دفترِ ویژه زمستان: معماری فضاهای آموزشی

دفترِ ویژه زمستان: معماری فضاهای آموزشی
نویسنده: 
بهروز مرباغی
خلاصه متن: 

روزگاری شیخی در شبستانی می‌نشست و مریدانی بر گردِ او حلقه می‌زدند و می‌آموختند آن‌چه را که می‌خواستند. روزگاری ملایی در خانه می‌نشست و شاگردانی در مقابلش دو زانو می‌زدند و به لطفِ هوش و ذکاوتِ خود و طعم چوبِ‌نازک دستِ ملا، گلستان می‌خواندند و قرآن یاد می‌گرفتند.

 

روزگاری شیخی در شبستانی می‌نشست و مریدانی بر گردِ او حلقه می‌زدند و می‌آموختند آن‌چه را که می‌خواستند. روزگاری ملایی در خانه می‌نشست و شاگردانی در مقابلش دو زانو می‌زدند و به لطفِ هوش و ذکاوتِ خود و طعم چوبِ‌نازک دستِ ملا، گلستان می‌خواندند و قرآن یاد می‌گرفتند. روزگاری اگر مال و منالی داشتی، برای فرزندت معلمِ سرِ خانه می‌گرفتی و او مغز نوجوان و جوانت را پر از حفظیات می‌کرد و تحویلت می‌داد، و البته گاه تربیتش هم می‌کرد.
روزگاری یادگرفتن به همین سادگی بود و یاد دادن چنین اختصاصی. مکتب کم بود و شاگردِ طالبِ آموختن کم‌تر و ملایی که آموزش دهد کمیاب.  روزگاری وقتی فرزندت را به مدرسه می‌بردی، به رسمِ ‌تعارفِ زمانه، به آموزگار می‌گفتی «گوشتِ این بچه مالِ شما و استخوانش مالِ ما». یعنی برای یاددادن آن چیزی که خود می‌خواهی، هر کار که با بچه کردی اشکال ندارد!
آن موقع، مکتب و مدرسه تعریف کالبدی خاصی نداشت، در هر شبستان و کنجِ خانه‌ای می‌شد مکتب‌خانه راه انداخت و عده‌ای را به تلمذ ملحوظ نمود. آن موقع، نه شاگرد و محصل می‌دانست چه می‌خواهد و نه ملای مکتب‌خانه می‌توانست بداند برای این بچه چه آینده‌ای می‌شود متصور شد.
روزگاری دارالفنون آغازگر آموزش نوین می‌شود و راه را برای جهانِ بیرون باز می‌کند. به دنبال آن، مدرسه رشدیه تبریز و کیخسرو یزد و سعادت بوشهر می‌آیند؛ و مدرسه‌های دیگر و دیگر. دولت‌ها لزوم آموزش همگانی  را در بوق می‌کنند. مدرسه می‌سازند و دانشگاه افتتاح می‌کنند. جامعه دانش‌آموزی، و سپس جامعه دانشجویی، در سرتاسرِ کشور، تبدیل به نیرو می‌شود. معلمان و استادان داعیه‌دارِ تغییرات اجتماعی می‌شوند. هوای تازه به مشام می‌رسد. ولی هنوز معماری از چرخه حرکت دور است. معماری خود را روی ریلِ حرکتِ این نیرو نینداخته‌است.
امروز، همه‌چیز تغییر کرده. آموزش عمومی شده و تنوعِ روش و مقاطعِ آموزشی چنان است که نمی‌توان به هر چهارکنجی به عنوان مکانِ آموزشی نگاه کرد. امروز همه می‌دانند مکان و فضای آموزشی نقشِ بسزایی در آموزش دارد. امروز، در ایرانِ ما، کنجکاوِ مبانی نظری معماری فضاهای آموزشی شده‌اند. تجربه‌ای که در کشورهای اروپایی و غیر اروپاییِ متمدن دهه‌ها است که ذهن طراحان و معماران را مشغول کرده‌است. امروز در این کشورها صحبت از مدرسه‌های ویژه‌ای می‌شود که آموزش را در دل طبیعت و با هدف هم‌نوایی دانش‌آموز با طبیعت می‌خواهد. امروز، بار دیگر، کالبد معماری فضاهای «کار و دانش» در اروپا مطرح می‌شود و فرازهای «داستا‌ن‌های پداگوژیک» زمزمه می‌شود.
×××
بر می‌گردیم و وضعیت خود را مرور می‌کنیم. در کجای اقلیمِ معماریِ فضاهای آموزشی هستیم؟ مبانی نظری ما کدام است؟ فضاهایی که طراحی می‌کنیم، قرار است، چه دانش‌آموز و دانشجویی را تربیت کند؛ سر به زیر و ساعی و با ادب و یقه بسته؟ یا کنجکاو شیطون و جستجوگر و سرتق؟ فضاهای آموزشی ما چه شخصیتی به دانش‌آموز و آموزگار یا به دانشجو و استاد می‌دهد؟ آیا هنوز هم استاد‌های دانشکده و آموزگاران مدرسه زنگِ تفریح را در اتاقی چهارگوش و پر از گوشه‌و کنایه می‌گذرانند و باید بگذرانند؟ آیا هنوز هم باید بین معلم و محصل دیوار بلند حاشا باشد، آیا دانش‌آموز و دانشجو، هنوز هم، باید فرمان‌بردار و زیر سلطه باشد تا بیاموزد زندگی چیست؟
ما معماران و طراحانِ شهری چه نقش و وظیفه‌ای در ارتقای سطح و کیفیتِ آموزش داریم یا می‌توانیم داشته‌باشیم. طرحِ معماریِ ما، آیا می‌تواند تکانی به این سامانه و رسوبِ فرهنگی و آموزشی بدهد؟ می‌شود؟
 «دفترِ ویژه معماری فضاهای آموزشی» را برای زمستان امسال می‌گشاییم و به مرور آرا و نظراتِ کارشناسی در خصوصِ معماری این فضاها می‌پردازیم. بدین‌ترتیب، دفتر معماری مسکن حیاتِ خود را در بایگانیِ معمارنت ادامه می‌دهد و جای خود را به دفترِ جدید می‌دهد. یاری کنیم.