تاریخ تهران و آنچه بر این شهر پس از حمله مغول رفته
معمارنت- استاد «سيد عبداله انوار» را همگان نيك ميشناسند؛ دانشي مردي از جنس كتاب و كتابت و انديشه. او كه انوار معرفتش به سبب پرخواندن و پرجستجوگري در حوزهی انديشهی علمي ، هر روز شعلهورتر گشته و چون منبعي پرتوفشان، آرامبخش جان پر تلاطم خواهندگان علم و دانايي شده است. ابرام و پافشاري ما بر دانستن از زندگي و پيشينهی ايشان، حاصلي جز چند بيت فروتنانه نبود اما...
معمارنت- استاد «سيد عبداله انوار» را همگان نيك ميشناسند؛ دانشي مردي از جنس كتاب و كتابت و انديشه. او كه انوار معرفتش به سبب پرخواندن و پرجستجوگري در حوزهی انديشهی علمي ، هر روز شعلهورتر گشته و چون منبعي پرتوفشان، آرامبخش جان پر تلاطم خواهندگان علم و دانايي شده است. ابرام و پافشاري ما بر دانستن از زندگي و پيشينهی ايشان، حاصلي جز چند بيت فروتنانه نبود اما...
سيد عبدالله انوار به سال 1303 خورشيدي در خانداني دانشدوست و دانش پژوه زاده شد. در كنار تحصيلات حوزوي ،تحصيلات دانشگاهي را در دو رشتهی حقوق و رياضي دنبال كرد. تسلط به زبانهاي پارسي (به معناي واقعي)، انگليسي، فرانسه و عربي سبب شد تا حوزههاي انديشگي را با عمقي چند چندان واكاوي كند. ايشان به مدت 23 سال تصدي رياست بخش «نسخ خطي» كتابخانه ملي ايران و 12 سال تحقيق و تاليف در موسسهی «لغت نامه دهخدا» را به عهده داشتهاند. از جمله آثار ايشان ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
شرح و ترجمهی 22 جلد كتاب «شفاي» بوعلي سينا، شرح و تعليقه بر «اساسالاقتباس» خواجه نصير ، ترجمه و شرح منطق «الملخص» امام فخر رازي، شرح و تعليقه «دره التاج» علامه قطب الدين شيرازي، شرح و تعليقه بر «منصفات» بابا افضل كاشي نوشآبادي، شرح «متافيزيك» ارسطو، ترجمه مقالاتي از «هانري برگسون» و «مارتين هايدگر»، «شرح فرائد الاصول» شيخ مرتضي انصاري، تاليف 10 جلدي فهرست نسخ خطي كتابخانه ملي، تدوين و تاليف كامل حرف "خ" وجلد دهم از حرف "ك" «لغت نامه دهخدا»، ترجمهی رسالهی موسيقي «شرح ادوار» مولانا مبارك شاه، شرح كامل ابيات «ديوان خاقاني»، تاليف كتاب «تهران قديم»، تاليف كتاب «باغهاي تهران» وترجمه و تاليف دهها مقاله در زمينهی فلسفه، منطق و موسيقي.
مصاحبه با استاد انوار به عنوان تهرانشناسي برجسته و قديمي که از دیرباز برای شناسایی نقطههای تاریخی و مهجور این شهر گاهی روزی سی کیلومتر در کوچه پسکوچههای این شهر بنابر قول خودشان راهپیمایی کرده و یادداشت برداشتهاند ، برای ما فرصت مغتنمی بود که در خانه ایشان و میان انبوهی از کتابهایی که فضای اطاق نشیمن ایشان را تنگ کرده بود پای صحبتهای گرم ایشان بنشینیم.
معمارنت - با سلام و تشکر از شما، همانطور که مستحضرید موضوع سایت معمارنت معماری و شهرسازی است. بنابراین شهر تهران و تاریخ و تغییراتی که برین شهر رفته برای ما اهمیت فراوان دارد. امروز مزاحم شما شدیم تا به عنوان یکی از قدیمیترین و آشناترین ساکنان این شهر برای ما از تاریخ و تحولاتی که بر آن رفته سخن بگوييد.
از لطفی که نمودهاید و میخواهید از ناحیهای برای شما صحبت کنم که گاه برای آشنایی از نقطههای مهم گذشته آن که امروز پرده گمنامی آنها را فراگرفته، روزی سی کیلومتر در کوچه و پسکوچههای آن راه رفتهام تا شاید بتوانم ره به جایی برم؛ چه تهران به قول عرباً اَول ارضٍ مس جلدی ترابهاً و هرکس به وطن و مسقطالرأس خود بیعلاقه باشد نشاید که نامش نهند آدمی:
ابتدا باید در کتابت این شهر عرض کنم در گذشته این شهر را با طای مؤلف مینوشتند یعنی «طهران» ولی امروز آن را با تای منقوط یعنی «تهران» مینویسند. «شیخ محمدخان قزوینی» در یادداشتهای خود میگوید کتابت «طهران» با طای مؤلف بیاشکال است زیرا با این حرف اسماء امکنهای داشتهایم چون «طالش» و «طالقان» و نگارش «طهران» با چنین طایی با قیاس با آنها موجب اشکال نیست. مرحوم احمد کسروی در «کاروند» میگوید چون «تهران» ناحیتی گرمسیری است و «ته» و «تب» و «تعب» و «تاب» دال بر «گرمی» است؛ لذا کلمه «ته» موجود در «تهران» شناساینده گرمی این محل است؛ لذا آن باید با تای منقوط نوشته شود تا گرمسیر بودن آن را برساند و اسامی چون «تهرام» و «گهرام» و «جهرم» و «جهران» همگی بر نقاط گرمسیری دلالت دارند. به عکس «شمیران» و «شمیرم» و «سمیرم» و «سمران» اسامی نقاط سردسیری است زیرا کلمه «سم» و «شم» دلالت بر «خنکی» و «سردی» دارد و بدینترتیب «تهران» قشلاق بودن و «شمیران» ییلاق بودن این دو ناحیه را میرساند.
این اختلاف در کتابت نام تهران، اختلاف در واژهشناسی (فقهاللغه) این نام را در بین صاحبنظران به وجود آورده است. «محمد حسن خان صنیعالدوله» (اعتمادالسلطنه بعدی) در «مرأتالبلدان» به نقل از شاهزاده «بافضل قاجار اعتمادالسلطنه» میگوید چون تهرانیها به ایام گذشته خانههای خود را در زیر زمین میساختند و از این رو هیچگاه دشمنی برآنها نمیتوانست دست یابد چون با دشمنی روبهرو میشدند بهخانههای خود در زیر زمین پناه میبردند و دشمن در مقابل، کسی نمیدید تا به او در آویزد. لذا با غفلت از این حیله از اطراف تهران رخ برمیتافتند و به راه خود میرفتند. ولی آنها از زیر زمین در پشت این غافلان به روی زمین میآمدند و از پشت بر آنها ضربه میزدند و سخت آنها را میتاراندند و مولانا نیز بر این زیر زمین زیستن تهران که از توابع ری است قول ذیل را دارد:
عاشقان سازیدهاند از چشم بد خانهها زیر زمین چون شهر ری
لذا لفظ «تهران» مرکب از دو کلمه «ته» و «ران» است و «ته» به معنی قعر عربی دال بر این نوع زیستن در قعر زمین است و «ران» پسوند دال بر «مکان» است. در برابر این قول «اعتضادالسلطنه» قول مرحوم «کسروی» است که «تهران» را مرکب از «ته» به معنی گرمی و «ران» را پسوند مکان میداند. و تهران را کلمه مرکب و دال ناحیه گرمسیری معرفی میکند چنانکه در قبل به وقت کتابت نام این شهر این قول او را دیدیم. واژهشناسان در این مورد قول مرحوم «کسروی» را تأیید میکنند خاصه وقتی با ناحیه سردسیری بودن شمیران که ییلاق تهران بوده قیاس شود. حال که بر کتابت و فقهاللغه تهران واقف شدید لازم است که ببینیم از کتب تاریخی و جغرافیایی کدامیک نام تهران را عرضه میکند. متأسفانه از همه کتابهای جغرافیایی و المسالک و الممالک گذشته موجود کلمه تهران به عنوان اقدم مدارک به دست نیامد.
سبزه میدان دوران قاجار
البته «ری» نام خود را در کتاب مقدس و در گفتارهای یونانیان به صورت «راگس» (Rages) دارد و از کشفیات باستانشناسی در تپههای قیطریه و درّوس مدارکی به دست آمده که نشان میداد در این نواحی که دو هزار و پانصد سال قبل از مسیح قومی زیست میکردند که فرهنگ آنها فرهنگ اقوامی بوده که در نواحی «سیلک» کاشان در همان سالها میزیستهاند. غیر از مدارک باستانشناسی هیچ مدرک جغرافیایی یا تاریخی سخنی از مردمانی که در تهران میزیستهاند چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام تا قرن سوم نامی از «تهران» یا «تهرانی» نبردهاند جز آنکه در «انساب سمعانی» از «محمدبن حماد طهرانی رازی» سخنی رفته است و باز از «محمدبن احمدبن سعید انصاری دولابی طهرانی» (241-310 ق) در مدرک «رجالی» صحبت شده که ظاهراً باید این دو یکی باشند زیرا نام در هر دو محمد است و حماد نیز در یکی پدر و در دیگری جد آمده است؛ اما لقب «طهرانی رازی» یا «طهرانی دولابی» به تنهایی نمیتواند «طهران و دولاب» را منسوب به «ری» کند، چه امکان دارد این شخص در «طهران» متولد شده باشد؛ ولی عمر در «ری» یا «دولاب» گذرانده باشد چون کسی که فیالمثل در اصفهان به دنیا آمده ولی بیشتر ایام عمر را در بوشهر سپری کرده است و عادت عالمان رجال در این موارد برین جاری است که او را «اصفهانی بوشهری» معرفی کنند و نظیر بسیار دارد. خوشبختانه در رفع این شک «تاریخ بیهقی» به کمک میآید و رفع ابهام از مورد مینماید چه بیهقی در وقت بیان لشکرکشی سلطان محمود به ری میگوید محمود در «دولاب ری» قشون خود را مستقر کرد و به اصطلاح امروزیها ستاد خود را در «دولاب ری» قرار داد و مسعود در نیمفرسخی لشکریان پدر خیمه لشکریان خود را برپا نمود از این قول بیهقی نقیطه «ری» و «دولاب» و «طهران» بههم پیوند میخورد و دولاب و طهران از توابع ری معرفی میشوند. «سمعانی» در تاریخ 555 ق میگوید: «طهران قریه بری و الیها ینسب الرمان....» (تهران قریتی است در ری و با آنجا انار منسوب است). این قول سمعانی نه تنها به صراحت طهران را قریهای از ری بر میشمرد بلکه رفع ابهامی از قول ابن بلخی در فارسنامه نیز میکند زیرا ابن بلخی سال 510 ق از انار «کوار» چنین سخن میگوید: انار کوار مانند «انار تهران». از این همانندی دو انار معلوم میشود انار کوار مانند انار طهران ری است نه طهران حوالی اصفهان. ابوریحان بیرونی در قرن پنجم هـ ق از ناحیتی به نام «گیسران» نام میبرد که باید همین «قصران» کنونی باشد و اصطخری در مسالک و ممالک خود آن را از رساتیق «ری» ذکر میکند و آن را به دو قصران داخلی و خارجی قسمت میکند . مسالک و ممالک نویسان، حدود این «قصران» را از قلعهی «طبرک» ری تا بالاترین دامنههای البرز ذکر میکنند و چون «قلعه طبرک» در حوالی کوه بیبی شهربانوی کنونی بوده است باید قصران ناحیتی پهناور باشد که در شرق به جاجرود و در غرب به کن و سولوقان و در جنوب به کوه بیبی شهربانو و خطی در امتداد آن تا به غرب برسد و قصران داخلی دامنه البرز و درهها و دههای دامنه این کوه میباشد.
قصران جنوبی طهران و دولاب و دیههای اطراف آن را فرا میگیرد و آنچه جغرافیا نویسان گذشته بر آن اجماع دارند مردم روستای طهران کشت و زرعی نداشته و اگر کشتی هم میکردند با گاوآهن کشت نمیکردند بلکه با بیل زمین را برای تخم و بذرافشانی میکاویدند و همه آنها در زیر زمین خانه داشته و بین آنها صفایی نبوده است و چون فردی از آنها میخواست با گاو تخمافشانی کند به قول یاقوت حموی گاو او را میربودند و این شهر که در زیر زمین محل سکنای زیستکنندگان آن بود دارای دوازده محله بیصفا به هم بود. «راوندی» در کتاب راحهالصدور و آیه السرور در بیان حوادث سال 561 ق میگوید « قزل ارسلان برای عزیمت به نخجوان به بالای تهران فرود آمد و بر سر دولاب مقیم شد.» و این قول میرساند که تهران در جنوب دولاب قرار داشته است. ولی این دو ناحیه به هم پیوند داشتهاند چه در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار آمده «افراسیاب آنجا که دولاب و طهران است لشکرگاه ساخت» و همه جغرافیا نویسان اجماع بر این دارند که طهران ناحیتی گرمسیری بوده است و این نظر آنها قول مرحوم کسروی را در واژهشناسی طهران تأیید میکند. رواندی سال 599ق وقتی که حوادث سال 455ق را بیان میکند میگوید: «طغرل در طجرشت نالان شد و از پای درآمد» این «طجرشت» همان تجریش کنونی است که روزی ناحیتی خوش آب و هوای ییلاق طهران بوده و امروز بر اثر سرطانی شدن طهران استقلال و هویت خود را از دست داده و محلتی از طهران شده است.
دروازه قزوین
این بود به اجمال وضع طهران به روزگار قبل از حمله مغول. اما در حمله مغول که بلای آسمانی بود، شهرهای شرق در زیر پای ستوران مغولی ویران شد که تا روزگاران درازآمد شهرهای بسیار آبادی مثل نیشابور و ری بعد از هفتصد سال هنوز نتوانستند خود را از صدمه این حمله خانمانسوز رها سازند و با ویرانی ری بازماندگان شوریده حالش آنکه قدرتی داشت به غرب ایران رفت و آنکه او را قدرتی نبود به اطراف ری از آن جمله به طهران سکونت گزید و همین اقبال شوریدگان ری به طهران کمکم این دهکدهای گمنام را دارای نام کرد. «خواندمیر» در «حبیب السیر» میگوید «غازان خان به وقت عزیمت به تبریز تهران را معسکر ساخت» و «زکریای قزوینی» در «آثار البلاد و اخبار العباد» میگوید تهران روستایی پرجمعیت و بزرگ است و بدانجا باغهای میوه زیاد و انار آن معروف و مردمان آنجا در خانههای زیرزمینی زیست میکنند و چون دشمنی به آنها تازد به زیر زمینها میروند و دشمن چون چند روزی که بگذرد و کسی را نبیند. روی از آنجا بر میتابد و از آن بیرون میرود» او تهرانیها را سرکش و دولتستیز معرفی میکند و میگوید به عناوین مختلف آنها از زیر دادن باج و خراج خود را خلاص میکنند. «زکریای قزوینی» تهران را با دوازده محله میشناساند که بین این محلات کینهتوزی، بیش از دوستی و سلامت است، این قول «زکریای قزوینی»، وضع تهران را به سالهای حوالی 674ق یعنی دورهی مغولان بیان میدارد و باز از وضع تهران به این سالها قول «حمدالله مستوفی» در «نزههالقلوب» را داریم که میگوید «طهران قصبهای است معتبر با آب و هوای خوشتر از ری و در حاصل مانند آن میباشد.»
میدان مشق
چون از دوره مغولان بگذریم به دوره تیموریان رسیم بنابر قول ظفرنامه تیموری. امیر تیمور سه بار بر «بادوسپایان» و «اینکانیان» و «جلایریان» حمله برد و در این حملات ری را معسکر ساخت و حدود بیست روز در یکی از این حملات در طهران توقف کرد و از قم و کاشان و ساوه و درگزین حدود دو هزار برد جنگی گرفت و به وقت بازگشت از قرهباغ و عزیمت به سمرقند «امیرسلیمان شاه» را حکومت ری و فیروزکوه داد که شامل حکومت طهران میشد و در این سفر است که «کلاویخو» اسپانیایی به فاصله یک هفته بعد از حرکت تیمور پس از او حرکت میکند تا به سمرقند رود و به خدمت تیمور رسد. «کلاویخو» در سفرنامه خود میگوید در یکشنبه ششم ژوئیه سال 1404 میلادی مطابق با 806 یا 807 ق وارد طهران میشود و «باباشیخ» نامی از او پذیرایی میکند و تهران را محلتی پهناور وصف مینماید که بر دور آن دیواری نیست ولی طهران دارای همه وسائل آسایش است با هوای فوقالعاده گرم و حکومت و آن به دست داماد تیمور میباشد. این از این قول کلاویخر برمیآید که به زمان مغولان و تیموریان تهران رو به وسعت گذارده و شهرکی صاحب نام و نشان گردیده است. چون حکومت به صفویان میرسد شاه اسماعیل اول با شعار حکومت شیعه شروع به کشورگشایی و یکپارچه کردن ایران میکند. گرچه در جنگ چالدران با همه شجاعت خود و سربازانش از عثمانیان شکست خورد و دیری نپایید که درگذشت ولی به هنگام مرگ ایرانی وسیع تحت حکومت صفوی تأسیس کرد و با مرگ او طهماست اول بر اریکه سلطنت تکیه زد. شاه طهماست چون سال 944ق برای زیارت «امامزاده حمزه» که در جوار حضرت عبدالعظیم مدفون است و در سلسه اجداد او میباشد از تهران عبور کرد و این شهر را مطبوع طبع خود دید و پس از یکی دو بار گذشت از تهران به سال 961ق دستور داد که در اطراف این شهر که شش هزار گام میشد بارویی کشند با یکصد و چهارده برج به تعداد سورههای قرآن و در هر برجی یک سوره قرآن را برای تبرک مخفی دارند. فاصله این برجها از یکدیگر حدود 35 گام بود و درچهار جهت طهران بدینسان ساخته شدند در جنوب طهران 40 برج و در شرق 21 برج و در شمال 31 برج و در غرب 22 برج. تهیه خاک برای این برج و باروکشی از ناحیتی از طهران تأمین شد که امروز «چالمیدان» میگویند زیرا بر اثر این خاکبرداری این ناحیه تبدیل به «چاله» بزرگی شد. باین وقت در طهران چهار امامزاده وجود داشت: امامزاده زید، امامزاده یحیی، امامزاده اسماعیل و سید نصرالدین. این باروی طهران با چهار دروازه همراه بود بدین شرح: در جنوب «دروازه اصفهان» یا «دروازه حضرت عبدالعظیم». این دروازه با بازار عباسآباد کنونی تطابق میکرد در شمال «دروازه شمیران» بود که در ابتدای خیابان پامنار کنونی قرار داشت و در مغرب «دروازه قزوین» بود که با ابتدای بازارچه قوامالدوله کنونی در میدان شاپور تطبیق میکرد و در شرق «دروازه دولاب» که امروز با مدخل بازارچه نایبالسلطنه کنونی در خیابان ری مطابقت دارد. با این عطف توجه شاه طهماسب اول به طهران، طهران دیگر یک قصبه نبود بلکه از شهرکی هم درآمده بود و شهری شده بود.
دروازه دولت
از وقایعی که در این شهر پس از شاهطهماست اول اتفاق افتاد قتل سلطان «حسین میرزا» فرزند «سلطان محمد میرزای خدابنده» است در این شهر به دستور شاه اسماعیل دوم صفوی (احسن التواریخ روملو). «اسکندربیگ ترکمان» در عالم آرای عباسی میگوید. شاه عباس اول چون قصد تنبیه «عبدالمؤمن خان اوزبک» را داشت و از قزوین، روی به سوی خراسان گذاشت از تهران که میگذشت سخت نالان شد (بنابر قولی، نالانی، او به واسطه زیادهروی در خوردن میوههای این شهر بوده است و این نالانی، او را به مدت دو ماه ملازم بستر در این شهر کرد و در این مدت «عبدالمؤمن خان اوزبک» مشهد را محاصره کرد و داخل شهر شد و کثیری از زائر و سادات را به زیر تیغ گرفت. گرچه مسلمان بود ولی ایرانیهای مسلمان را شیعی رافضی میدانست. چون شاهعباس از بستر نالانی برخاست، «عبدالمؤمن خان» پس از غارت مشهد از آن شهر بیرون رفت و شاهعباس هم چون دشمن را از شهر مشهد بیرون رفته دید دیگر به مشهد نرفت و به قزوین پایتخت خود رفت ولی قسم خورد دیگر پا به طهران نگذارد زیرا آن را شهری شوم به حساب آورده بود. در دوره شاهعباس اول «پیتر دلاواله» ایتالیایی به ایران آمد، او میگوید: «شهر طهران با وجودی که منهیعنه است ولی من به این شهر رفتم و آن را شهر بزرگی یافتم حتی از قزوین بزرگتر. البته با جمعیتی کمتر با باغهای بسیار و با میوههای فروان و میوه را تهرانیها به صبحها میچینند و به اطراف میفرستند و علت منهیعنه بودن این شهر و بدیوم بودن آن به نزد شاه عباس کسالت شاه در این شهر بر اثر خوردن میوههای فراوان. این شهر میباشد.» او نیز از فراوانی درخت چنار در این شهر صحبت میکند و وجود چنارهای تنومند را در این شهر دال بر این میداند که درخت چنار مناسب آب و هوای طهران است. از آنجا که مادر شاه عباس اول از سادات مرعشی اشرف مازندران بود شاه عباس دستور داد که راه به مازندران را از طهران بگذرانند تا مادرش بتواند به مازندران به راحتی رود. از شاه عباس اول که بگذریم شاه عباس دوم خیلی به تهران سفر کرد و در این شهر اقامت گزید و پس از او شاه سلیمان صفوی حکومت طهران و ری و نواحی چندی از قصران را به «ساروخان» فرمانده کل قوای ایران داد و همین شاه سلیمان دستور داد در چنارستانی که به صورت چهار باغ شاه عباس اول در طهران تأسیس کرده بود ارگی بنا کنند بهنام «دیوانخانه». شاه سلطان حسین صفوی بهزمان سرکشی محمود افغان برای جمعآوری نیرو به طهران آمد و در این شهر «درّی افندی» سفیر سلطان احمد سوم پادشاه عثمانی را پس از سیزده روز انتظار در این ارگ یعنی آن چهار باغ پذیرفت. همین «ارگ» است که به دوران قاجارها ارگ سلطنتی شد و با کاخ «گلستان کنونی» تطبیق میکند. در این باغ درخت چناری رود به نام «چنار عباسی» که زنهای درباری قاجار به آن دخیل میبستند و بعید نیست که از چنارهای مغروسه دوره شاه عباس اول بوده باشد.
چون محمود افغان اصفهان را گشود، شاهزاده طهماست میرزا، پسر شاه سلطان حسین از اصفهان گریخت و به تهران آمد و بنا بر قول منتظم ناصری احمدخان تفنگچی را به نزد فتحعلیخان قاجار فرستاد تا او را برای مقابله با افغانها بسیج کند و بین اشرف افغان و فتحعلی خان قاجار در ابراهیمآباد جنگ سختی درگرفت و بر اثر این درگیری و درگیریهای دیگر طهران لطمات فراوان دید. «اشرف افغان» در زمان حکومت افغانها بر اصفهان یعنی پایتخت حکومت صفوی در ارگ تأسیسی شاه سلیمان صفوی تأسیساتی کرد و از جمله دروازهای در شمال ارگ ساخت که مبادا در وقت محاصره، ارگ راه فرار نداشته باشد. چون او در «مهماندوست» شکست سختی از نادر خورد و به اصفهان عقبنشینی کرد طهرانیهای بیزار از افغانها چون شکست افغانها را دیدند با وجودیکه افغانها به وقت تخلیه طهران بزرگانی از این شهر را کشتند ولی طهرانیها به مستقر آنها در ارگ حمله بردند و با مشعلهای افروخته به انبار مهمات افغانها رفتند، آتش مشعلها به باروت انبار مهمات آنها افتاد و بر اثر آن آتشسوزی مهیبی انبار مهمات را فراگرفت و هشتاد نفر از افغانهای باقیمانده را سوزانید (جهانگشای نادری).
به زمان نادر تهران مورد توجه این سردار واقع شد و چون «انو» از «توپال عثمانپاشا» شکست خورد به تهران آمد و در این شهر، تجدید قوا کرد و برای جنگ دوم با «توپال عثمانپاشا» از طهران به بینالنهرین رفت و در جنگ دوم شکست فاحشی به لشکر «عثمانپاشا» وارد آورد که منجر به قتل «توپال» نیز گشت. نادر به زمان حکومت خود، حکومت طهران را به «رضاقلی میرزا» فرزند خود داد، پسریکه بعد مورد غضب پدر قرار گرفت، زیرا نادر بر او گمان برد که در تیراندازی به او در جنگل مازندران این پسر دست داشته و بر اثر این ظن دستور داد تا دو چشم او را درآورند و کورش کنند. نادر در «فتحآباد» قوچان به دست سرداران ایرانی خود کشته شد و پس از او ایران به هرج و مرج افتاد و قاجاریان و زندیان و نادریان به جان هم افتادند و سرانجام کریمخان زند بر «محمد حسنخان قاجار» پدر آقا محمدخان قاجار فائق آمد. کریمخان زند طهران را گشود و این گشودگی در سال 1172 هـ.ق یعنی دوازده سال بعد از قتل نادر اتفاق افتاد. از آنجا که طهران هوای گرم داشت و شبه وبائی در شهر پیدا شد و علاوه بر آن چون سربازان کریمخان با این هوای گرم آشنایی نداشتند ناچار کریمخان بنابر نقل کتاب «گیتیگشای نامی»، رخت از طهران برکند و با لشکریان خود به شمیران که ییلاق طهران بود رخت کشید و تابستان را در شمیران گذرانید. ییلاق و قشلاق معیشتی کریمخان در این شهر موجب شهرت بیشتر این شهر شد و در ضمن کریمخان خدماتی در کلانشهری این شهر کرد. او محلات کوچک تهران را به هم پیوست و از پیوستگی آنها دو ناحیه «عودلاجان» و «چال میدان» را به وجود آورد و دستور داد تا در این شهر کاروانسراها و دکانها به وجود آورند و با این ابنیه پایه بوجود آوردن بازار را گذارد. به سال 1173ق کریمخان در ارگ تهران دیوانخانه و حرمخانه ایجاد کرد و دور ارگ که همین کاخ گلستان کنونی است خندقی حفر کرد که همان خندق معروف دو ارگ است. او به سال 1176 هـ.ق از طهران به شیراز رفت و با خود آقا محمدخان قاجار را که پسر «محمد حسنخان قاجار»، رئیس طایفه قاجار بود و در جنگ با کریمخان کشته شده بود به شیراز برد و در نزد خود او را به عزت نگاه داشت درحالیکه همشیرهی او یعنی دختر «محمد حسن خان قاجار» را به حباله نکاح داشت.
اکنون در کاخ گلستان ابتیه چندی از آثار کریمخان وجود دارد. چون کریمخان درگذشت بنابر مندرجات «ناسخالتواریخ» و «روضهالصفای ناصری» آقا محمدخان مخفیانه با عجله خود را به ایل قاجار در شمال ایران رساند و برای حکومت آینده ایران کمر بست و به منازعه با زندیان برخاست. در این حیص و بیص بنابر نقل «مرأتالبلدان» گرچه علیقلیخان قاجار «خوار» و «ورامین» را گرفت و طهران را محاصره کرد ولی کاری در گشودن این شهر پیش نبرد و «غفورخان زند» حاکم طهران سخت در برابر او و قاجاریان ایستاد. آقا محمدخان با بودن «غفورخان زند» فکر گشودن طهران را از سر به در کرد و به سال 1197 هـ.ق غفورخان بر اثر مرض وبا درگذشت و طهران به دست «طاهرخان» افتاد اختلاف بین زندیان و سرکوبی «جعفرخان زند» موجب ضعف زندیان در برابر قاجارها و آقا محمد خان قاجار شد. در این وقت «علیمردانخان زند» را از اطراف طهران فراری و سرانجام این کشمکشها موجب شد «مجنونخان پازوکی»، سردار آقا محمدخان طهران را به حصار بگیرد و طاهرخان زند را که بر اثر اختلاف زندیان با هم و قطع رابطه او و فزونی لشکر قاجارها در سال 1199 هـ.ق طهران را به نفع قاجارها بگشاید و آقا محمدخان قاجار نیز فوراً خود را در روز یکشنبه یازدهم جمادیالاول سال 1200 ق مصادف با عید نوروز، به تهران رساند و در این شهر به نام شاه ایران بر تخت سلطنت نشست و به نام او سکه و خطبه خواند. او ابتدای «قاسمخان دولّو» را والی تهران قرار داد و بعد «میرزا محمدخان قاجار دولّو» را به بیگلربیگی تهران رساند و به قولی در همان سال 1200 طهران را پایتخت کرد و به قولی دیگر در سال 1212 ق طهران را پایتخت ایران اعلام نمود.
معمارنت- لطفاً آقای انوار بفرمایید با بودن شهرهای بزرگ چون اصفهان و تبریز چرا آقامحمدخان تهران را برای پایتخت انتخاب کرد.
علت اینکه آقامحمدخان قاجار تهران را برای پایتختی اختیار کرد اسناد و دلائل زیر را میآورند:
الف: نزدیک بودن طهران به مازندران و استرآباد یعنی یورت ایل قاجار، تا هر وقت شاهان قاجار حاجت و نیاز به نیروی قومی و معتقد به آنها داشته باشند به آسانی و فوریت نیروی این ایل بتوانند در دسترس آن شاه گذارند.
ب: موقعیت جغرافیایی تهران از جهت سوقالجیشی آن روزها برای این انتخاب بسیار مناسب بود. چه تهران از سه سو به کوههای مرتفع احاطه شده است و با این کوهها طهران با لشکرکشیهای روزگار آقامحمدخان چون قلعهای نفوذ ناپذیر بود و حفظ آن در برابر دشمنان بسیار آسان مینمود. کوههایی که متأسفانه از جهت آلودگی هوا امروز بسیار زیانآور برای ساکناناست زیرا اجازه نمیدهند که این آلودگی از فضای تهران خارج شود.
ج: در زمان آقامحمدخان با وجود قلّت جمیعت، شهر طهران و دههای ورامین، شمیران و شهریار، برای تأمین آذوقه ساکنان مناسب و برآورنده نیازهای اقتصادی و مایحتاج زیستی بود. علاوه برآن نزدیک بودن طهران به یورت ایل خلج و عرب در ساوجبلاغ و ساوه و ورامین تا حدی از جهت نظامی نیز برای آقا محمد خان پشتوانهی تأمینی بود. او چون طهران را پایتخت کرد تغییراتی در برج و باروهای شاهطهماسبی ایجاد کرد و در ارگ هم دست برد و با کینهایکه از کریمخان زند داشت با وجودیکه کریمخان شوهر خواهر او بود و خود او مدتها در منزل کریمخان در شیراز چون فرزند کریمخان در نهایت عزت میزیست و همهگونه محبت از این شوهرخواهر خود میدید ولی با اینهمه این خواجهی تاجدار کینه توز بیاخلاق با دست خود دو چشم لطفعلیخان زند را از کاسه چشم درآورد و به قول سرجان ملکم در تاریخش عمل ناهنجاری دستور داد که با این شاهزاده انجام دهند که قلم از نگارش آن شرم دارد.
باری این کینهورزی او با کریمخان زند موجب شد تا در شیراز قصر کریمخانی را خراب کنند و مصالح آن را به طهران آورند. متأسفانه مستبدان حاکم بدون توجه به حاصل عمل استبدادی خود کارها میکنند؛ در حالیکه حساب نمیکنند که این عمل خود چه نتایج زیانباری برای کشور خود دارد. این خواجه تاجدار به گمان خود زمان حکومت خود را زمان حکومت تیمور فرض کرد و با این فرض در تفلیس کلهمناره از گرجیان ساخت بدون آنکه توجه کند که در اطراف گرجستان حکومت قوی روس وجود دارد و این حکومت قوی روس چشم به گرجستان دوخته و مستعد است که به عنوانی این ناحیه را از چنگ ایران درآورد. باری امیر گرجستان خود را به روسها نزدیک کرد و نتیجه این نزدیکشدن به روسها و غفلتجانشینان آقامحمدخان موجب شد ضمن جنگهای ده ساله ایران و روسها اراضی حاصلخیز آن سوی رود ارس به دست روسها افتد و سنگینترین قراردادهای استعماری را یعنی قرارداد ترکمنچای را ولیعهد ایران امضا کند. شگفت آنکه خود این خواجه تاجدار جان خود را در این سفر بیرحمانه به تفلیس گذاشت. پردور از شرح طهران شدیم، بازگردیم به روزگار طهران در روزهای آقامحمدخان. چون مصالح ارگ تخریبی کریمخان از شیراز به طهران رسید، آقامحمدخان با آن مصالح بر وسعت حرمخانه ارگ تهران افزود و به این آوردن مصالح ساختمانی قناعت نکرد بلکه دستور داد تا قبر کریمخان را در شیراز نبش کنند و استخوانهای کریمخان را به طهران آورند و در آستانه در اطاق نشیمن این قاجار بدکینه دفن کنند تا به خیال ناپاک خود هر روز چند بار قبر جدید کریمخان را به زیر لگد خود قرار دهد. این خواجه قجر کینهتوز سفّاک در ارگ طهران ساختمان تخت مرمر را پایهگذاری کرد ولی اتمام آن به دست فتحعلیشاه پایان پذیرفت.
معروف است که او دستور داد تا خندق اطراف ارگ را تعمیق کنند که شمال این خندق میدان توپخانه بود و شرق آن خیابان ناصرخسرو کنونی و حد جنوبی قسمتی از خیابان بوذرجمهری فعلی و حد غربی آن خیابان جلیلآباد بود.
روزی که آقامحمدخان طهران را پایتخت کرد طهران پانزدههزار نفر جمعیت داشت ولی بر اثر پایتخت شدن اقبال به این شهر زیاد شد. آقامحمدخان از معماران و بنایان خارج طهران کمک گرفت تا کمبود منزل را در طهران برطرف کنند. اقدامهای آقامحمدخان هنوز به انجام نرسیده بود که او به تفلیس رفت و به آخر در آنجا کشته شد و برادرزادهاش فتحعلیشاه پادشاه شد. او در مواجه با کمبود مراکز و ساختمانهای دولتی و نیز سفارتخانههای خارجی حاجت به مرکزی برای خود داشت. مضافاً به قول شاهزاده احمد میرزای عضدالدوله فرزند فتحعلیشاه این شاه یکصد و شصت زن داشت (تاریخ عضدی) و این زنها فرزندانی برای شاه آوردند و تعداد آنها کثیر بود لذا حاجت به منزل و بنائی داشتند. شاه از «میرزا جعفر تبریزی» پسر استاد «غلامرضا تبریزی» و بنایان دیگر استفاده کرد و بر ساختمانهای شهر افزود و سطحه شهر هم فزونی یافت و به هشت کیلومتر مربع رسید و مرتب بر جمعیت شهر افزوده شد و به هشتادهزار نفر به جای پانزدههزار نفر رسید. فواصل شمال و جنوب طهران دوهزار و دویست ذرع و شرق به غرب به چهارهزار ذرع شد. این اندازهها را از گزارشهای «عبدالرزاقخان دنبلی» و «میرزا صادقخان» وقایعنگار به شاه برگفتهایم که ضمناً گزارشها با افزودنها و تملقهای فروان خنک نیز همراه است. «زینالعابدین شیروانی» در کتاب «ریاضالسیاحه» که به سال 1227 ق فراهم آورده است طهران را پس از پایتخت شدن دیده و آن را چنین وصف میکند: «هوای طهران در قیاس با هوای سایر محال ری خوب است و خربزه و انجیر و انگور آن فراوان میباشد و در ناحیهی شمالی آن قریب پانزده هزار سرای و چندین اسواق به وسیله امرای دولت ساخته شده است. در تابستان هوای آن گرم میشود در خارج شهر باغها و بساتین فراوان وجود دارد.»
توپ خانه
«جیمز موریه» نویسنده حاجی بابا در اصفهان که در آن ایام عضو سفارت انگلیس در ایران بوده چون به ایرانیان نظر خوشی نداشته است تهران را چنین توصیف میکند: «تهران دارای بارویی است که وسعت آن چهارونیم تا پنج میل است با شش دروازه. این دروازهها با کاشیهای به صورت ببر و پلنگ و حیوانات مزین شدهاند. در شمال غربی تهران دو تک برجی را در حوالی باروی طهران دیدم که در یکی از آنها یک لوله توپ و در دیگری یک زنبورک (توپ کوچکی که بر پشت شتر حمل میکردند) کار گذارده بودند. وسعت این شهر به اندازه شیراز ولی آبادی آن از شیراز عقبتر است و ساختمانهایش با خشت خام و چندان خوب نیست. در این شهر سه یا چهار مدرسه بزرگ ساختهاند و بنابر آنچه شنیدهام در طهران یکصد و پنجاه کاروانسرا و به همان تعداد حمام است. دو میدان بزرگ در طهران وجود دارد؛ یکی در شهر و دیگری در ارگ و شاه دو ساختمان ییلاقی شاهی شروع کرده یکی باغ نگارستان (محل فعلی سازمان برنامه کنونی) و دیگری قصر قاجار» (در بالای تپهای به آنروزها که امروز آن بنا تخریب شده و دایره جغرافیاییارتش به جای آن ساخته شده است و خیابان معلم از آن میگذرد). موریه هوای طهران را در تابستان بسیار گرم و ناسازگار وصف میکند. از آب طهران تعریف نمیکند و میگوید شرب آن به وسیلهاعضای سفارت موجب امراض گوناگون شده است. سفارت انگلیس آن روزها در تهران در جنوب بازار در کوچه باغ ایلچی قرار داشت و این سفارتخانه به وسیله «سرگور اوزلی» خریده شد. «ژروبر» فرستاده ناپلئون به سال 1221 ق طهران را بازدید کرد. آن را با برج و باروی متوسط ذکر میکند و میگوید ساختمانهایش به پای ساختمانهای اصفهان نمیرسد و تهرانیان به نمای خارجی خانه اهمیت نمیدهند و بیشتر به داخل منزلها توجه دارند. او جمعیت طهرانرا به آنروزها سیهزار نفر ذکر میکند ولی میگوید این جمیعت رو به فزونی است و این پایتخت به سوی یکی از بزرگترین پایتختهای کشورهای آسیا میرود. آب طهران در جویهای این شهر بد مراقبت میشود و دیدن آن موجب اشمئزاز میگردد. فتحعلیشاه میخواهد آب کرج را به تهران بیاورد ولی عجالتاً آبهای خارجی از شمال این شهر به داخل آن شهر برای آبیاری میآید (از سفر به ارمنستان و ایران صص 253-255). فرانسوی دیگری که به ایران در همین سالها آمده، ژنرال گاردان فرستاده ناپلئون به ایران است. او در ایران تا سال 1234 ق اقامت داشته و از نظر نظامی تهران را چنین وصف میکند: «در تهران هیچ نقشه جنگی برای حفاظت شهر وجود ندارد، برجهای مرتفع گرداگرد این شهر با آجر ساخته شدهاند که کنگره دارند، در اطراف شهر خندق حفر کردهاند، جلوی هر دروازه تهران تا دویست یا سیصد قدم برج گلی تعبیه کردهاند و روی آن با کاهگل اندود نمودهاند و خندق دور این شهر از قلعه آن دیده میشود» (سفرنامه ژنرال گاردان درمأموریت خود به ایران ص68).
باغ ملی
کِرپُرتِر سیاح انگلیسی در سالهای 1234 تا 1237 ق در تهران اقامت داشته. او از هوای گرم تهران در تابستانها صحبت میکند و خندق و بارو و دروازههای ساده شهر را وصف مینماید و میگوید در جلوی هر دروازه به فاصله دویست یارد یک برج بزرگ مدور ساختهاند و از این برجها برای دیدهبانی و سنگر استفاده میکند. شاه ایران به آن روز فتحعلیشاه است که در ارگی به مساحت هزار و دویست یارد زندگی مینماید. اطراف این جایگاه شاهی را استحکامات فرا گرفتهاند. خیابانهای طهران تنگ و در زمستان پرگل و لای میباشد.
از زمان فتحعلیشاه که بگذریم به دوره محمد شاه میرسیم و صدراعظمی «حاج میرزا آغاسی». حاجی چون طهران را کم آب دید آب کرج را به طهران آورد و از شمال باغ نگارستان گذراند و به محلهی عودلاجان برد. به زمان او مهاجران ایرانیها آن سوی ارس که به دست روسها افتاده بودند جلای وطن کردند و تعداد زیادی از آنها در این شهر متوطن شدند. این مهاجران و اعیان شهر با ساختمانهایی که در این شهر کردند بر عظمت این شهر افزودند. به سال 1257 ق این شهر را «اوژن فلاندن» فرانسوی دیده است و پارهای از ویژگیهای این شهر را چنین نقل میکند: «محیط طهران چهار یا پنج کیلومتر است و به اطراف آن حصاری است و به آن سوی حصار خندق میباشد با شش دروازه. در این دروازهها با کاشیهای الوانکاشیکاری شدهاند، پارهای از این دروازهها با برجهایی میباشند که با یکدیگر صدمتر فاصله دارند و همهی این قلعههای کوچک رو به ویرانی نهادهاند و قابل دفاع در برابر دشمن نیستند. جمعیت این شهر صدهزار نفر است و در این شهر شش یا هفت مسجد و سه یا چهار مدرسه و صد حمام و یکصد کاروانسرا وجود دارد که قابل توجه نیستند. بازار آن زشت و کثیف و ساختمانهای طهران بد منظرند. این شهر استعداد پایتخت شدن را ندارد و شاهان قاجار آن را پایتخت کردهاند و با آن خواستهاند خود را مستقل از پایتخت صفویان جلوه دهند. خانههای این شهر از خشت خام است که اگر یک باران طولانی ببارد خراب میشوند». تهرانیها بعد از یک باران طولانی اغلب خانههای خشتی خود را تعمیر میکنند. هوای تهران در تابستان گرم است و این گرمی با بخار شدن آبهای کثیف جویها موجب امراض در تابستانها میشود از اینرو اغنیا در تابستانها از این شهر خارج میشوند و در شمال شهر در دامنه کوه که دارای باغهای بسیار است تا حدود شش ماه و گاه در چادرهایی که میزنند اقامت میکنند (از سفرنامه اوژن فلاندن به ایران).
معمارنت -آقای انوار آنچه گفته شد سرگذشت طهران پس از پایتخت شدن حدود پنجاه سال است ولی اینسرگذشت همه تحولات خود را در محدوده باروهای شاه طهماسبی پیدا کرد. لطفاً بگویید این سطح کنونی ابتدا خود را از چه زمان پیدا کرد و در چه تاریخ طهران پا از محدوده باروهای شاه طهماسبی که مقدمه فراخی پهنه کنونی شد بیرون کشید؟
پرسش خوبی کردید و اجمالاً عرض میکنم این پا فراخی از محدودهی شاه طهماسبی از زمان ناصرالدینشاه آغاز شد ولی لازم است تا قبل از رسیدن به این تاریخ به نکاتی توجه کنیم. خوب میدانیم ناصرالدینشاه در سنه 264ق در طهران تکیه بر اورنگ شاهی زد با صدر اعظمی یکی از مردان با بصیرت و دوراندیش که ایرانی همواره به کارهای اساسی که او در ایران کرد مفتخر است و از کشته شدن مظلومانه او به دست یک مستبد نابخرد، داغدار. این مرد «میرزا تقیخان امیرکبیر» است در عرض چهار سال صدر اعظمی چنان شیرازه یک حکومت از همگسیخته را بههم پیوست و برای آتیهی حکمرانی طرح ریخت که اگر بهدست جانشین فاسد گنهکاراش از هم نمیگسلید، ایران مثل ژاپن در همان زمان به مسیر یک ابرقدرت شدن پا میگذاشت. آنچه مربوط به طهران در زمان صدرات امیر، مطرح و موضوع سخن ماست امیر در همان سالهای نخست حکومت احساس کمبود مسکن در طهران کرد، لذا دستور داد تا دویست خانه در خارج محدوده شاه طهماسبی که جا برای این خانهها نداشت بسازند ولی متأسفانه چون امیر در بین نبود تا سال 1274ق همهی تحولات در داخل همان سطح قدیمی اعمال میشد و بدین ترتیب همه باغها بهزیر بنا رفت و در همین سال بنابر قول اعتمادالسلطنه به دستور شاه سه باغ بزرگ داخل شهر بهنام «باغ خسروخان» و «باغ قهوهخانه» و «باغ امانالله خان» که در تلطیف هوای شهر بسیار مفید بودند به «محمدعلی معمار» واگذار گردید تا او خانهها بسازد. این معمار، باغهای مزبور را قسمت کرد و قطعات آنرا به طالبان واگذار کرد تا در آن خانه بسازند و این خانهسازی محله سنگلج را ایجاد کرد و به محلههای دیگر افزود و با این عمل تا حدی عطشخانهسازی تخفیف یافت و ده سالی گذشت و کجدار و مریز با مسئله برخورد میشد تا آنکه سال به 1284ق رسید، شاه واقف شد که باید فکر امیر تعقیب شود و برای این کار در روز یکشنبه پانزدهم شعبان سال 1284ق بنابر قول روزنامه ایران آنروز در خارج شهر نزدیک «دروازه دولت» سراپرده سلطنت زده شد و شاه با وزراء خود به آنجا آمده و با کلنگ نقره او و «کامران میرزای نایبالسلطنه» فرزندش نقطهای که باید خندق حفر شود کلنگ زدند و «میرزا یوسف خان مستوفی الممالک» و «میرزا عیسی وزیر» (حاکم شهر) متعهد شدند در ظرف سه سال خندقهای جدید دور شهر را حفر کنند. بنابر قول اعتمادالسلطنه این خندقها به طول سه فرسنگ و نیم میشدند و در نتیجه فراخی در شهر طهران پیدا شد و خندقهای جدید بدینقرار بود: خندق شمالی در محلی حفر گردید که امروز خیابان انقلاب است (شاهرضا قبلی)، خندق غربی در خیابان سیمتری و خندق جنوبی در خیابان شوش و خندق شرقی در خیابان شهناز کنونی. برای شهر دروازههایی ساختند و خارج شهر نواحی آنسوی خندقها بود. این سطحه شهر که از سال 1284 هـ ق و به عهد ناصرالدینشاه شروع شد بهظاهر کافی برای ساختمانهای سکنایی مردمان شد و تا دورههای بعدی کفایت خود را حفظ کرد و این بسندگی و کفایت تا سال 1309 شمسی که زمان سلطنت رضا شاه پهلوی است برقرار بود و هر بنای نویی که میشد در این محدوده میشد و اگر خانهای هم در آنسوی خندق تأسیس میگردید سعی برآن میرفت که در قرب خندق باشد تا ساکنان آن بتوانند از امکانات شهری بهرهور شوند.
مضافاً در اطراف طهران چه از شمال و چه از شرق و غرب و جنوب دههایی بود که با زراعت خود خودکفا بودند و نیز بسا کالاهای بومی را بهبازار طهران میآوردند و بدینترتیب یک رابطهی معقول تجاری بین شهر و خارج شهر برقرار بود. متأسفانه با پرکردن خندقها و محو حدّ بین شهر و خارج، تهران ابتدا و بهآهستگی بزرگ شد و شروع به بلعیدن دههای نزدیک خود کرد و کمکم بر سرعت بلعیدن اطراف شهر افزود و اکنون دچار سرطان گسترش شده و در حد شمالی اکنون کوه البرز تا حدی مانع این تجاوز شده ولی در حد غربی فعلاً چنگال این سرطان به هشتگرد و در جنوب به حسنآباد زیر کهریزک و در شرق تا نزدیک دماوند پنجه میزند و همه دههای اطراف که روزی دههای طهران بودند اکنون بهصورت محلتی از این شهر بی در و پیکر شده و جیرهخوار آن گردیدهاند.
معمارنت - به نظر شما از گذشته زمان قاجارها چه چیز باقیمانده که حکایت از طهران دوران آنها کند.
از دوران قاجارها ساختمانهایی در این شهر وجود داشت که حکایت از علاقه و شوق صاحبان آنها به نحوه زیست خود میکرد متأسفانه این گسترش در طول و عرض یعنی در سطح به گسترش در ارتفاع رسیده و مرتب آن خانههای بومی خراب میشوند و آسمانخراشهای بیقواره جای آن مینشیند. اکنون از گذشته زمان ناصرالدینشاه پارهای از ساختمانهای کاخ گلستان حکایت دارد و قصر نیاوران و سلطنتآباد است که سلطنت آباد را «میرزا ابراهیم» برادر «میرزاسلطنه» صیغه شاه و مادر «کامران میرزا»، معماری کرد و قصر عشرتآباد است که بهسال 1291 ق در اراضی عیشآباد ناصرالدینشاه ساخت و امروز از دور ظاهر آن نالههای ویرانی آن را به گوش میرساند. آنچه از دوره ناصرالدین شاه امروز بهدست است سه نقشه میباشد یکی نقشهی «بازیل» است که از چال میدان شروع میشود و از داخل بازار میگذرد تا به سبزهمیدان میرسد و در این مسیر، تیمچهها و کاروانسراهای واقع در طول راه، خود را بهشرح میکشد و دیگر نقشهای است که شاگردان مدرسهی نظامی دارالفنون به سال 1275 ق زیر نظر «کرزوز» و بهقول تهرانیها «کریششخان»، استاد توپخانه آن مدرسه کشیدهاند و این نقشه وضع شهر را در قبل از گسترش 1284 ق نشان میدهد و غیر از این دو نقشه، نقشهی دقیق و کاملی است که سال 1309 ق منتشر شده تحت اشراف «حاجینجمالدوله» استاد ریاضی دارالفنون و این نقشه طهران پس از گسترش را نشان میدهد و «حاجی نجمالدوله» در گوشهای از آن نقشه بهتفصیل افرادی که با او تشریک مساعی در تهیه این نقشه کردهاند نام میبرد. این نقشه بسیار دقیق است و از جهت نقشهبرداری همهی نکات یک نقشه دقیق را واجد است.
این بود شمهای از تاریخ طهران و امید آنکه در سالهای آتی این پایتخت ایران بر خوردار از مواهب الهی شود.
معمارنت - بسیار ممنون از این توضیحات لطفاً اگر امکان دارد شما که این همه نشانی از گوشههای طهران دارید از خود نیز نشانی بدهید.
تقاضا دارم نشان مرا در این ابیات بیابید:
خوشم که هیچکس از من نشان ندهد بکوی عشق نشان به زبینشانی نیست
بی نام و نشان باش که در کوی خرابات بینام و نشان هر که بود صاحب نام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 9884
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان