انسان وحادثه
زمین میلرزد، سیل میآید، همه چیز آتش میگیرد، خشکسالی میشود و قحطی و . . . ، گویی جهان به آخرالزمان و قیامت خود رسیده است. همه از معرکه میگریزند و تنها به جان خود میاندیشند تا آن را از حادثه مصون نگهدارند. جامعه در این هنگام، گویی در حال فروپاشی است، رویدادهای مهیبتر، تداوم و تعمیق این حس را تقویت میکنند: در همریزی همه قوانین برساخت بشری؛ حقوق، اخلاق، دانش، فلسفه، مناسبات اجتماعی و اقتصادی و عاطفی و عشق و علاقهها.
پرسش جامعهشناسان و انسانشناسان اینجا است که چه چیزی است که جامعه را دوباره یر پا میکند؟ قرارداد اجتماعی، منفعتی که انسانها در جامعه دارند یا ذات اجتماعی بودن انسانها؟ انسانها بالطبع مدنیاند یا بالتطبع؟ از این دست رویدادها بارها و بارها در طول تاریخ انسان رخ داده است و هنوز جامعه انسانی تداوم دارد. اینگونه نیست که در پی هر حادثه، آخرالزمان و قیامتی برپا خواهد شد. ما در درون جامعه و هستی شناوریم و رفتاری را میکنیم که طبیعیترین رفتار است و جز آن انتظاری نیست. این رفتار را چگونه آموختهایم؟ هنگام حادثه، انرژی عظیمی از سوی طبیعت رها میشود و به ظاهر ساختارهای اجتماعی در برابر آن بیدفاعاند، اما به همان نسبت، انرژی عظیم دیگری از درون جامعه برمیخیزد و دوباره جامعه را از نو میسازد. منشأ این انرژی و نیرو، از کجا است؟
بر روی زمینی زندگی میکنیم که حادثه یکی از ویژگیهای او است. از دید زمین، این حادثهها فرایندهای عادی چرخش مواد و حیات هستند. اگرچه این چرخش، گاه، تدریجی نیست و با تغییر دفعی همراه است. ما نیز تا زمانی که خود را از زمین جدا نکردهبودیم، همینگونه میاندیشیدیم. اما از زمانی که میوه آگاهی را خوردیم، فرآیند کنده شدن از زمین را آغازیدیم. از دیدگاه نوح، سیل غضب خدا است بر اهل گناهکار زمین. ویرانی و تباهی قوم لوط و شهرهایشان نیز همینطور. خدا نیز به تصور آن آدمیان، همچون آدمیان، دچار خشم و غضب میشود. هنگامی که زمین به لرزه درمیآید و اجسام سنگین از درون زمین بیرون پرتاب میشوند و انسانها از خود میپرسند زمین را چه شدهاست؟ این پرسشِ کدام انسان است؟ انسانی که اشرف مخلوقات است و جانشین خدا بر روی زمین. چرا چنین پرسشی در ذهن این انسان شکل گرفتهاست؟ چون، این انسان فرآیند تسلط بر زمین را در دستور کار خود گذاشته است. زمین و زمان برای تو بهوجود آمده که تو آن را مسخر خود کنی. تو بودی که سفینهای ساختی و از هر جاندار جفتی را برگزیدی و پس از حادثه، آنها را رها کردی. تو بودی که زمین را نجات دادی. پس تویی که به واقع جانشین خدایی. از این روست که پرسش انسان، همراه با حیرت است. چرا که این انسان، با تصور آنکه بر زمین و زمان تسلط یافته، نوعی رابطه خدایگان و بندگی را نسبت زمین، یعنی زادگاه و گورگاهاش بهوجود آورده است.
اینگونه پیدا است که انسانها در طول دوره به نسبت طولانی خود، از هنگام زندگی گلهای تاکنون، نوعی ناخودآگاه جمعی آفریدهاند که در زمان حادثه کنشهای او را راهبری میکند. از حادثه میگریزد و سپس به عمق حادثه بازمیگردد و میکوشد به ترمیم خرابیها بپردازد و جامعه را از نو برپا کند.
در بسیاری از حادثهها، میتوان پذیرش هر چند دردناک مصیبت را مشاهده کرد. تجربههای بسیاری که در این کشور و در جامعههای دیگر مشاهده میشود، گویای رفتارهایی است که انسانهای بازمانده، به سرعت به ترمیم جهان میپردازند. این ترمیم را نخست از خود میآغازند، آنها نخست به خود تسلی میدهند و میپذیرند که گویا زندگی بر این کره خاکی با خطراتی همراه است. زبان، که حاوی حافظه بسیار درازمدت بشری است، فضایی است که این ترمیم در درون آن انجام میشود. واژگان، عبارتها، گزارهها، فضای فکری و حکمتها، اسطورهها و حتی خرافات؛ و در مجموع، ساختار عمومی زیان، بار معنایی بسیاری دارند. پذیرش حادثه، همان از آنِ خود کردنی است که در فرآیند آگاهی صورت میگیرد. وقتی حادثه درونی میشود، یعنی پذیرفته میشود.
انسانها و فرهنگهای جامعههای گوناگون، نامهایی را برای حادثههای طبیعی برگزیدهاند. از جمله در ایران آن را غیر مترقبه میخوانند. انسانهای دیگر نیز نامهایی چونcatastrophe به معنای حادثه ناشناخته، فاجعه، مصیبت و آفت را انتخاب کردهاند. انتخاب واژه ترکیبی disaster در زبان انگلیسی نیز از همین قاعده تبعیت میکند که به معنای بداختری است. چگونگی انتخاب این نامها بهگونهای است که فرآیند دفاع را از ابتدا آغاز میکند و به انسان یادآور میشود که در این رخداد، هیچکسی مقصر نیست. بداختری، سرنوشتی است که چرخ نیلوفری رقم زدهاست.
انسانها تا زمانی که تقدیر را منتسب به چرخ نیلوفری بدانند، آن را سادهتر میپذیرند. فغان انسانها هنگامی برمیخیزد که مصیبت ربطی به گردش روزگار نداشته باشد. رخدادهای انسانساختِ پیش و پس از حادثه است که درد جانکاه را به روان آدمی فرومیریزد. انسانها میتوانند حادثه را هر چند بزرگ و جانکاه، درک کرده و بر آن چیره شوند. اما درباره آنچه که به پیوندهای اجتماعی و میثاق نانوشته و درونماندگار میان انسانها مربوط است، نمیتوانند بگذارند و بگذرند.
میزان پذیرش حادثهها و برقراری مجدد نظم اجتماعی، بیش از هر چیز بستگی به تدارک جامعه پیش از رخداد دارد. اگر میبینیم که در جامعههایی همچون ژاپن پذیرش و درونی کردن حادثه و سرعت بازگشت افراد به جامعه شدیدتر از جامعههای دیگر است، ناشی از تدارک پیشینی است، تدارکهایی از جنس پدیدارشناسی حادثه و درونی کردن رخدادها. آنان پذیرفتهاند که بر جزیرههایی در دریایی طوفانی و بر لبهای از صخرههای همیشه لرزان و در کنار یکی از فعالترین صفحههای زمینساختی و پرتگاهی به عمق 11 کیلومتر مأوا گزیدهاند. اما آنان تمامی تلاش خود را برای پایداری زندگی بر این کشتی بیلنگر کردهاند. تمامی اعضای جامعه با این اندیشه پرورش مییابند و تمامی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی در چنین تدارکی سهیماند و همگان میدانند که چیزی فروگذار نشدهاست. بنابراین، در هنگام حادثه، شگفتزدگی و حیرت آنان تنها لحظهای به طول میانجامد، اما به سرعت، به فضای خودآگاه جمعی خود بازمیگردند و وظایف خویش برای پایداری جامعه انجام میدهند. آنان جایی برای گلهگزاری باقی نگذاشتهاند.
تفاوت عمده جامعه ایرانی، در آن است که سرزمین ما سرزمین سکون و حادثه توأمان است. نه حادثه در آن دائمی است و نه سکون پدیدهای پایدار. از اینرو نمیتوان بر انسان ایرانی خرده گرفت که چرا چون انسان ژاپنی همیشه آماده نیستی. انسان ایرانی بر لبه پرتگاه نیست، اما بر دریایی آرام هم کشتی نمیراند. از این رو، حیرتش از تکانههای زمین، از اخم و ترشرویی آسمان و از بداختری، جزء وجودی او است. اما چگونه است که بهرغم این انبوه بداختری، زلزله، سیل، خشکسالی و جنگ، باز هم این سرزمین را تاب آورده؟ راز آن را باید در حکمت او و در دانشی که در ناخودآگاه انسان ایرانی است جستوجو کنیم. حکمتی که فقط به زندگی و دیگر هیچ میاندیشد. با وجود آن، فغان این انسان از بداختری نیست، از بدرفتاری همنوعان انسانی او است. توان پذیرندگی حادثهها را نباید بهانهای برای شانه خالی کردن از وظایفمان سازیم. در اینجا نیز باید برای پذیرش و درونی کردن حادثه، که نه عرَضی، بلکه ذات وجوهره زمین است، از پیش تدارک ببینیم. هر کس در جای خود. به گونهای زندگی کنیم که در سکونیم، که لحظهای دیگر تپش زمین ما را دچار حادثه خواهد کرد.
حادثهها در ایران نباید غیرمترقبه باشند. در این واژه، حادثه عرَضی است، غیر عادی است و اتفاقی است. در حالی که پذیرندگی حادثه نشان میدهد که انسان ایرانی در ناخودآگاهش آن را ذاتی زندگی میداند. واژه غیرمترقبه، همچنین، بار مسئولیت را از دوش بر میدارد و آن را بر عهده چرخ نیلوفری میگذارد، در حالی که نباید این چرخ را نکوهش کنیم و باید درخت دانش خود را بارور سازیم. واژگان بداختری و حتی واژگان حادثههای طبیعی، گویایی بیشتری نسبت غیرمترقبه دارند و مسئولیت بیشتری را بر عهده انسانها میگذارند.
من ِجامعهشناس باید بهجای تمرکز بر نقاط ضعف و آسیبهای اجتماعی، باید بیشتر به کشف راز تابآوری اجتماعی بپردازم و شمای معمار نیز باید متقابلاً به کشف حکمت معمارانه این انسان از درون ناخودآگاه او همت کنید. کوشش جمعی همگان باید بر پیوند این انسان بر زمین استوار باشد تا در هنگام حادثه، هر کسی تنها به راهِ فرار نیاندیشد، تا پس از حادثه، پدیده غالب بر جامعه، همدلی، اطمینان و امنیت باشد. این تدارک باید خیلی پیش از وقوع حادثه انجام شدهباشد.
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 4281
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان