Add new comment
به تعبیرِ بسیاری از بزرگان، معماری یعنی زندگی. معماری، امروز، بسیار فراتر از ساختمان و عملکرد و اینجور حرفها است. امروز، در دنیا صحبت از استقلال کامل معماری به عنوان یک سیستم خودسازنده است. با چنین فرضی، معماری نه تنها تحت قیمومیت ساختمان نیست (قیمومیتی که در ایران هنوز شاهدش هستیم)، بلکه از قلمرو هنر هم مستقل شده و خود سیستمی کامل و خودسازنده تلقی میشود. با این حال، با تمام تنوعِ نگرش به معماری، همه میپذیرند که معماری یعنی زندگی. یعنی بازی و بازیگوشی. یعنی ساختن و لذتبردن. یعنی قدرتِ خلق شرایطی نا متعارف برای حل مشکل یا بحرانِ پیشِ رو. اینها نظرات معماران بزرگ خودی و خارجی است. من این جملات را از نوشتهها و سایتهای آدمهایی چون «آنا هرینگر»، «وینکا دبلدم» و «پیتر آیزنمن» بیاد دارم و نقل میکنم. ضرورتی در دادنِ ارجاع نمیبینم چون حرفهای نامتعارفی نیستند.
به تعبیرِ بسیاری از بزرگان، معماری یعنی زندگی. معماری، امروز، بسیار فراتر از ساختمان و عملکرد و اینجور حرفها است. امروز، در دنیا صحبت از استقلال کامل معماری به عنوان یک سیستم خودسازنده است. با چنین فرضی، معماری نه تنها تحت قیمومیت ساختمان نیست (قیمومیتی که در ایران هنوز شاهدش هستیم)، بلکه از قلمرو هنر هم مستقل شده و خود سیستمی کامل و خودسازنده تلقی میشود. با این حال، با تمام تنوعِ نگرش به معماری، همه میپذیرند که معماری یعنی زندگی. یعنی بازی و بازیگوشی. یعنی ساختن و لذتبردن. یعنی قدرتِ خلق شرایطی نا متعارف برای حل مشکل یا بحرانِ پیشِ رو. اینها نظرات معماران بزرگ خودی و خارجی است. من این جملات را از نوشتهها و سایتهای آدمهایی چون «آنا هرینگر»، «وینکا دبلدم» و «پیتر آیزنمن» بیاد دارم و نقل میکنم. ضرورتی در دادنِ ارجاع نمیبینم چون حرفهای نامتعارفی نیستند.
از سوی دیگر، ادبیات وشعر، در هر جامعهای، زبان عام و رابطِ مقبول بین مردم است. نقل است که اگر در روسیه نظریهپردازان و اندیشمندان بزرگی چون پلخانوف و چرنیشفسکی داریم، بخاطر آن است که نویسندگانی چون تولستوی و گوگول و چخوف، و پوشکین، تمام جامعه و تیپهای اجتماعی را در آثار خود تصویر کردهاند و فیلسوف و سیاستپرداز، اگر این اثار را خواندهباشد، به سهولت میتواند نظریه و مانیفست خود را صادر کند. میگویند وقتی لنین میخواست موقعیت یا قشری از اقشار جامعه را تعریف کند، به قهرمانان ادبیات استناد میکرد. مثلا میگفت این گروه، این قشر، مثل فلان قهرمانِ تولستوی است. و مردم همه میفهمیدند.
در ایران نیز چنین است، و یا میتواند باشد. از قدیمالایام، نظمو نثر سعدی و غزلِ رندانه حافظ، در کنار زبان حماسی و غرورانگیز فردوسی، تکیهکلامهای مردم ایران را بدست دادهاند. میگویند «شعر دیالکتیک زبان و شعور مردم است». در همه جا با نقل شعری یا مصرعی از شعر، استدلال را میبندیم و طرف هم متقاعد میشود. در قلمرو معماری، به راحتی میتوانیم از ادبیات و شعر وام بگیریم و مبانی نظری خود را تعریف کنیم. من، در حد اشاره به نمونههایی اشاره میکنم. اینها تکههایی از رسالهای است که تحت عنوان «مبانی نظری معماری» در دستِ تالیف دارم و امیدوارم بزودی در اختیارِ علاقمندان قرار دهم. در این رساله، از شعر معاصر ایران، فراوان، وام گرفتهام تا مبانی تئوریک معماری ایران را توضیح دهم. ناگفته نگذارم در ادبیات و شعر کلاسیک هم نمونههای بسیار درخشانی هست که میتوانند تعریف مبانی نظری معماری ما باشند. از فردوسی تا نظامی گنجوی و از ناصرخسرو تا ابنخلدون. مثلا در جایی، فردوسی خانه را چنین تعریف میکند: «همی جای شادی و آرام و مهر». مگر برای مبانی نظریِ معماری خانه بیش از این سه اصل لازم است تا خانه واقعا خانه شود؟ بگذریم.
و اینک چند نمونه، بیآنکه اصراری به پیوستگی بین آنها داشتهباشیم.
ابتداییترین موضوع در معماری، هویت است. بدون هویت، معماریِ فاخری نخواهیم داشت. و طرفه آنکه هرکس هویت را به روش خود تعریف میکند. اما، به هرحال، معماری اگر هویت نداشتهباشد، هرچه هم زیبا و خیالانگیز باشد، یک چیز مهمی را کم دارد. شاعر (محمدعلی بهمنی) این موقعیت را بسیار زیبا تعریف میکند.
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
غزلِ معماری بدون حضور مخاطب، انسان، غزل نمیشود. گذشت آن دوران که شعر (بخوانید معماری) را در صناعت و ظرافت آن میجستند و نه در مخاطبمحوری و انسانمحوری. میدانیم بسیاری عقیده دارند، مخاطب است که هویت معماری را تعریف میکند. در نقاشی و موسیقی نیز چنین است. اصل مخاطب محوری در معماری را نیز، شاعر (محمدعلی بهمنی) بسیار ظریف و موجز بیان میکند.
تو آیینه نیستی؟ یا . . .
خود را نمیبینم! تو آیینه نیستی؟
یا من
وجود ندارم
معماری انگار آیینهای است که مخاطب خود را در آن میبیند. شاعر بسیار صریح این رابطه را بیان میکند و معتقد است یا تو آیینه نیستی یا من وجود ندارم. اگر من وجود دارم، پس تو باید مرا نشان دهی.
از این دست نمونهها فراوان است. شعر امروز ایران، با سابقه پرشکوهش در تاریخ، راحتتر و منطقیتر از دیگر حوزههای هنر توانسته خود را با مبانی فکری و زبان جهانی هنر امروز تطبیق دهد. به همین دلیل، مبانی فکری شعر امروز کاملا مدرن است و زبانی که برای آن مبانی بکار میگیرد، امروزی، معاصر و مدرن است. راهی که شعر معاصر پیموده، راهی است که معماری باید بپیماید که در عین مدرن بودن، کاملا ایرانی هم باشد.
مثالی از تصویر خانه در شعر فروغ فرخزاد میآورم و خواننده را با کنجکاویهایش تنها می گذارم. با این یادآوری که شعر و قصه امروز، ارتباط بسیار تنگ و محکمی با معماری دارد. باعث تاسف است این منبع غنی و سرشار، از چشم نظریهپردازان ما دور مانده و ما برای تعریف اصول و مبانی نظری معماری خود، دست به دامان فلاسفه و اندیشمندانِ خارجی شدهایم. درست است که معماری، و اصولا هنر و اندیشه، بدون مرز است ولی «برای بینالملل شدن، نخست باید ملی بود».
فروغ وقتی خانه را تصویر میکند، اصلا دنبال ادا و اصول و آسمانریسمون نیست؛ خانهای معمولی و ساده تصویر میکند. تفاوت تصویر فروغ از خانه با تصاویر رایج در آن است که روح و غلیان زندگی و شیطنت در این خانه جاری است. دقت کنید:
من به یک خانه میاندیشم
با نفسهای پیچکهایش، رخوتناک
با چراغانش روشن، همچون نینی چشم
با شبانش متفکر، تنبل، بیتشویش
خانهای که شبش بیتشویش است و خودی و رخوتناک. چراغانش روشن است ولی چشمآزار نیست، مثل نینی چشم است.
آن خانههای تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
آن بامهای بادبادکهای بازیگوش
آن کوچههای گیج از عطر اقاقیها
خانهای با احساس کامل تعلق خاطر، با تمام زیباییهای جوانی و شادابی که بر بامش بادبادکهای بازیگوش میرقصند و کوچهاش پراز عطر اقاقی است. در این خانه است که دل عاشق میشکفد و جان جانان شعله میکشد.
در تمام طول تاریکی
ماه در مهتابی شعله میکشد
این نمونه بسیار کوچکی از نگاه شاعر به خانه است. تکتک کلمات شاعر می تواند در تعریف و تدوین مبانی نظری معماری مسکن مورد استفاده قرار گیرد. جالب آنکه در تصویر و توصیفِ فروغ از خانه، ترکیب بسیار موزونی از همدلی انسان و طبیعت را میبینیم. این همدلی چنان یگانه و فشرده است که حتی احساس نمیشود. و کیست نداند جوهر معماری و شهرسازی، تعریف درست رابطه انسان با طبیعت است. حاصل ارتباط یا چالش انسان با طبیعت است که «جامعه» را شکل میدهد. مثلثِ انسان- جامعه- معماری، در درسهای فلسفه و جامعهشناسی به مثلث انسان- طبیعت- جامعه تبدیل میشود. در شعر معاصر این رابطه را بسیار دقیق و هنرمندانه میبینیم. در معماری نیز باید ببینیم. حال که به اینجا رسیدیم، قطعه شعری از فریدون مشیری را باهم بخوانیم و به عمقِ زیباییِ رابطه انسان وطبیعت پی ببریم. نام این شعر، راز است.
آب از دیارِ دریا
با مهر مادرانه،
آهنگ خاک میکرد
بر گرد خاک میگشت
گرد ملال او را
از چهره پاک میکرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه میگفت
کان موج نازپرورد،
سر را به سنگ میِزد
خود را هلاک میکرد
آیا رفاقت و همدلی زیباتر از این میشود؟ دریا (طبیعت) خود را به خشکی (دیار انسانها) میرساند، مادرانه و مهربانانه «گرد ملال» از چهره او میشوید، باهاش زمزمه ميکند، در این پچپچه و واگویه، دریا از دردها و غصههای زمین باخبر میشود، دلش میگیرد، «سر را به سنگ ميزند» و «خود را هلاک» میکند. این عالیترین نمود همنوایی انسان و طبیعت است. همانی که در معماری دنبالش هستیم.
- Add new comment
- 4638 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان