Add new comment
گفت وگو با فريار جواهريان با روزنامه شرق
گفتگو : افسانه شفیعی
فريار جواهريان را بيشتر به عنوان طراح صحنه مي شناسند. او طراح صحنه ١٠ فيلم همسرش داريوش مهرجويي است. طراحي صحنه «هامون» البته يکي از طراحي هاي شاخص او و يکي از فيلم هاي ماندگار سينماي ايران است. فريار جواهريان اما يکي از معماران برتر زن است که تحصيلات خود را در آمريکا و در دانشگاه هاي تگزاس و هاروارد گذرانده و در زمينه باغ ايراني تخصص ويژه دارد. او شرکت مهندسان «مشاور گام ما» را همراه با مهندس فريدون بدر در تهران تاسيس کرد. او نيز عضو هيات داوران جايزه مشهور آقاخان بود.
درست از چه زماني مي توان گفت مدرنيته به ويژه در حوزه معماري وارد ايران شد؟
درباره معماري، از زماني وارد مدرنيته مي شويم که طراحي معماري به عنوان يک علم پايه گذاري مي شود و شيوه هاي استاد- شاگردي و خلاقيت ناآگاهانه به کنار مي روند. در ايران معماري نسبت به ساير نقاط جهان ديرتر وارد مدرنيته شد، يعني از زمان ورود معماران خارجي به ايران و مهاجرت معماران ايراني به غرب، درواقع از اواخر دوره قاجار و شروع دوره پهلوي اول. از زماني که «معماري» در مدارس آموزش داده شده و مورد تجزيه، تحليل و نقد قرار گرفته است، وارد دوران «معماري مدرن» شده ايم.
آيا مدرنيته به معنايي که در غرب پا گرفت، در ايران اتفاق افتاد؟
نه! به نظرم اين بعد تحليل و نقد هنوز در دوران طفوليت باقي مانده است. متاسفانه ما هميشه جذب مظاهر خيلي سطحي مدرنيته شده ايم، به لايه هاي عميق ذهنيت مدرن هيچ گاه رخنه نکرده و گرفتار مصرف لايه هاي سطحي مدرنيته شديم.
به نظر شما، معماري معاصر ايران، مدرن است؟
در ايران معماراني داريم که واقعا مدرن هستند. معماران مدرن را مي توان در دو گروه جا داد: گروهي که در گذشته از سبک اينترنشنال پيروي مي کردند و يا معماران جوان نسل آخر که از اينترنت يا سفرهاي توريستي خود جذب معماري معاصر hitech مي شوند.
مثلا کدام معماران؟
عزيز فرمانفرمايان يکي از اينترنشناليست هاي شاخص است، هرچند حتي او گاهي به معماري ايراني هم رجوع مي کرد، مانند ساختمان پاويليون ايران در اکسپو مونترال که از «رباط ملک» ايده گرفته است. در دهه هاي ١٣٣٠ و ١٣٤٠ ما در ايران سنگيني اينترنشناليست ها را داريم. يا معماري حکومتي دهه ١٣٥٠، مثل برج کشاورزي که کاملابا curtain wall سبک اينترنشنال شناخته شده است. طرح دفتر عزيز فرمانفرمايان و سازه اش را (LuigiNervi) طراحي کرده است. از معماران برجسته مي توان از ايرج کلانتري، حسين شيخ زين الدين، بهرام صدري فريوردي، فرامرز شريفي و البته حسين امانت و علي اکبر صارمي نام برد. چهار معمار اول جذب معماري غرب شدند اما در مورد امانت و صارمي جريان متفاوت بود. امانت در پي همان الفباي ايراني-مدرن سيحون بود و با ساختن نمادين ترين بناي ايراني- برج آزادي، يکي از موفق ترين نمونه هاي اين نوع معماري را آفريد. صارمي با تحصيل در دانشگاه پنسيلوانيا و شاگردي لوئي کان، سير ديگري را طي کرد. او به تجزيه و تحليل معماري ايراني پرداخت و سعي کرد اصول معماري ايراني را استخراج و از آن اصول استفاده کند، بنابر اين خيلي کمتر از عناصر فيزيکي معماري گذشته ايران در کارهايش ديده مي شود.
ويژگي کار گروه دوم چه بود؟
گروه دوم معماران ايراني اي بودند که بعد از سپري کردن سال هاي طولاني در غرب، به ايران بازگشته و به معماري ايراني نگاهي تحليلگرانه داشتند. اين گروه شامل معماراني ازجمله نادر اردلان، کامران ديبا و علي سردار افخمي مي شود (که به طور تصادفي من با هر سه نفر آنها قبل از انقلاب کار کردم). آنها ديگر رابطه احساسي گروه اول را ندارند و مانند صارمي به دنبال کشف اصول نهفته در معماري گذشته مان نيستند. البته مرحوم سيدهادي ميرميران با توجه به اينکه در غرب تحصيل نکرده بود، از همه معماران معاصر ديگر مدرن تر بود و به صورت انتزاعي با معماري ايراني رابطه برقرار مي کرد، پس به نوعي در اين گروه از معماران قرار مي گيرد.
اشخاصي مانند فروغي و غياثي را در کدام رشته قرار مي دهيد؟
آنها قبل از نسل سيحون و شاگردانش هستند و به معماري ايراني علاقه مند ند و از آن به صورت عيني استفاده مي کنند. به گمان من، مي توان آنها را در گروه پيش- مدرن قرار داد، چون روش تجزيه و تحليل و انتقادي را که لازمه مدرن بودن است ندارند.
نظرتان درباره مهندس کامران ديبا و مهندس نادر اردلان چيست؟
در دهه ٥٠، دفتر کامران ديبا يکي از نو آورترين دفاتر بود. کارهاي او فرهنگ ساز بوده و گويي بهره بردار را ملزم به مدرن بودن، درضمن ايراني بودن مي کرد. از نظر من يکي از بهترين کارهاي اردلان، «گروه صنعتي بهشهر» است که در دفتر عزيز فرمانفرمايان براي خانواده لاجوردي ساخته شده و يک زيگورات معکوس است،
معماري بعد از انقلاب به چه سمتي گرايش پيدا کرده است؟
بعد از انقلاب، از آنجايي که دولت در پي معماري ايراني-اسلامي بود، به جامعه معماران فشار آورد و نتيجه لازم را نگرفت. هنر و معماري بايد آزاد باشد، هنگامي که سفارشي شود نتيجه خوبي نخواهد داد. براي نمونه ما از زماني که با نادر اردلان کار مي کرديم، در پي يک زبان براي معماري ايراني-اسلامي بوديم و همچنان هستيم.
از زمان انقلاب به بعد چه گرايش هاي ديگري در معماري به وجود آمده است؟
تفکر ديگر مربوط به نسل جواني است که جذب اينترنت و طراحي پارامتريک شده اند. يعني به لايه هاي سطحي تفکر غرب دست يافته و با گذشته معماري ايراني کاري ندارند.
ويژگي هاي کارهاي شما چيست؟
من هميشه کار را اين گونه آغاز مي کنم، ابتدا از خودم مي پرسم اين نوع کار در گذشته به چه نحوي طراحي شده است؟ در واقع سراغ پيشينه تاريخي رفته و آنها را تجزيه و تحليل مي کنم. از آن الگوها، اصولي را استخراج کرده و سعي مي کنم اصول را حفظ کنم و با اشکالي مدرن همان حال و فضاهاي گذشته را تکرار کنم. خانه هاي پيرايش، دو عمارت متعلق به دو خواهر است که هر کدام چهار طبقه با يک حياط مرکزي دارد. همه ساختمان هاي مسکوني من براساس الگوي حياط مرکزي طراحي شده اند، هر چند که اين الگو در گذشته دورتادور يک يا دو طبقه بيشتر نبود و حالادر کارهايم چندين طبقه هست، در گذشته متعلق به يک خانواده بود و امروزه به چندين آپارتمان با مالکان متفاوتي که در آنها سکني دارند، تعلق دارد.
چرا اين الگوي قديمي را در فضايي مدرن پياده مي کنيد؟
چون حياط مرکزي الگوي ازلي معماري ماست. مهم ترين الگوي معماري بوده و هزاران سال قدمت دارد و امتحان خود را پس داده است و در کل در تمام اقليم خاورميانه و به معناي گسترده در شمال آفريقا و حتي روم، متداول بوده است.
رگه هاي مدرن اين طراحي کجاست؟
من در کارهايم نه از قوس استفاده کرده ام و نه از اشکال متداول معماري ايراني. اينها همه اشکالي جديد هستند... يا به قول صارمي، مثل تکيه دولت! فقط يک قوس دارم و آن هم به صورت نيم دايره بسيار مدرن زير يک tunnel vault براي خرپشته. به پنجره هاي حياط مرکزي تناسب هاي يزدي داده ام، چون بايد به مسئله اِشراف، توجه مي کردم. اين حياط در هر طبقه کمي پهن تر مي شود و بسيار مشکل است که از طبقه اي بتوان طبقه ديگري را ديد. در کل به خاطرات گذشته و دوران کودکي ام رجوع کردم براي به وجودآوردن حس و حالي که از خانه پدري داشتم: حوض خانه، کاشي فيروزه اي و...
انسان مدرن، با تفکر مدرن، چطور مي تواند حس و حال گذشته و کودکي را با شرايط امروزي منطبق کند؟
من راجع به يک روند خلاقيت هنري صحبت مي کنم، به نظر من همه هنرمندان دنبال بازآفريني دوران بهشتي کودکي شان هستند. اتفاقا من در همه مجموعه هاي آپارتماني که در تهران ساختم، از يک حياط مرکزي شروع کردم که قلب تپنده اين مجموعه ها همان حياط مرکزي است. همه نورگيرهاي لازم را جمع مي کنم، در يک پاسيوي مرکزي با خاک طبيعي که بشود در آن درخت کاشت. اولين موردي که براي من اهميت دارد، مقياس فضاست. البته مي دانيم که به ديد کودکان همه چيز بزرگ تر مي آيد. مانند غول... شايد به همين دليل است که هيچ وقت در کارهايم فضاهاي «حداقلي» مثل اتاق ٤×٣ وجود ندارد. فضاها بزرگ هستند، هم در پلان و هم در مقطع. زيرا هرچه فضا بزرگ تر باشد بايد سقفش هم بلندتر باشد. تناسباتي که به کار مي برم، تناسباتي است که در معماري خانه پدري مشاهده کردم و در ذهنم حک شده است. دومين مورد کيفيت نور است که برايم اهميت دارد. اتاق هاي خانه پدري ام از چند جهت نور مي گرفتند. هميشه اين حس را داشتم که چه جالب است که صبح يک جور، ظهر جور ديگر و عصر هم جور ديگري است. در اکثر ساختمان هاي بساز و بفروشي براي هر فضا فقط يک پنجره در نظر گرفته شده يا از يک جهت نور تامين مي شود و هيچ نوع بازي نور در اين فضاها وجود ندارد. خانه پدري ام وسط يک باغ بود و از چهار طرف پنجره داشت. بازي هاي نور اتاق ها را زنده نگه مي داشت. مسئله مهم بعدي رابطه بين فضاها بود. يک نقشه ساده و خوانا داشت: يک راهرو بسيار پهن (احتمالاسه متري) که مانند سرسرا بود و همه اتاقها به اين سرسرا باز مي شدند و دو طرفش- هم شمال و هم جنوب- دو بالکن داشت و هميشه پرنور بود و از هر دو طرف باغ را مي شد ديد. باغ شمالي ورودي خانه و خيلي منظم و پرگل بود، باغ پشتي پردرخت ميوه و کرت سبزيجات بود و يک حوض بزرگ داشت که در کودکي در آن شنا مي کرديم. ولي بسازبفروش ها با آپارتمان سازي اين الگو را تغيير دادند و فضايي به نام «هال» را ابداع کردند: فضايي مرده و بدون نور که همه درهاي اتاق ها به آن باز مي شدند.
اين نوع طراحي را مدرن مي دانيد؟
صددرصد. در اين زمانه زندگي کرده و از فناوري روز استفاده مي کنم، فقط دنبال حس هاي قديمي هستم، حس چيزي است که هرگز عوض نمي شود. نشاط نشاط است، دلبازي دلبازي است، غم و غصه همان غم وغصه هزارساله است... . هر بار که ساختماني را آغاز مي کنم بايد از صفر شروع کنم: اين کارفرما چه مي خواهد؟ برنامه، اين زمين چه مي گويد؟ نشاندن ساختمان روي زمين، اين اطراف چه خبر است؟ پس زمينه کار، ... و هزاران پارامتر ديگر که کار را شکل مي دهد.
چقدر اين تفکر و کارهاي شما پاسخ گوي مسائل اقليمي و جغرافيايي است؟
خيلي زياد. به عنوان مثال ساختمان مقصودبيک که ٢٠ سال پيش ساختم، يک زمين بسيار باريک و دراز دارد که موازي است با مسيل مقصودبيک و يک جريان باد شمال- جنوب دارد. سعي کردم مانند خانه هاي شمال به همه فضاها، هم پنجره شمالي و هم پنجره جنوبي بدهم و اين کوران را به داخل آپارتمان ها بياورم که سبب شده ما هيچ وقت در تابستان کولر روشن نکنيم. براي من يکي از مهم ترين جنبه هاي معماري گذشته مان، پايداري شان بوده است.
شما به هويت در معماري اعتقاد داريد؟
بله، کاملا. براي من ريخت معماري بسيار گوياست، همانند ظاهر مردم. شما مي توانيد به راحتي تشخيص دهيد که يک نفر چيني است، مکزيکي است يا سوئدي... . ريخت معماري يعني morphology، بايد عناصري داشته باشد که گويا و در همان نگاه اول قابل شناسايي باشند. بعد که داخل آن مي شويد، حتي گوياتر و واضح تر به شما بگويد که اهل کجاست.
اين هويت چقدر مي تواند امروزي باشد و تا چه اندازه در گذشته ريشه دارد؟
بستگي به آفريننده آن دارد. بعضي ها دنبال اشکال عيني گذشته هستند که براي من قابل قبول نيست، مانند پاستيش يا کارتون مي شود. مثلاايوان چهل ستون را بچسبانيم به لابي يک برج، يا ايوان عالي قاپو را بگذاريد بالاي پشت بام... من هرگز دنبال اين نوع هويت آفريني نيستم. ما به عنوان ايراني در بعضي فضاها راحت تر هستيم و راهمان را گم نمي کنيم، حس خوبي داريم و حالمان خوش است. در بعضي فضاها احساس خفگي مي کنيم و گمراه مي شويم، دلمان مي گيرد و احساس بيگانگي مي کنيم. يکي از اختلافاتي که با مرحوم ميرميران داشتم، اين بود که او مدافع سطوح شيشه اي وسيع بود و مي گفت شفافيت يکي از عناصر مهم معماري ايراني است. در صورتي که به نظر من اصلااين طور نيست. سلسله مراتب از فضاهاي عمومي به فضاهاي خصوصي در معماري ايراني بسيار و پر اهميت است. تفکيک ظاهر و باطن، پنهان کردن زيبايي و ثروت ها... اينها از خصوصيات فرهنگي ما ايراني هاست و البته اين آفتاب سوزان و گرد و خاک که با اين سطوح وسيع شيشه اي ناسازگارند.
پس شما به اين روند جهاني شدن اعتقاد نداريد؟
چرا، البته جهاني شدن در زمينه فناوري و متدولوژي طراحي، اما در ارزش هاي بنيادي، خير. اگر بنايي در تهران مي سازيد، حتما تفاوت هايي خواهد داشت با بنايي که در نيويورک ساخته مي شود. پس زمينه کار مهم است. بايد دانش جهاني داشته باشيم تا بتوانيم مسائل بومي را به درستي حل کنيم.
اما سوال ديگر اين است که چرا تعداد آرشيتکت هاي معمار زن کم است؟
علت عمده آن، اين است که معماري و ساختمان سازي حرفه اي مردانه تلقي مي شود و حتي در غرب هم تعداد آرشيتکت هاي زن سرشناس محدود است. علت ديگر اين است که کارفرماهاي ايراني به مرد بيشتر اعتماد دارند.
علت اين وضعيت چيست؟
بايد بين کارفرما و معمار زن يا بين معماران به خصوص معماران زن اعتماد ايجاد شود. دوست دارم مثالي خصوصي از خودم بزنم: از پسرم صفا که ١٨ ساله است و مي خواهد معمار شود، پرسيدم «به نظر تو فرق بين معمار زن و مرد چيست؟» او خوب فکر کرد و پاسخ داد «ببين، مثل آشپزي است. آشپز زن هم خيلي زياد داريم، اما بهترين و سرشناس ترين آشپزهاي دنيا مرد هستند». باور کنيد من پسرم را طوري تربيت کردم که به تساوي حقوق زن و مرد اعتقاد داشته باشد، ولي نهايتا نتيجه اين بود!
مشکل کنار گذاشتن معماران زن را تا چه حد معلول شرايط جامعه مي دانيد؟
نه اصلااين طور نيست. الان اگر در ايران به تعداد آرشيتکت ها نگاه کنيد، مي بينيد که به تساوي معماران زن و مرد نزديک شده ايم. مسئله مهم همان ايجاد اعتماد بين کارفرما و آرشيتکت است. فراموش نکنيد که ما از جهات زيادي در جامعه اي مادرسالار زندگي مي کنيم.
آينده معماري را چگونه مي بينيد؟
از آنجا که من آدم خوشبيني هستم- خوشبيني ام گاهي تا مرز بلاهت مي رود- همه چيز را از زاويه خوب مي بينم. در اوايل فشار زيادي بود که آرشيتکت ها به سبک ايراني- اسلامي کار کنند، اما اکنون به اين درک رسيده اند که هنر سفارشي نتيجه خوبي ندارد. بنابراين با آزادي عمل نسبي و سليقه هاي متفاوت مي توانيم به جايگاه هاي خوبي برسيم. اما در ارتباط با معماري جهان، به نظر من معماري و شهرسازي در آينده نمي توانند از مسائل مهم انسان قرن ٢١ باشند. از آنجايي که خوشبين هستم، به تصور من مسئله مسکن در کل جهان حل خواهد شد و معماري به عنوان «سرپناه» براي همه فراهم مي شود. شهرها هم ديگر مکاني با ساخت وساز جديد نخواهند داشت. فکر مي کنم در آينده نزديک از اينترنت مي توانيم ساختمان بخريم و روبات ها برايمان بسازند، البته در صورتي که زميني باقي بماند؛ در هر صورت معماري اهميت خود را به تدريج از دست مي دهد.
شما حاکميت سرمايه و جامعه را چطور مي بينيد؟
مانند همه جاي دنيا، معماران فقط پنج درصد بناها را طراحي مي کنند و بسازبفروش ها ٩٥ درصد، حتي شايد در ايران ما وضعيتي بهتر داشته باشيم. مشکل ما اين است که سرمايه در دست تعداد محدودي است و آنها حق انتخاب زيادي ندارند و وظيفه ما معماران اين است که گزينه هاي ديگري به آنها نشان دهيم.
نظر شما با ساير معماران کاملامتفاوت است. آنها مي گويند که آرشيتکت ها کاري از دستشان برنمي آيد چون که سرمايه داران فقط به فکر سود مالي هستند.
به نظر من مسئله سليقه و فرهنگ است و وظيفه ما آرشيتکت هاست که سليقه و فرهنگ آنها را ارتقا دهيم.
شما فکر مي کنيد تفکرات شبيه شما مي تواند تاثيرگذار باشد؟
بله، چون خوشبين هستم. اکنون که دولت تغيير کرده افراد خيلي فرهيخته تري سر کار آمدند و مي توان با اين افراد گفت وگو کرد.
روزنامه شرق ، شماره 2412 به تاريخ 11/7/94، صفحه 11 (معماري)
- Add new comment
- 8847 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان