتباط بین قسمتهای مختلف نما با نسبتهای حاکم بر گزارههای منطقی مطابقت دارد و دیگر تولیدات فرهنگی در تمدن یونان چون موسیقی نیز ارتباط منطقی با معماری و متافیزیک پیدا میکند و تأمل بر این ارتباط نشان میدهد که چه سان تفکر متافیزیکی یا یونانی تفکری معمارانه و منطقی است و چقدر متأثر از فضای معماران است.
رابطۀ معماری و فلسفه رابطهای پیچیده است و فهم این رابطه به درک درست از فلسفه بستگی مییابد. فلسفه در منشأ خود را با معنای متافیزیک تعیّن میدهد، اما متافیزیک چیست؟
متافیزیک که به آن فلسفه اولی میگویند در جست و جوی آن است که بداند هستنده به مثابۀ هستنده چیست و ناگزیر به دنبال اصل میگردد. فلاسفه یونان چیزی را جستجو میکردند که بنیان همه چیز باشد و در پیگیری آنچه بنیان همه چیز باشد، تعریفی از جهان به عنوان کل منظم را میجستند. بر همین اساس در اجرای این نظم میبینیم که تناسب حاکم بر ابعاد معابد یونانی فواصل میان ستونها یا ارتباط بین قسمتهای مختلف نما با نسبتهای حاکم بر گزارههای منطقی مطابقت دارد و دیگر تولیدات فرهنگی در تمدن یونان چون موسیقی نیز ارتباط منطقی با معماری و متافیزیک پیدا میکند و تأمل بر این ارتباط نشان میدهد که چه سان تفکر متافیزیکی یا یونانی تفکری معمارانه و منطقی است و چقدر متأثر از فضای معماران است.
هنگامیکه افلاطون از ساختمان جهان سخن به میان میآورد به خالق گیتی به عنوان استاد بنای جهان در نظر دارد. این توجه به استعارۀ «ساختن» واجد اهمیت و نقش تفکر معمارانه در یونان است. در قرون وسطی این تصور از خدا به گونهای دگرگون میشود که خدا به عنوان معمار بزرگ تعیّن مییابد. این درک معمارانه در تبیین جهان در نگاه لایبنیتس فیلسوف دوران جدید نیز به عنوان مدلی معتبر تأیید میشود. استدلال او بر این مبنا قرار میگیرد که خِرد خدائی برنامۀ ساختن گیتی را تحقق بخشیده است و این گیتی با قانونی در کل، سازمان گرفته که ابعادی زیبا دارد. همچون خلق طبیعت که خود را در فرم قانونمند ساختار گیاه، انسان و حیوان تعیّن داده است. ساختاری که در آن اختیار و تصادفی نیست بلکه قسمت بزرگی از نظام هماهنگ عمومی را رقم می زند.
پس از پروتاگوراس، ریاضیات چونان زبان آفرینش طبیعت عمل میکند و قانونمندی به واسطۀ اعداد که روابط طبیعی اشیا را بازتاب میدهد، در ساختارمندی هندسی ترجمان مییابد. در این ترجمان بنای معمارانۀ جهان شکل میگیرد و درکی از خِرد جهانی حاکم میشود که (در استعاره) اعداد برج و باروی آن را تشکیل میدهند. برج و بارویی که با واسطه عدد تعیین میشود، با منطق ریاضی سامان مییابد و این ساماندهی امری خدائی را آشکار میسازد.
هنگامیکه از نظام مخلوق- خالق صحبت میشود، باید در نظر گرفت که در فرم نخستین نظام خدائی همواره امری بطور نو آشکار شود، برای مثال در خلق انسان این طریقه، گونهای هارمونی بین انسان و جهان ایجاد میکند. انسان به عنوان نمونهای از «جهان خُرد»(Micro) که در بستر زیست جهان انسانی تکوین یافته خود را در «جهان کلان»(Macro) تکرار میکند.
اگر به تاریخ اندیشه، هنر و معماری توجه کنیم از آغاز دوره آنتیک، تئوری کیهانشناسی تقلید در هنرِ ساختن همواره مدنظر بوده است. از این رو است که نام خدائیِ قانون نه فقط در بازنمود فرم نخستین بازنمائی میشود؛ بلکه در منطق تکنیکی بازسازی خود را ترسیم میکند، تا ساختارمندی فضائی اطراف و اکناف انسان را به گونهای فراهم آورد تا قابل استفاده شود و بکار بیاید. برای افلاطون هنر ساختن به عنوان هنری مطرح است که در تقابل با هنر تقلیدی باشد و قانون جهانی با عدد و مقیاس بهطور کافی تجسم یابد. در دوران روشنگری که جهت مرکزی آن در سپهر مطلق جهان خدائی فراسوی امر واقعیت زمینی مطالبه می شود تا علم مدرن روند دنیوی شدن انسان در متافیزیک قدیم را منحل کند، معماری با بالاترین احساس امر خدائی خِرد را بر زمین میگذارد. در عصر مدرن ایمان به خِرد انسانی به عنوان کلید نظم اشیا میکوشید تمامی قلمروهای بشری از جمله معماری را پوشش دهد.
کانت چونان فیلسوف روشنگری، در دورانسازترین کتاب دوران جدید یعنی سنجش خرد ناب میکوشد از استعارۀ معماری در طراحی کتابش و برساخت خِرد بهره گیرد؛ تا هنر سیستمسازی را در علم به معنای کانتی نشان دهد. در واقع او میخواهد وحدت شناخت را در یک ایده تحقق دهد و همین جا است که ساختن و فکرکردن در ارتباط با هم قرار میگیرند. نزد کانت معماری واجد اسلوبی است که میخواهد به کارِ دستی چونان علم توجه کند. این موضوع را که کانت اینگونه معماری را به عنوان ساختی ایدهآل در برنامه کار خود مدنظر دارد؛ در واقع گونهای سیستمسازی و تلاش متافیزیکی است. خود کانت میگوید «ارسطو این مرد بزرگ در توجهاش به مقولات، آنها را براصلی استوار نکرد...» اما کانت میکوشد مقولات فهم را براصلی استوار کند، تا سیستم متافیزیکیاش انسجام یابد.
این امر را نیچه به مثابه بازسازی متافیزیک افشا میکند و از آنجا که نیچه بدگمانی اساسی به متافیزیک داشت علیه آن زبان به سخن میگشاید. به زعم او سیستم ایمانی انسان مدرن میخواهد خودش را به عنوان استاد معماری برای بازسازی امری والا هم چون ساختمانی که با پایههای ایمانی، بازنماید و از این طریق عشق به حقیقت را چونان ارزش برانگیزد، تا آن که خود را با زیبایی علیت و جلال و شکوهمندی قانونمندی متأثر کند.
افشاگری نیچه بیش از آنکه علیه نفس این استاد معمار باشد، روانشناسی معماری را هدف قرار داده بود. نقد نیچه از پاسخ به این پرسش آغاز میشود که چرا اساساً نظام معماری میتواند برروی احساسات ما تاثیر بگذارد؟ و چگونه معماری ما را شگفتزده میکند؟ جذابیت ساختار معماری به عناصر تشکیل دهندهای است که به حسگانگی (استتیک) معماری تعلق دارد. این عناصر بیشتر بر بنیاد منطقی و متافیزیکی استواراند. به این ترتیب اگر به آثار معماری درخشان در گذشته و اکنون توجه کنیم، همه آنها به واکنش احساسی در برابر تصویری بازسازی شده مرتبط هستند. هرکدام به گونهای سمبلِ نظم ساخته شده و قدرت متافیزیکی سیستم خود را ایجاد میکنند. باید پرسید بدون این قدرت ایمان متافیزیکی آیا امکانپذیر است که چنین معماریای تحقق یابد؟ اما در اینجا پرسشی رادیکالتر میتواند طرح شود که بگوید آیا تفکر بیش از همه، ابعاد ایمانی دارد؟ و آیا میتواند پیش از همه، از متافیزیکها، رهائی یابد؟ و یا با عبور از تفکر به معماری تنها میتوان در چارچوب متافیزیک ماند؟ اگر پاسخ منفی باشد، پس معماری بدین خاطر در برابر بدگمانیای قرار خواهد گرفت که فرمی متافیزیکی است.
بر این منوال معماری خود را نظامی عقلانی معرفی میکند و انسان نو که خودبنیاد است در خیری که آنچنان شفاف نیست و در تیرگی ابهام قرار دارد، امری را بر مبنای این نظام عقلانی میسازد. انسان از طریق این سازندگی کار هنری را ارتقا میبخشد و آن را در بستر قدرت متافیزیک معماری قرار میدهد. بستری که در چارچوب قدرت زبان و در قالب فرمهای منطقی تجسم مییابد و سپهر ارادهای را میگشاید که در آن انسان، فضا را گسترش میدهد تا خودش را در جهان به تایید برساند. در این میان ساختار معمارانه انسان را بر میانگیزد تا مدرن شود و آن باشد که هست؛ تا امری را برپا دارد که سوژه را همچون سرور سازنده و استاد معمار بر سریر قدرت بنشاند و مقیاس و قانون امری را تحقق دهد. هنرمدرن طراحی و ساخت دیگر چیزی را از کیهان نمیگیرد؛ بلکه بیشتر از فردیت گسترش یافته در ارگانیسم، پیشرَوی در طبیعت و ترجیحات خویش در فرمی از هارمونی عمل میکند. تفکر و ساختن به سادگی همدیگر را پیدا نمیکنند، اما هردوی آنها به بنیاد یا مبانی محکمی به مثابه پیش شرط نیازمند هستند.
اما اندیشه انتقادی این تکیه بر بنیاد و مبانی را زیر سؤال میبرد و از طریق زیر سؤال بردن، مبانی و متافیزیک غربی فرو میریزد. این کاری بود که نیچه کرد، او کوشید با شالوده شکنی (دیکانستراکشن) یا واسازی یک ساختمان، نحوۀ سیستم سازی آن را برملا کرده و از این طریق گرانیگاه معماری را از متافیزیک به استتیک منتقل نماید. با این بنیان نظری است که معماری از مهندسی به کار هنری تبدیل خواهد شد و منطق انتزاعی به منطق تخیل و فانتزی ارتقاء مییابد. این چنین است که معماری میخواهد نیروی واقعیاش را به جای گزارههای منطقی، در شعر و ادبیات متعین کند.
- Add new comment
- 12358 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان