دانیل لیبسکیند: معمار رویاها
«دانیل لیبسکیند» معمار، هنرمند و طراح یهودی تبار آمریکاست که در لهستان به دنیا آمده است. «موزۀ یهودیان» برلین، «موزۀ هنرهای دِنور» در آمریکا، «موزۀ سلطنتی جنگ» در انگلیس، «موزۀ سلطنتی انتاریو» در کانادا، «موزۀ یهودیان» دانمارک و مرکز «ووهل» در دانشگاه «بار-ایلان» اسرائیل از جملۀ آفریدههای مشهور اوست. اخیراً در تارنمای «تد» نوار ویدیویی سخنرانی «دانیل لیبسکیند» منتشر شد که او در آن ویژگیهای معماری نوین را توضیح میدهد. متن زیر فشردۀ همان سخنرانی است.
وقتی که من به اندیشه و دیدگاههای جالب آدمها گوش میدهم، خیلی الهام میگیرم. ولی تا به اطراف این ساختمان نگاه میکنیم، متوجه مقاومت هنر معماری در برابر تغییر و تحول میشویم. ما میتوانیم اندیشههای بکر و جالبی داشته باشیم، ولی در نهایت میبینیم که تغییر دادن جهان، کار حضرت فیل است.
اما چیزی که همیشه توجه من را به خودش جلب میکند، ایجاد فضایی است که هرگز پیش از این وجود نداشته است؛ فضایی که ما تنها در رؤیا و روانمان وارد آن شدهایم. من فکر میکنم، هنر معماری مبتنی بر همین رؤیاهاست. معماری بر پایهی بتون و پولاد و خاک، استوار نیست. پایهی آن، کنجکاوی است. همین کنجکاوی است که زیباترین شهرها و فضاها را پدید آوردهاست.
معماری، یک داستان است. داستانی دربارهی تلاش و نبرد با دستنیافتنیها و ناشدنیها که از طریق مواد سفت و محکم تعریف میشود. وقتی که به ساختمانهای خیرهکنندۀ کلیساها و نیایشگاهها و اهرام و پاگوداها و شهرهای هند و ماوراء آن نگاه میکنید، شگفتزده میشوید که اینها را انسانها ساختهاند، نه یک خالق مطلق. هر چیزی را که ساختهشده، میشود حتا بهتر ساخت. دانیل لیبسکیند
از دید من، غیرمنظره، غیرقابل توضیح، رادیکال، خام، نوکدار، دمکراتیک، پیچیده، حقیقی، گویا، ریسکی، احساساتی، خوشبینانه، سیاسی، دستی، بیادماندنی، رسا، فضادار بودن از جملهی ابعاد یک معماری مهم است. این یک رویکرد شخصی من است. شاید منتقدان هنری و معماری یا شهرسازان از این ابعاد خوششان نیاید. ولی من فکر میکنم، این عنصرها همانند اکسیژنی است که به ما امکان میدهد در ساختمانها و شهرها با آسایش بیشتر زندگی کنیم و با فضای اطراف ارتباط برقرار کنیم.
خوشبینی در قبال بدبینی
من مطمئنم که خوشبینی، هنر معماری را به پیش سوق میدهد. معماری تنها پیشهای است که ایمان به آینده، جزء ملزوماتش است. شما میتوانید یک ژنرال، یک سیاستمدار یا یک اقتصاددان افسرده باشید، یا موسیقیدانی که الحان غمانگیز تولید میکند، یا نقاشی که به رنگهای تیره علاقه دارد. اما معماری، وجد و خلسهی تمام و کمال است و به آیندهی بهتر ایمان دارد و همین باور است که به نظر من، محرک جامعه امروزی است.
رسایی در قبال خنثایی
من به رسا و پرمعنا بودن معماری باور دارم و از بیطرفی و نادرگیری، منزجرم. نادرگیری یا خنثی بودن را در هیچ بُعد زندگی نمیپسندم. رسایی یا «اکسپرسیو» بودن به مانند قهوهی اسپرسو است که عصارهی آن را میگیریم و مینوشیم. اما در بخش اعظم معماریهای کنونی از رسایی خبری نیست. چون ما فکر میکنیم معماری، جزئی از قلمرو خنثایی است و دیدگاه و ارزش خاصی ندارد. ولی من بر این باورم که رسایی و بیان فضا و شهرهای ماست که به معماری معنی میدهد. مسلماً، فضاهای رسا برهنه نیستند و تنها در مقام تایید دانستههای ما نیستند. فضای رسا میتواند ما را آشفته کند. خب، زندگی همین است. زندگی ماده بیهوشکننده نیست که همواره ما را به تبسم وادارد، بلکه چیزی است که از فراز مغاک تاریخ به فضاهای ناشناختهای راه مییابد و ما را با خودش میبرد.
رادیکال در قبال محافظه کار
رادیکال، یعنی چه؟ من فکر میکنم، چیزی که ریشههای عمیقی در سنت دارد، رادیکال است و معماری هم رادیکال است. «رادیکال» به معنای حفظ فرمهای مرده نیست، بلکه معنای آن ارتباط زنده با رخدادهای داستانی کیهانی است که ما هم جزئی از آن هستیم؛ داستانی که همچنان ادامه دارد و میتواند پایانی خوب یا بد داشته باشد. معماری داستانی است که نقش ما در آن، به خودی خود، جریان داستان را شکل میدهد.
نمونۀ محافظهکاری، معماری شوروی است که شبیه «لاس وگاس» قدیمی است. وظیفه آن حفظ احساسات و سنتهایی است که مانع از پیشرفت ذهن میشود. معماری رادیکال است که باید با این نوع معماری مقابله کند. به نظر من، معماری، یک نوع رویارویی است. از این رو آن نباید خنک و بیاحساس باشد.
احساساتی در قبال خنک
خیلیها معماری خنک و عاری از احساس را ارج مینهند و من همیشه مخالف این رویکرد بوده ام. من فکر میکنم، احساسات، عنصری حیاتی است و زندگی بدون احساسات لطفی ندارد. حتا ذهن، احساساتی است. هیچ استدلال عقلانیای نیست که در فضای اخلاقی ِمعمای ِفلسفی ِهستی ِما موضع نداشته باشد. من فکر میکنم، احساسات، بُعدی است که حتماً باید وارد فضا و زندگی شهری شود. مطمئناً، همهی ما درگیر پیکار احساساتمان هستیم و همین چیز است که دنیا را به مکانی شگفتانگیز تبدیل کرده؛ رویارویی بیحسی با احساسات، نوعی گفتگوست که به نظر من، خود شهرها پرورش دادهاند که نتیجهی پیشرفت شهرهاست و تنها مربوط به شکل شهرها نمیشود. زیرا ساختمانهای خنک و احساساتی، تنها تجسم سرشت سازندگانشان نیستند، بلکه ماهیت ساکنانشان را هم نشان میدهند.
درنیافتنی در قبال دریافتنی
بیش از حد ما تلاش میکنیم همهچیز را دریابیم. ولی زبان معماری متشکل از واژهها نیست. مقام زبان معماری را نمیتوان به حد یک رشته نُت و کُدهای برنامهای کاهش داد، تا قابل نوشته شدن با واژگان باشد. بسیاری از ساختمانهایی که در بیرون میبینیم، به شدت مبتذل است. میخواهم یک داستان را برایتان تعریف کنم که بسیار کوتاه است و فقط در این حد که «داستانی برای گفتن ندارم». یعنی باید معماری دارای ابعادی باشد که شاید با واژهها اصلاً قابل توضیحدادن نباشد، زیرا آن با جهان تناسبها و قرینهها و مصالح ساختمانی، نور و منابع گوناگون دیگر سروکار دارد. از این رو، این پنداشت که معماری باید واضح و روشن باشد، به نظر من، تصور باطلی است که معماری را پیشپا افتاده کردهاست.
دست در قبال رایانه
مسلماً، زندگی ما بدون رایانه دیگر معنا ندارد. تمام کار و بار ما وابسته به رایانه است. ولی رایانه نباید به چیزی مثل دستکش تبدیل شود، بلکه دست، باید محرک رایانه باشد. با وجود ابهام فیزیولوژیک موجود، من باور دارم که دست دارای منبع است، هرچند آن منبع هنوز ناشناخته است. نیازی نیست در اینباره صحبت عارفانه داشتهباشیم. این دستها را به ما نیروهایی دادهاند که شامل حیطهی اختیارات ما نمیشود. وقتی که من نقشه میکشم، شاید از کار رایانه تقلید کنم، اما آن طرح، رایانهای نیست. آن طرحها از سرچشمههای ناشناخته و ناشناختنی و نادیده برمیآید. آن چه ما میبینیم، دست ماست که طرح را میکشد. از این رو رایانه باید پاسخگوی دست ما باشد، نه برعکس. این نکته جزئی از پیچیدگی هنر معماری است.
پیچیده در قبال ساده
مطمئناً، تبلیغات «هر چه ساده تر، بهتر» را به خورد همۀ ما دادهاند. من به این گفته ایمان ندارم. ضمن گوش دادن به صحبتهای شما، به خود اندیشیدم که پیچیدگی اندیشهها و لایههای مفهومها شگفت انگیز است. جراحی مغز، نظریهی هستهای، علم پیدایش یا ژنتیک و اقتصاد رشتههای بسیار پیچیدهاند. دلیلی ندارد که هنر معماری از پیچیدگی بهراسد و در عالم وهمی سادگی بماند. معماری هم پیچیده است. چون فضا پیچیده است. فضا چیزی است که در درون خود میشکند و وارد عالمی کاملاً متفاوت میشود و نمیتوان آن را ساده انگاشت. زندگی ما، احساسات ما، تمایلات ذهنی ما، همه و همه، پیچیدهاند. به باور من، معماری باید این پیچیدگی را در همه فضاهایی که ما در اختیار داریم، بازتاب دهد.
سیاسی بودن در قبال گریزان بودن
و این بدان معناست که معماری یک هنر سیاسی است. «سیاسی بودن» دشمن معماری نیست. «پولیته آ» به معنای شهر است، یعنی همهی ما با هم. حتا اگر یک غریبه، یک خانۀ خصوصی را ببیند، اقدامی سیاسی انجام گرفته است. چون آن خانۀ خصوصی برای دیگران هم قابل رؤیت است. ما در جهانی زندگی میکنیم که بیش از پیش، ما را به همدیگر پیوند میدهد. گریز از این محیط که از ویژگیهای معماری به اصطلاح، «ناب» بود، هرگز مورد پسند من نبود. من معتقدم که معماری باید فضاهایی را بسازد که فراتر از انتظارات معمول ماست و در عین حال، نقّاد است. چون معماری، شامل طرح پرسش هم میشود و کار یک معمار تنها دادن پاسخ نیست. دقیقاً مثل خود زندگی که ما را در برابر سوال ها قرار میدهد. از این رو، معماری باید حقیقی باشد.
حقیقی در قبال شبیه سازی
تقریباً همه چیز را میتوان شبیهسازی کرد، مگر قلب و روان انسانی را. هنر معماری تقریباً با قلب و روان انسانی درهمبافته است. چون ما در جایی به دنیا آمدهایم و در جایی خواهیم مرد. حقیقت معماری، غریزی است، ذهنی نیست و از کتابها و نظریهها برنمیآید. معماری، واقعیت پرماسیدنی (قابل لمس) است. ما میتوانیم در و پنجره و آستانه و تختخواب را لمس کنیم. ما اجزائی از جهان معمایی و غنی مجازی را برمیداریم و در جهان حقیقی چیزی میسازیم.
غیرمنتظره در قبال عادی
عادت چیست؟ عادت، زنجیر و زهر ذهن ماست، در حالی که «غیر منتظره» همیشه ناگهانی است. معماری عادی، احساس کاذب ثبات را در ما ایجاد میکند. اما معماریای که پر از تنش است و فراتر از خودش میرود، تا به قلب و روان انسانها راه یابد و زنجیرها و عادتها را میشکند، معماریای است که انتظارش را نداشتهاید. البته، عادتها را معماری نهادینه میکند. اگر یک نوع بخصوص معماری را همهجا ببینیم، در جهان ِهمان نور و مصالح و زاویهها محصور میمانیم و میپنداریم که جهان، مانند ساختمانهای ماست. در حالی که ساختمانهااند که محصور مهارت و شگردهای محدودی هستند. غیرمنتظره، خام هم هست.
خام در قبال پالوده
خام، یعنی تجربهی برهنه که با تجمل و مصالحگران قیمت و پالودگی «فرهنگ برتر» آلوده نشده است. من فکر میکنم، در آینده «فضای پایدار و دوام دار» به معنای فضای خام خواهد بود. فضایی که تزیین و آراسته نشده، ولی میتواند هوای خنکی داشتهباشد و انعکاس خواستههای ما باشد، فضایی که همیشه مثل یک سگ دستآموز، ما را دنبال نمیکند، بلکه جلو میرود و به ما امکانات و تجربههای دیگری را نشان میدهد که هرگز جزء واژگان هنر معماری نبودهاست.
نوکتیز در قبال بینوک
معماری خام، نوکتیز است، نه کند و بینوک؛ چیزی است که روی واقیعت متمرکز است، چیزی است که با قدرت و نفوذ بصری خود میتواند حتا یک فضای کوچک را تغییر دهد. یعنی معماری میتواند به اندازهی علوم بزرگ نباشد، اما از طریق نقطهی تمرکزی که آن ایجاد میکند، معماری میتواند به شیوهی «ارشمیدس» مبین ماهیت زندگی باشد. در واقع، بعضاً یک ساختمان میتواند به این پرسشها پاسخ بدهد که «چه باید کرد؟»، «دیگران چه کرده اند؟»، «چهگونه جهان توانسته است در میان ثبات و بیثباتی باقی بماند؟»
نمونههایی از معماری مورد نظر دانیل لیبسکیند را که بیشترشان از آفریدههای خود اوست، میتوانید در همین صفحه ببینید.
منبع: جدید آن لاین با ویرایش جدید معمارنت
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 11016
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان
دیدگاهها
سلام من نمی دونم چه کسی این
سلام من نمی دونم چه کسی این متن را نوشته ولی اگر از پشتوانه های سیاسی لیبسکیند اطلاع داشتید متوجه می شدید که او معمار کابوس است نه رویا !
سلام.استاد لیبسکیند از بهترین
سلام.استاد لیبسکیند از بهترین معماران حال حاضر بشر می باشند