افزودن دیدگاه جدید
«روح مکان بسوی پدیدار شناسی معماری»، کریستین نوربرگ شولتز، ترجمۀ محمدرضا شیرازی، نشر رخ داد نو 1389
با تحولی که در دوران جدید، به ویژه در رنسانس و روشنگری صورت پذیرفت، «علوم» معنا و مفهومی نو گرفت. علوم در ساختار جدیدش متأثر از علوم طبیعی شد و خود را به عنوان سیستمی از دانش به ظهور رساند. می توان گفت آنچه مهم ترین ویژگی این دوران را تعیین می کند، همانا تسلط فیزیک – ریاضی در ساختار علوم بوده است؛ از این رو فهم دوران روشنگری بدون بررسی تحولات رنسانس ممکن نیست.
آنچه سرنوشت رنسانس را رقم زد، ظهور و فهم علم با محوریت فیزیک و ریاضی بود. پس باید به چهره های مهمی چون گالیله، کپلر، کپرنیک، اویلر بیکن و بالاخره نیوتن توجه کرد؛ چرا که اینان در واقع ستون های استوار این دوران بوده اند. آنچه در دوران رنسانس سرنوشت علوم را رقم زد، چالش با ارسطو بود. ارسطوگرایان که در ایتالیا به ویژه در پادوا حاکم بودند در درجۀ اول به فیزیک دلبسته بودند. گالیله تحت تأثیر مکتب پادوا بیش از هر چیز بر نیرو تأکید داشت نه بر خود حرکت، ارسطو در پی تبیین خود حرکت بود، در حالی که آنچه باید به آن توجه کرد تغییر حرکت بود. گالیله به دنبال کپرنیک و کپلر، بر امر ریاضی کردن پدیده های طبیعت انگشت گذاشت. ریاضیات نزد کپرنیک و کپلر بیشتر سویه ای فیثاغورثی داشت؛ اما اینک بُعدی از ریاضی وارد قلمروی علم شد که بیشتر صورتی معقول داشت و کاربرد عملی و تکنولوژیک برایش متصور بود و بیشتر نیازهای مهندسان و پیشه وران را برآورده می کرد. مردان رنسانس علاوه براینکه مردان نظر بودند، مردان عمل نیز بودند.
گالیله هنگامی که در زادخانۀ ونیز کار می کرد، یکی از مهم ترین آثارش را به نام گفتگو در باب دو علم نوشت. گالیله از مطالعۀ آثار اقلیدس و ارشمیدس به روندهای تحلیل و تألیف پی برد و روند انتزاعی را به تحلیل ریاضی بدل کرد؛ اما در دوران جدید جدا از تغییر اسلوب، سه مؤلفه در قلمروی علم اهمیت یافتند، «قانون»، «تجربه» و «پیشرفت» که اگر چه از جنبۀ تاریخی از هم مستقل بودند، اما تنها در آگاهی مدرن از علم بود که به طور آشکاری درهم تنیده شدند و واجد وحدت شدند. اینها، به علاوۀ دریافت دکارت که با پرورش مفهوم جوهر نفسانی یک دوگانگی روح و ماده را رقم زد. اگر دقیق شویم، دکارت اصول فلسفه نوشت؛ این تأکید بر اصول، امری بود که از فیلسوفان به ویژه ارسطو به ارث رسیده بود و نیوتن در کتاب فلسفۀ طبیعت و اصول ریاضی آنچه را گالیله می خواست، تحقق داد و فیزیک و ریاضی بر ساختار ذهن بشر تسلط یافت؛ بدین شکل در هم پیوندی رنسانس و روشنگری، همه چیز از جمله معماری از این منظر نگریسته شدند. با ظهور مکتب بازل در سوییس و افرادی چون بوکارت، یک معمار بنام سمپر و نیچه پایه های متافیزیک علوم، مورد مناقشه، و در ادامه، منطق ریاضی و فیزیک مورد انتقاد قرار گرفتند. ادموند هوسرل در این زمینه با نوشتن کتاب بحران علم اروپایی به نقد دستاوردهای روشنگری و رنسانس به ویژه گالیله و دکارت دست زد. او که متأثر از برنتاتو بود، به ابعادی از روان-شناسی ذهن توجه کرد و کوشید بر امری که در علوم طبیعی رقم می خورد و پدیده ها را جزء جزء می کرد فایق آید و گونه ای دیگر از نگرش را باب کند که چگونه پیش از مفهوم، می توان اندیشید و چگونه «برابر ایستا» برای انسان پدیدار می شود. او مقوله بندی را که در سنت منطقی برای به مفهوم درآمدن برابر ایستا صورت می گرفت مورد انتقاد قرار داد؛ چراکه این مقوله-بندی نمی توانست «جهان – زندگی» را بازتاب دهد و این جهان - زندگی از خلال مفاهیم فهم می شد. برای اینکه امری مشخص بتواند مقوله پدیدار شود، باید این مفاهیم را در پرانتز گذاشت و نسبت به بازنمایی آنها از خود شئ با اندکی تأمل نگریست. این، شاید بتواند برای پژوهشگری که به تمدن و فرهنگ ایران می پردازد افق هایی نو فراهم کند تا بتواند با این رویکرد از چارچوب علوم و مفاهیمی که در غرب شکل گرفته بیرون آید و زمینه های آن را در بطن فرهنگ خود دریابد؛ بدین شکل که با بیرون آمدن از مفاهیم ارزشمندی که در ساختار علوم غربی پرداخته شده اند، اما به جهان زندگی دیگری تعلق دارند و بالطبع با تجربۀ زیست شدۀ ما متفاوت اند، فاصلۀ معینی را حفظ کند و اصطلاحاً آنها را در پرانتز قرار دهد و نگاهی نو به میراث فرهنگی ایران ایجاد کند. به این ترتیب رویکردی نو به پدیده ها ظهور کرد که به آن «پدیدارشناسی» گفته شد. پدیدارشناسی را هوسرل در کتب خود بسط داد و این نحوۀ برخورد علوم را متأثر ساخت و این رویکرد خود در عرصه های متفاوت را، گاه به عنوان رویکرد گاه به عنوان روش، تثبیت کرد. پدیدارشناسی نزد هایدگر شاگرد هوسرل تناورده شد؛ معماری نیز نتوانست از این تأثیر برکنار بماند و رویکرد پدیدارشناسی به معماری ظهور کرد. روح مکان اثر کریسیتن نوربرگ – شولتز، اثری است که می کوشد با رویکرد پدیدارشناسی به معماری بپردازد. روح مکان نوشتۀ شولتز متأثر از هایدگر است. کتاب علاوه بر مقدمه، از هشت فصل تشکیل شده است. یکی از مهم ترین مفاهیم معماری یعنی «مکان»، در واقع ترجمۀ Raum است، اما در زبان آلمانی، مکان نمی تواند معنای آنرا منعکس کند. اگر بخواهیم برای آن «فضا» قرار دهیم نیز چندان دقیق نیست؛ اما فضا به مفهوم واژۀ آلمانی آن نزدیک تر است. کتاب روح مکان به تعبیری مهم-ترین بیان نویسنده جهت ارائۀ روشی کیفی در گفتمان معماری محسوب می شود. او این روش را که برگرفته از نظرات روان شناسی اگون برونشویک، نظریات فلسفی مارتین هادیگر و اتو فردریش بولنوو است، به عنوان پدیدارشناسی معماری می خواند و در اصل این روش را روشی کاملاً مناسب جهت ارتباط انسان با جهان روزمره اش می داند؛ زیرا معماری همواره در خدمت کلیت است؛ کلیتی که اصطلاح جهان – زندگی متضمن آن است و این چنین از فرایند علم مرسوم که ناشی از تسلط فیزیک و ریاضی است دوری می گزیند ...
اما رویکرد پدیدارشناسی به معماری برای فضای معماری ایران دارای این حسن است که می تواند رویکرد کیفی و غیر مهندسی به معماری را در ایران تثبیت کند و می تواند این گرایش را در ایران بارور کند که معماری را پدیده ای در بستر فرهنگ نظاره کند، چرا که معماری تنها ساختن نیست؛ معماری عرصه ای از تفکر است و آن، تفکر به باشنده هاست؛ امری که کتاب روح مکان در صدد است آن را بیش از پیش در فضای دانش معماری تقویت کند. خواندن دقیق این کتاب می تواند به گرایش معماری متفکر ایران یاری رساند.
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 15177
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان