نقد مجتمع مسكن استيجاري شهركرد
معمارنت- این مطلب گزارشی از اولین جلسه از سلسله جلسات نقد آثار معماری است که به همت نشریهی «جستارهای شهرسازی» برگزار شده و اکنون در اختیار معمارنت قرار گرفته تا برای مخاطبان علاقهمند به مبحث «نقد معماری» ارائه شود.
معمارنت- این مطلب گزارشی از اولین جلسه از سلسله جلسات نقد آثار معماری است که به همت نشریهی «جستارهای شهرسازی» برگزار شده و اکنون در اختیار معمارنت قرار گرفته تا برای مخاطبان علاقهمند به مبحث «نقد معماری» ارائه شود.
راه و رسم نگاه به معماری
غرض از نقد آن است که راه و روش نگاه کردن به اثر معماری روشنتر شود. نه برای نخبگان و سرآمدان، بل برای نوآمدگان و دانشطلبان و حتی بهرهبرداران اثر. تا سلیقه عمومی در این حوزه بالاتر نرود و توقعات از معمار و اثر معماری منطقی و معقول نشود، امکان رشد ناچیز است.
نکتهای مهم را هم در خصوص چارچوب نقد میتوان مورد اشاره قرار داد. نقد میتواند فارغ از خواسته و ناخواستههای طراح و در چارچوب آزاد و عمومی اصول معماری باشد. این یک روش است. اما میتوان انطباق کانسپت اولیه و مبانی مورد نظر طراح با اثر تحقق یافته را نقد کرد که آیا معمار توانسته است به ایدههای خود قالبی معمارانه و کالبدی فیزیکی بدهد، فارغ از اینکه این مبانی و ایده مورد قبول منتقد هم هست یا نه. در روش اول، اثر را با اصول عام نقد میکنیم، اما در روش دوم اثر را با متر و معیار خود اثر نقد میکنیم. هرکدام از این روشها مضار و مزایایی دارد و اطلاقش هم برای موضوعها و پروژههای متفاوت میتواند منطقی یا غیرمنطقی باشد.
معماری و مخاطب
نکته نهایی ولی غیرقابل اغماض در روند نقد درست یک اثر معماری، جمعآوری نظرات بهرهبرداران و کارفرمای پروژه است. این امر برای سنجیدن «نیازهای واقعی» کاربران با فضاهای ایجاد شده برای رفع آنها توسط معمار است. طبیعی است که «سلایق» بهرهبرداران، لزوماً، ملاک تصمیمهای معمارانه پروژه نیست، ولی در شناخت «چگونگی برخورد با خواستهای مخاطب» میتواند نقش اساسی ایفا نماید.
نشست اول!
نشست اول نقد معماری را با شرکت آقایان دکتر سیروس باور، دکتر علی اکبر صارمی و مهندس سید علیرضا قهاری برگزار شد. اثر مورد نقد، پروژهای محقق شده در شهرکرد است: مجتمع 350 واحدی مسکن استیجاری. داستان استیجاری و نحوه ورود طراح به پروژه، جداگانه آمده است. پروژه توسط مهندسان مشاور «باغ اندیشه» طراحی شده و پس از بالا و پایین شدنهای متناوب، بالاخره ساخته شده و از دو سال پیش مردم در آن ساکنند. آقای مهندس فریبرز جبارنیا، مدیر عامل «باغ اندیشه» و طراح پروژه در جلسه نقد حضور داشته و به دفاع از طرح پرداخته است.
روح مکان
سیروس باور: من با این انگاره شروع میکنم که در پروژههای معماری، بجز مسائل فنی، عملکردی و تکنیکی، مساله دیگری هست که شاید خیلی از ماها به آن توجه کافی نداریم؛ آن هم روح آن پروژه است. روح مکان، برگرفته از جامعهای که قرار است از این معماری استفاده کند؛ افرادی که این فضا برای آنها ساخته شده است. فضا را میسازیم، نور، بافت، رفت وآمد، وزش و تابش، جریان هوا، ایزولاسیون، سازه و . . همه این فاکتورها را درنظر میگیریم، ولی به این فکر نمیکنیم که چه کسانی از این معماری باید استفاده کنند. این آدمها چگونهاند، چگونه میاندیشند و زندگیشان را چگونه سامان میدهند. به عبارت دیگر، این معماری در کجا بوجود میآید و روحیه آن مکان چیست.
ج.ش.: رابطه کالبد و کاربری نیز در این مقوله تعریف میشود؟
س.ب.: مسئله دیگر به کالبد معماری مربوط میشود. شکل کالبدی باید نشان دهنده عملکرد داخلی باشد. وقتی از بیرون یک ساختمان را نگاه میکنیم، باید بدانیم که آن تو چه اتفاقی میافتد. من همیشه ساختمان «سینما پولیدور سابق» (صحرا)، کار مهندس «شریعتزاده» را مثال میزنم. نمونهی جالبی است. حجم بزرگ سالن نمایش، خود را در بیرون هم نشان میدهد. حتی شیب داخل سالن هم از بیرون معلوم است.
این نمونه را مقایسه کنیم با بسیاری از سینماهای دیگر که نما و حجمی ساده و بیتشخص دارند؛ هم قدیمیها و هم آخریها. اینها از اولیترین عواملی است که میتوانیم از روی آنها قضاوت کنیم که این بنا بنای معمارانه نوینی هست یا نه. با این مقدمات و با دیدن تناسبات، هماهنگی، حجم و تکنیک اجرا میتوانیم یک بنا را قضاوت کنیم. بنای معمارانه، مثل یک سمفونی است، متشکل از سازها و ملودیها و رنگآمیزی نهایی موسیقایی.
ج.ش.: و بافت و تکسچر!.
س.ب.: روح مکان مقوله مشکلی در معماری است. بر میگردم به معماری روستا. روستا معماری خاص خود را دارد، هم از نظر فرم و حجم، هم ار نظر مصالح و بافت و تکسچر. متاسفانه الان در روستاها این معماری دیده نمیشود. بلوک و بتن همهجا را تسخیر کرده است. آنجا هم تاق و ضرب و اسکلت و تیرچه و بتن. خندهدار است که بعضی جاها بلوک کار میکنند و سپس رویش کاهگل میکشند! دو مصالح ناهمخوان. کاهگل به سیمان نمیچسبد.
موج برجسازی
ج.ش.: مصادیق این مبانی در پروژهها چگونه تبیین میشود؟
س.ب.: شما پروژه را در شهرکرد ساختهاید. اینجا قبلا دهکرد بود. چند دهه قبل، اینها همه کوچنشین بودند. جنوب آنجا «شلمزار» است که محل کوچ تابستانی ایل بختیاری است. میآمدند اینجا و دوماه اتراق میکردند. کمی پایینتر «فارسان» است. همانجا که خانه سردار اسعد هست. که خدا میداند چه بلایی سر این خانه فاخر آمده است. شنیدم شده پارکینگ ماشینآلات کشاورزی و محل تعویض روغن و تعمیرات. بگذریم.
مردم این سامان فرهنگ خود را دارند. من پروژه را دیدم. خوشبختانه اسمش هست «منازل استیجاری». یعنی از شهر و دهات بیایند و مستقر شود، با قاعده اجاره به شرط تملیک. بهرهبردارانش هویت یکسانی ندارند. ولی باز هم در هر حال برای اهالی شهرکرد با این پیشینه تاریخی و اجتماعی ساخته شده است، با فرهنگ خاص ایلیاتی. خوشبختانه دیدم که شما به ارتفاع نرفتهاید. اسیر موج برجسازی نشدهاید. موجی که در آن منطقه هم مد شده و خودشان به آن «بورج» میگویند. شما خوشبختانه اسیر این موج نشدهاید.
ج.ش.: برج آیا خوب نیست؟
س.ب.: چرا؟ برج هم یکی از اشکال کالبدی معماری است. ولی باید دید کجا باید برج ساخت و کجا باید پخش شد. مثلاً برای خود ما در دو مورد پیش آمده بود که برج بسازیم. یکیاش در همین قیطریه تهران بود. کارفرما میخواست برایش برج طراحی کنیم. رفتیم سایت را دیدیم و مطالعات میدانی کردیم، به این نتیجه رسیدیم که در این منطقه نباید برج بسازیم. روح مکان و منظر طبیعی مکان از بین میرود. ما نپذیرفتیم.
در این پروژه هم خوشبختانه با توجه به بسط جغرافیایی و ترازبندی، مجموعهای ساختید که شهرسازیاش جالب است. معماریاش هم دقیق است، بقول بچه دانشگاهیها «نت» است؛ دقیق و مرتب. پلههایی دارد و بصورت رابط فضای بیرون و داخل عمل میکند. به در خانهها که میرسد تبدیل به رواق میشود. آنجا هم که رواق ندارد، خود مردم آمدهاند با ایرانیتی چیزی خودشان سایبان زدهاند (که به معمار یادآوری کنند که چیزی یادشان رفته!).
نقد و آزادی
ج.ش.: فکر میکنم پیش از دقیق شدن در خود پروژه باز هم مبانی را بشکافیم.
علیاکبر صارمی: امروزه، نقد مد است. نقد نقاشی، سینما، تئاتر، داستان. امر لازمی هم هست. از زیربناهای جامعه دموکراتیک است. در جایی نقد نیست که آزادی نیست. من هم موافقم که در «مبانی» نقد بیشتر دقیق شویم. در زبان لاتین، نقد را «کریتیک» میگویند، یعنی بحران. شاید به این خاطر که با نقد، یا نکتهیابی، نقاط بحرانی را شناسایی میکنیم. ولی حالا ما خیلی به سوابق کار نداریم. فرصتش نیست.
در تفکر غربی، از ارسطو به بعد، فرض بر این است که یک چیزی هست که بقیه را با آن میسنجند. در ایران هم چنین است. اصطلاحا، سره را از ناسره جداکردن. این امر هم در دیوان حافظ هست هم در نقدهای جدید زرینکوب و دیگران. این همان نقد کلاسیک است. البته سابقهاش در غرب بیشتر است.
ج.ش.: که غالبا هم برسر این «سره» مناقشه هست!
ع.ص.: پس از عصر روشنگری، در غرب این بحث بسیار مفصل شد. تجزیه و تحلیل، اساس نقد قرار میگیرد. در این تجزیه و تحلیل، در موضع دکارتی، از موضوع فاصله میگیرید و سپس شروع به تحلیل میکنید. شما به عنوان سوژه شناسنده هستید. یعنی میتوانید نقد کنید. اینجا هم همان مناقشه هست: از کجا معلوم که شما شناسنده هستید؟ یکی میآید و میگوید این موسیقی به این و آن دلیل خوب است، و یکی دیگر میآید و همان موسیقی را به این و آن دلیل بد میشمارد.
امروز هم چنین موضوعی هست. اصولا وقتی وارد مقوله نقد هنری میشوید، کار پیچیده میشود. اینکه آیا هر کس فی حد ذاته میتواند فاعل شناسنده باشد یا نه، از این مقوله است. یا شما که فیلسوف هستید، آیا منقد هنر هم میشوید؟ در این مقولات، در غرب، بحثهای زیادی شده از قدیم الایام تا «بندتو کروچه» و دیگران.
اتفاق بزرگ قرن بیستم
ج.ش.: در معماری هم چنین بود؟
ع.ص.: قرن بیستم، اتفاقی که افتاد این بود که معماری برای خود جایگاهی کسب کرد. قبلا چنین نبود. معماری را با تاریخ نقد میکردند. مثلا مقایسه میکردند چون این اثر مثل فلان اثر کلاسیک است، پس خوب است. تئوری این بود که چون این دو مساوی هستند، اگر یکی خوب است، پس دومی هم خوب است. در ایران هم چنین کردند. گفتند هرچه شبیه تخت جمشید باشد خوب است! درست مثل ادبیات که میگفتند شعری که شبیه حافظ باشد، خوب است.
ج.ش.: که البته ملاک کاملی نبود. تعالی نداشت.
ع.ص.: در این سده اتفاق خاصی افتاد. آن هم معماری مدرن بود که سابقه در گذشته نداشت تا با آن سنجیده شود. مثلا لوکوربوزیه را با کی باید میسنجیدند؟ با کاندینسکی، یا با میکلآنژ؟ پس آمدند اصولی برای نقد درست کردند. مثلا گیدئون که کتاب بسیار با ارزش «فضا، زمان و معماری» را نوشت، آمد لوکوربوزیه را ملاک و متر نقد قرار داد. همه کارها را با معیار لوکوربوزیه میسنجید. که البته همین روش هم انحراف بزرگی بوجود آورد.
ایتالیاییها تفکیک بیشتری انجام دادند. گفتند بیاییم اثر را از جوانب متفاوت نقد کنیم. نقد اجتماعی کنیم، نقد تاریخی کنیم، یا نقد زیباییشناسانه، روانشناسانه و غیره. بعدترها، «رابرت ونتوری» نظریه «پیچیدگی و تضاد» را مطرح میکند. طبق این نظریه، باید ببینیم یک اثر معماری و هنری در درون خود چه پیچیدگی و چالشهایی دارد. اینها گاهی تبدیل به تضاد میشود. ونتوری در بسط این تئوری از هنرهای دیگر و از شعر هم مثال میزند و نقل قولهایی از تی.اس.الیوت میآورد. شروع این نظریه از آنجاست که اثر نباید خیلی ساده و رو باشد. این، در حقیقت رجوعی است به Less is more! در قامتی دیگر.
پیچیدگی و چالش درونی
ج.ش.: پیچیدگی و چالش درونی اثر، البته، به تعبیر رمز و راز درونی هنر، امری دیرینه هم هست.
ع.ص.: وقتی جلوتر میآییم و به دههی 60 و 70 میرسیم، پس از شلوغیهای دانشجویی دههی60 و دیگر مسائل اجتماعی، فیلسوفان فرانسوی بحث زیادی بر روی نقد انجام دادند. در این دوره است که فوکو نقد قدرت را به میان میکشد. قدرت مالی، قدرت اجتماعی و قدرت طراح حتی. ولی از درون کارهای فوکو یک نکته مهم سر بر میآورد: خود نقد کردن و تحلیل کردن باید کاری هنرمندانه باشد. نقدی که ارائه میشود باید دقیق و هنرمندانه باشد. در حوزهی معماری، مقولهی «ازکجا آوردی؟» باید جاری باشد. این طرح را از کجا آوردهای؟ از ماسوله، از آلوارو آلتو؟ از . . ؟
مهم است که معماری را مثل نقاشی ندانیم. وقتی ساخته میشود، کسانی از آن استفاده میکنند. آیا این معماری به این آدمها پاسخ داده؟ نهایت اینکه، معماری ساختن یک پل نیست. ظرایفی دارد، پیچیدگیهایی دارد. هرچند که پل هم باید معماری داشته باشد. هرچه این پیچیدگیها زیاد باشد، دامنهی نقد هم وسیعتر میشود. حافظ اگر این همه دوام دارد و تفسیرهای متفاوت میپذیرد، بخاطر این پیچیدگیها و چالشهای درونی شعر اوست.
در اثر معماری هم باید چنین باشد. باید سعی کنیم بازش کنیم و ببینیم داخلش چی هست. بافتش را بشکافیم و به پیچیدگی درونیاش برسیم. در این واکاوی ممکن است به نکاتی برسیم که خود طراح هم دنبالش نبوده است. گاه، یک اثر چیزی ندارد که دنبال پیچیدگیهایش بگردید. اصلاً حرفی برای گفتن ندارد. به باور من، مهم نیست که اثر حتماً حرف خوبی برای گفتن داشته باشد، بیش از همه مهم است که حرفی برای گفتن داشته باشد.
اساسیترین نیاز معماری مردم
ج.ش.: آقای مهندس قهاری، بفرمایید.
علیرضا قهاری: همین که جرات به خرج داده شده و پروژهای مسکونی را برای نقد گذاشتهاید، مهم است. بنای مونومان را راحتتر میشود نقد کرد. مبانی معماری مسکن و نقد آن، نه تنها در ایران، در تمام دنیا، کاملاً شناخته شده نیست. معماری مسکن در حوزهی معماری مردمگرا و از اساسیترین نیازهای معماری مردم است. الزامات خاص خود را دارد. به اعتقاد من در خصوص معماری مسکن مبانی نقد نداریم. و این جای تاسف است. جمعیت کشور از 30 میلیون به 70 میلیون میرسد، ولی به عوض توجه به این معماری، فلان پردیس یا سینما در پلان اول قرار میگیرد.
ج.ش.: بویژه اگر ویژگیهای خاص هر پروژه را درنظر بگیریم، نقد اثر مشکلتر میشود.
ع.ق.: منطقهای که این پروژه در آنجا ساخته شده، همان منطقه «تخته قاپو کردن» دورهی رضاشاه است. یادم هست سی و خوردهای سال پیش رفته بودم آنجا، تازه شروع کرده بودند به ساختن چند اداره. مسکن نمیساختند. هنوز هم آنجا برنامههای سیاسی و عمومی مطرح است تا مسکن. معماری مسکن در آنجا بسیار سختتر است، چون فرهنگ و سیاست جدا و خاصی دارد. اساسا، روحیه عمومی مردم مخالف یکجانشینی است.
اسناد پروژه نشان میدهد که طراحی مال 15 سال پیش است. امروزه در معماری مسائلی هست که ممکن است در این پروژه دیده نشده باشد. مثل مبحث انرژی و سبکسازی. اینها مسائل عمدهای هستند که معمار را مجبور میکنند به مقولهی تکنیک ورود جدی داشته باشد. علاوه بر زیباییشناسی، اقلیم و غیره تکنیک هم وارد مقوله معماری مسکن شده است. نباید مثل 500 سال پیش ساخت، آجر روی آجر. که تقلیدی ناشیانه از معماری گذشته است. به نظر من، این مقولات هم باید در نقد این پروژه مورد نظر باشد.
مسکن اجتماعی و مشکل هویت
فریبرز جبارنیا: من ورودی 53 دانشگاه تهران هستم، سال 59 هم درس و کلاس تمام شد و رفتم سربازی و بعد هم دفتر معماری و طرح و خط و رنگ، تا به امروز. این پروژه را در سال 74 کار کردیم، 14 سال پیش. ما آن موقع کار کردیم، ولی ساختنش تا همین دو سه سال پیش ادامه داشت و تازه مردم وارد شدهاند و نشستهاند.
بحث «مسکن استیجاری» هم داستان مفصلی دارد. در حقیقت نوعی «مسکن اجتماعی» است که با اسمهای متفاوت در شهرها و مناطق مختلف باب شده است. گاه زمینی که در اختیار میگذارند، آنقدر کج و کوله و بدون شرایط لازم برای مسکن است که حد ندارد. در یک موردی، در «فارسان» زمین آنقدر نامناسب بود که هزینه تسطیح و آمادهسازیاش تقریباً در حد خود پروژه بود.
زمین این پروژه هم زمین مناسبی نبود، ولی امکان کار داشت. من در طرحم الگوهای خود محل را استفاده کردهام. مبانی را هم از خود همانجا گرفتهام. نخواستم تکرار مسکنهای سه و چهار طبقهای که در زمینهای صاف اطراف شهرها میسازند، باشد. همین شیب ناهمگون زمین را به عنوان مزیتی برای طرح استفاده کردم. امیدوارم حرفی برای گفتن داشته باشد. هرچند که شاید بهتر باشد پروژهها قبل از اجرا نقد شوند و احتمالاً اصلاح شوند.
س.ب.: برخلاف آنچه که پیشگامان معماری گفتهاند، که در زمان خودش خوب هم جا افتاده، تجربهی مدرن تا به امروز نشان داده که هرچه به ارتفاع برویم روی زندگی و روحیه مردم اثر منفی میگذارد و هرچه روی زمین پخش بشویم به روحیهی مردم نزدیکتر است و بهتر جواب میدهد.
من یک مقدمهی کوچکی میگویم و سپس به این سوال از شما میرسم که الگوی 35 تا 75 متری واحدها را حتی اگر دیکته کارفرما باشد، از کجا آوردهاید یا چرا قبول کردهاید. به باور من، معماری در 4 فاکتور دیده میشود: نخست فاکتور جامعهشناسی و مردمشناسی، چون بنا را برای مردم یک جامعه طراحی میکنیم. فاکتور دوم اقتصاد پروژه است که طول و عرضش معلوم است، سوم به تکنولوژی مربوط است که با عنایت به دو فاکتور فوق تعیین میشود و سر آخر هم فاکتور هنر که مثل پوستهای برروی سه عامل فوق میکشیم.
انتخاب به ارتفاع رفتن یا روی زمین پخش شدن به دو عامل بستگی دارد: ابعاد زمین و روح مکان و آدمهای آنجا. عامل اول در حوزهی اقتصاد است. در اینجا، به نظر من، معمار است که تصمیم میگیرد. وقتی زمینی محدود در اختیار میگذارند، همان مسئله است. دیکته اقتصاد است که معمار را مجبور میکند که به ارتفاع برود. ولی آیا معمار باید چنین کاری بکند؟ یادش بخیر مرحوم «میرفندرسکی» میگفت معمار کسی نیست که سعی کند تاریخ را به جلو هل دهد، کسی است که چند گام جلوتر از تاریخ حرکت میکند. معمار خوب ممکن است قبول نکند در یک زمین محدود با تراکم بالا کارکند. این موضوع، موضوع فرهنگهاست. در یک مجموعه مسکن شما با دو سر یک طیف سروکار دارید.
عدهای شدیدا به گذشته چسبیدهاند و عدهای دیگر دنبال تحول و آخرینهای جهانند. این هردو وارد همین مجموعه خواهند شد. معمار مکلف است کارفرما را توجیه کند. باید بقبولاند که قرار است در این مجموعه آدمها در صلح و آرامش زندگی کنند. اگر تنها فاکتور اقتصاد است، بروند سراغ اقتصاددان نه معمار. برای من جالب این بدانم شما تا چه حد اسیر این اجبارها شدهاید.
آشپزخانه باز
ج.ش.: در این پروژه رد پای این اجبارها کجاست؟
س.ب.: این پروژه در جایی است که مردمش کوچ نشینند. ممکن است امروز یکجا نشین باشند، ولی فرهنگ کوچ و ایل هنوز حاکم است. این فرهنگ آبا و اجدادی است. اینکه آیا ما کوچ را تشویق کنیم یا یکجا نشینی را، بحث دیگری است. اما اینگونه نیست که ما بیتفاوت باشیم به این موضوع مهم. این مردم به تحرک و تردد عادت دارند. به فضا و رهایش عادت دارند. برای این مردم چگونه میتوان خانه 35 یا 50 متری پیشنهاد داد؟ برای خانوادهای که بچه و فرزند بخشی از اقتصاد و نیروی کار خانواده است.
در استانداردهای مقبول عمومی، برای زندگی بهداشتی آدمها، برای هرنفر 8 مترمربع با ارتفاع مثلا 3 متر لازم است، کمتر از آن بهداشتی به حساب نمیآید. یا مثلا شما در این پروژه برای این خانوادهها با فرهنگی که برایشان میشناسیم، آشپزخانه open ساختهاید. ازکجا آمده این آشپزخانه باز. این نوع آشپزخانه در اروپا کار میکند و جواب هم داده، در شهرکرد هم همان جواب را میدهد؟ در برخی از مناطق، البته نه در همهجا، آشپزخانه مرکز خانه است، محل جمع شدن آدمهاست.
خانه برای بچهها
ع.ص.: برخلاف نظریه خانه در معماری مدرن (یا به اصطلاح مدرن) که تقسیمبندی خانه به کارگری و اشرافی و امثالهم دارد، به باور من خانه محلی است برای انسان، و اول از همه برای بچهها. بچهها بیشترین فضا را میگیرند، چنین هم باید باشد. زن دومین فاکتور در اشغال فضا در خانه است، بویژه از این نظر که طول زمانی استفاده از خانه برای خانمها زیادتر از مردان است. امروز، اساسا بحث خانه روستایی و شهری و این قبیل تقسیمات چندان کاربردی ندارند. امروز تعریف خانه ارزان قیمت و خانه اشرافی و غیره مشکلی را حل نمیکند.
انسان، محور تمام تفکرات است. انسان محوری، طبیعت محوری و جهان محوری است که مطرح است. امروز جوان روستاهای ایران همان موزیکی را گوش میکند که فلان جوان آمریکایی. با این گستردگی که دانشگاه آزاد در ایران پیدا کرده، مرز بین شهرها و آبادیها برداشته شده است. بچههای ما بچههای سابق نیستند. زنها و دخترهای امروز در هیچ مقیاسی قابل مقایسه با 50 سال پیش نیستند. دختران عشایر ما به محض اینکه مدرسه را تمام میکنند دنبال ورود به دانشگاه هستند. وارد دانشگاه هم که شدند، عوض میشوند. به همین خاطر در دوره بسیار حساسگذار هستیم.
هویت چندگانهای حاکم است. شما برای چنین آدمهایی خانه میسازید. در اینجا مخاطب گم است. شما نمیدانید برای کی خانه میسازید. تازه اگر الان هم معلوم باشد، باز کافی نیست، چون خانه خرید و فروش میشود. ولی آنچه که گم نمیشود این است که در این خانه، آدم باید زندگی کند. آدم نیاز و تعریف مشخصی دارد.
ج.ش.: این موضوع مهمی است، چون در میان بسیاری از منقدین، هویت یک اثر را مخاطب آن تعریف میکند. وقتی مخاطب گم باشد، هویت را چگونه تعریف میکنیم؟
در هرحال، ما برای چنین جامعهای خانه میسازیم. حالا سوال این است که آیا برای چنین خانوادهای خانه 35 یا 50 متری بسازیم؟ به نظر من، آری! این هنر معمار است که بتواند در همین 35 متر تمام نیازهای آن خانواده عادت کرده به فضاهای بزرگ را تعربف کند. اگر زمین و فضا بزرگ بود که غمی نبود. نیاز به خلاقیتی نبود. در خصوص آشپزخانه هم همینطور است. اساساً غذا خوردن در آشپزخانه از زمانی شروع شد که آشپزخانه تمیز شد و دود و هیزم از آن خارج شد.
پس اگر شما تمیزی و زیبایی این فضا را تامین کنید میتوانید درش را باز بگذارید یا دیوارش را بردارید و توش غذا هم بخورید. و الان است که آشپزخانه بخش مهمی از خانه شده است. طبقه متوسط جامعه که آینده را هم در دست دارد، این نوع زندگی را دارد. الان روستایی ما هم طبقه متوسط به حساب میآید. به زعم من، آن کس که در این خانهها زندگی میکند، آن عشایر و ایلیاتی سابق نیست، با ماشین میرود دم مجموعه.
چند سوال
ع.ق.: خود مصداق هم بخشهای مختلف دارد. در کنار الزامات معماری، الزامات زیباییشناسانه هم هست، الزامات تکنیک و سازه هم هست. شما ممکن است به سازهای فکر میکنید که با استانداردهای سبکسازی میخواند ولی مشتری و کارفرما حاضر به پذیرش این موضوع نیست. دوست دارد ساختمانش سنگین باشد. انگار این سنگینی سبب آرامش خاطر میشود. استحکام را تداعی میکند. من چند سوال در مورد این پروژه دارم:
* شما در توضیح رسیدن به فرم و حجم مجموعه، ماسوله را مثال زدهاید. چرا؟ در همان اقلیم و در اطراف مکان شما خیلی از شهرها را داریم که میتوانند مثال مورد نیاز این پروژه باشند مثل سنندج، پاوه یا اورامانات.
* سوال بعدی من این است: اگر ما در جایی دیگر همین شیب و زمین را داشته باشیم باز میشود همین ساختمانها را آنجا هم ساخت، مثلاً در کوه خواجه سیستان یا حتی در مثال ماسوله خود شما؟
* سوال سوم من به روانشناسی معماری برمیگردد. آیا خانه را برای یک لر بختیاری ساختهاید؟ یا یک بوشهری یا مشهدی هم میتواند در آنجا زندگی کند و همان روحیه را داشته باشد؟
* چهار: شما در این منطقه سردسیر نمای آجری بنا را از کجا آوردهاید؟
* سوال پنجم به پنجرههای فولادی مجموعه مربوط است. آیا این ماتریال درست انتخاب شده؟ محدودیت منطقهای داشتید یا بودجهای؟
* پرسش بعدی من به زیربنای واحدها برمیگردد. میدانم که این محدودیت فضا را کارفرما دیکته میکند و بهتر است بگوییم که وظیفه برنامهنویسان اولیه است که چنین الگوهایی را مطرح و مصوب میکنند. بدتر اینکه این الگو را برای همه نقاط کشور یکسان پیشنهاد میکنند. و میدانم که بعنوان مثال بانکها به متراژ زیر 75 متر مربع وام و تسهیلات میدهند و همین یک بخشنامه مورفولوژی مسکن را تحت تاثیر قرار داده است، ولی اینها هیچکدام رافع مسئولیت معمار نیست. میشود اینگونه هم گفت که اگر این زمین و شیب را به یک معماری دیگر میدادند، او هم به همین راهحلها میرسید؟
فرق تکبنا با بافت
یادآور میشوم که طبق پیشبینیهای آماری، جمعیت شهرنشین ما در سال 1405 بیش از 75 درصد کل جمعیت خواهد شد. تا همین سالهای قبل از انقلاب، 25 درصد از مردم در شهرها زندگی میکردند. علاوه برآن آدمها و الگوها عوض شدهاند و میشوند. تهران دیگر الگوی بقیه شهرها نیست، چون مردم در تلویزیون و سینما همه دنیا را میبینند. همه مدل را تماشا میکنند. با این حال، علاقمندم این پرسش را مطرح کنم که این مجموعه غیر از شیبش چه شاخصهای دارد که نشان دهد مال شهر کرد است؟ بنظر من، تکبنا با بافت فرق دارد. بافت بیش از یک تک بنا باید هویت داشته باشد. هویت همان شهر و فرهنگ را. ماسوله با آن معماری خاص خود و امامزادهای در میان، کاملا متشخص و با هویت است. اینجا چه؟ چه چیزی در پروژه هست که بتوانیم بگوییم هویت شهرکرد را احیا کرده است؟
ع.ص.: آیا معماری ما باید منطقهای باشد یا نه؟ اینکه ما ایرانی هستیم پس باید معماری ما شبیه به معماری گذشته ما باشد؟ من فکر میکنم چنین نیست. محیط عمومی مهم است. مثلا منطقه سردسیر یک خصوصیت است که در خیلی جاها مهم و شایسته دقت است. برف در همه جا برف است. برف پاریسی و اردبیلی نداریم. برای بسیاریها برف در حد یک آرزوست، در حالی که برای برخی دیگر تبدیل به یک مصیبت شده است؛ مثل همین پروژه. که چگونه پارو کنیم، کجا جمع کنیم، کوچه را چگونه باز کنیم. به نظر من، در این منطقه این بالاترین هویت است.
اقلیم و چاشنی فرهنگ
اقلیم اصل است و چاشنی فرهنگ به آن اضافه میشود. مثلاً در ماسوله، نوع پنجرهبندیها و گلوییهای زیرگذرها، استفاده از نقش چوب، نوع هدایت آب در سطوح و . . نکات زیبایی است. در این پروژه هم، پلهبندیها سنگی است. قشنگ است. اقلیمی هم هست. از نظر من، استفاده از آجر هم نکتهی مثبتی است. البته بهتر بود آجر جدا از سازه نبود. هم سازه و هم نما میبود، با بندکشی. آجر از مصالح پایدار است.
قابل بازیافت و تجدیدشونده است. اینها نکات خوبی هستند. نقشهها را که میبینم، دو سه تا دسترسی سواره است، بقیه پیاده. خوب است. از صدای کامیون و ماشین فاصله میگیریم. واحدهای همسایگی هم درست کردهاید. البته نمیدانیم فضاهای مکث و بازی برای بچهها هم دیدهاید یا نه. در پلانها ندیدم. راه دوچرخه هم نداریم. در کنار این بافت تقریبا همخوان، یک ساختمان بلند میبینم. من منطق این ساختمان بلند را نمیدانم. جایش اینجا نیست. (جبارنیا: خوشبختانه، در اجرا حذف شد و ساخته نشد).
فضایی برای آینده
همه اینها خوب است. اما میخواهم به نکتهای دیگر اشاره کنم. علاوه بر واحدهای همسایگی و تمام فضاهایی که تعریف خود را دارند، در یک بافت یا شهر، ما نیاز به فضاهایی داریم که الان نامی برایش نداریم. تعریفی برایش نداریم. اینها فضاهای در انتظار هستند. متاسفانه چنین فضاهایی در طرحهای شهرسازی ما دیده نمیشوند. همه فضاها را میبندند و جایی برای آینده نمیماند. شاید مثلاً بیست سال دیگر فضاهایی لازم باشد که الان ما نمیدانیم چهها هستند.
من امیدوارم که این موج کامپیوتر و سایبر روزی تمام میشود و بچهها از پشت کامپیوترها میآیند بیرون. امیدوارم باز روزی مردم عاشق شوند. برای این زندگیها در آینده فضاهایی را لازم داریم. اینکه فضاهایی باشد و دو تا درخت توت باشد و آبی روان از کنارش، تصویری از گذشته نیست. اینها نیازهای ابدی انسانها هستند. توت و آب و زیبایی که تاریخ مصرف ندارد. چنین فضاهایی باعث شادابی و زیبایی این مجموعهها میشوند.
خوشبختانه، مجموعهای که شما طراحی کردهاید، این کاراکتر را دارد که تبدیل به محیطی زیبا بشود. ساختمانها خود را تحمیل نمیکنند. فضاهای بینابینی هم هستند، برای آینده.
هویت آینده شهر
ف.ج.: من در گزارش پروژه به این دلیل از خاطره و عکس ماسوله برای توضیح مبانی استفاده کردم که برای همه آشناست. وگرنه میدانم که در اطراف خود محوطه مثالهای فراوانی برای توجیه این نوع معماری وجود دارد؛ از سمیرم تا کرمانشاه. مشخصه عمومیشان هم رو به آفتاب چیدهشدن فضاهاست.
در خصوص معماری داخلی و روانشناسی کار، واقعیت آن است که کسی نمیداند یک بختیاری با پیشینهی ایلیاتی سکونت خواهد کرد یا یک تهرانی مامور خدمت در محل. حتی صاحب و مالک واحدها هم مشخص نشده است.
من معتقدم شهرکرد هویت معماری خاصی ندارد که تابلو حرکت معمار باشد. به غیر از پل «زمانخان» و خانه «سردار اسعد» که شکل خاصی دارند، که آنها هم در حقیقت گرتهبرداری از معماری اصفهان است، چیز خاصی نمیبینید.
اساسا معماری این مناطق بسیار به هم نزدیک و شبیه هستند. به همین خاطر دربارهی احیاء هویت شهرکرد کاری نمیتوانستم بکنم. اما اگر حمل بر اغراق نشود، این نکته را بگویم که از نظر من قرار نبود که این مجموعهای برای این 350 خانواده باشد. من دنبال این بودم که این مجموعه بشود نشانه شهر، بشود بخشی از هویت شهر.
فاز یک و دو این پروژه را ما کارکردیم. متاسفاه فاز سه، نظارت، را به ما ندادند. مشاور دیگر آمد و طبیعتاً اعمال سلیقههایی هم کرد که اگر ما بودیم، به گونه دیگری رقم میخورد. گو اینکه هر از چند گاهی سری میزدیم و نظراتی میدادیم.
با همه این احوال، اتفاقاتی هم فکر میکردم در این مجموعه باید بیفتد، بعضیها شد، بعضیها نه. مثلاً در اینجا واشدگاههایی هست که شش تا در به آنها باز میشود؛ جایی برای دور هم نشستن. محیطهای مکث و محیطهای شهری. خوب در آمد این فضاها. ولی مثلا برای اینها در تمام واحدها کفشکن طراحی شده، ولی مردم کفششان را بیرون خانهها در میآورند، توی کوچه. این هم بخشی از سرنوشت پروژه است.
فصلنامه جستارهای شهرسازی، شماره 30؛
- 6188 reads
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان