افزودن دیدگاه جدید
همیشه در برابر این سوالات قرار داشتهام که چرا یک ایده جدید مقبول واقع میشود و دیگری نه؟ چرا بنایی زیبا تشخیص داده میشود و در زمانی دیگر نه.
چه رابطهای میان زیبایی بدن انسان با یک بنا و یا یک اثر هنری وجود دارد؟ چه رابطهای بین زیبایی طبیعت و یک اثر هنری وجود دارد؟
همیشه در برابر این سوالات قرار داشتهام که چرا یک ایده جدید مقبول واقع میشود و دیگری نه؟ چرا بنایی زیبا تشخیص داده میشود و در زمانی دیگر نه.
چه رابطهای میان زیبایی بدن انسان با یک بنا و یا یک اثر هنری وجود دارد؟ چه رابطهای بین زیبایی طبیعت و یک اثر هنری وجود دارد؟
چرا در معماریهای تاریخی تغییرات اینقدر کوچک است ؟ چرا با وجود مرزبندیهایی تحت عنوان ایرانی، رومی، هندی و ... این معماری اینقدر شبیه به هم هستند و چرا با تمام شباهتها، تفاوتهایشان چنان قابل تشخیص است که میتوانیم به راحتی از هم تمیزشان دهیم. چرا در یک حوزه فرهنگی و حتی اقلیمیمشابه، معماری یزد با کاشان و اصفهان دارای تفاوت است؟
چه شباهتی بین این تفاوتها در معماری و تفاوت لهجهها در زبان همین مردم وجود دارد؟ آیا چنین رابطهای از تفاوت و تنوع در معماری و زبان را در سایر شئون زندگی مردم نظیر لباس پوشیدن، موسیقی، مراسم آیینی و غیره هم میتوان جستجو کرد؟
آیا رابطهای میان تفاوت زندگی مردم در این حوزهها و تفاوت ظاهر و ابعاد حیوانات اهلی و دست آموز آنها وجود دارد؟ آیا تفاوتهای فیزیکی و ظاهری خود مردم ربطی به تفاوت زبانها و فرهنگها دارد؟
آیا همه این سوالات ارتباطی به کیفیت وجود انسان دارد؟ آیا قانونی یا قوانینی وجود دارند که ضمن حکومت بر همه این مفاهیم بر وجود انسان و چگونگی شکلگیریاش حکومت کنند؟
همه این سوالات و بسیاری دیگر از سوالات از این دست من را بر آن داشت تا قبل از هر چیز به مفهوم «حیات» توجه کنم. چرا که این همه ناشی از موجودی به نام انسان است و او نیز ناشی از روندی حیرتآور اما قابل درک از گوناگون شدن و تنوع جانداران است.
قبل از هر چیز باید بگویم که بسیاری از دانشمندان در پی فجایع جنگ جهانی دوم و استنباطهای عجیب نازیها از مفهوم تکامل و قبل از آن تئوریهای مارکسیستی در مورد ماتریالیسم تاریخی بخصوص تأکیدات انگلس در دستاوردهای داروین تسری مفاهیم و قوانین تکاملی را به شاخههایی غیر از زیستشناسی خطرناک دانسته و حتی نتایج حاصل از آن را مردود میشمرند. اما با وجود اینکه این احساس خطر را درک میکنم ولی امروزه نه من بلکه تقریباً همه کسانی که در یک حوزه معین معرفت شناختی به تحقیق میپردازند ارتباط با حوزههای همجوار را کتمان نمیکنند.
مثلاً نجوم عمیقاً متأثر است از نظریههای ذرات بنیادی در فیزیک و امروزه مرز شیمیو فیزیک نیز عملاً برداشته شده است و رفتار مواد را با تئوریهایی چون تئوری کوانتوم پاسخ میدهند. زیست شناسی نیز چنان با شیمیو فیزیک در آمیخته که بدون دانستن فیزیک ذرات بنیادی و شیمیمولکولی مفهوم ژن و مولکولهای DNA غیرقابل توصیف است.
اگر چه شاید میل به یکی کردن علت همه پدیدهها در قالب یک تئوری ناشی از یک پیش فرض متافیزیکی تحت عنوان وحدت وجود باشد اما تاریخ علم نیز حکایت از این یکی شدنها دارد مثلاً یکی شدن مفهوم الکتریسیته و مغناطیس تحت عنوان تئوری الکترومغناطیس و یکی شدن این دو مفهوم نیروی هستهای قوی و ضعیف و من نیز در مطالعات البته آماتوری خود در حوزههای علمیمختلف به منظور درک بهتر معماری (چرا که در معماری اصولاً مفهومیمیان رشتهای است). همه این مفاهیم را در ارتباط با هم میدانم و در جستجوی برخی قوانین بنیادین هستم که حوزۀ حکومت خود را به سایر قوانین تسری میدهند.
از جمله این قوانین، قوانین مربوط به تکامل است. برای توضیح ساده این قوانین قبل از هر چیز میبایست به مفهوم حیات توجه کرد. حیات مفهومیاست که به هر فرایندی که قادر به تولید مثل باشد و برای این عمل مقدمتاً ناچار از بقا باشد و برای این بقا انرژی مصرف کند اتلاق میشود. بنیان درک تکامل بر این دو مفهوم است: تولید مثل و بقا که آن هم در جهت تولیدمثل است.
کلمه تولیدمثل که بنیان حیات است در خود رازی را نهفته دارد. تولیدمثل تأکید بر مثل مهم است. اگر حیات هدفی داشته باشد تنها یک هدف است: تکرار بی کم و کاست خود، تکراری صد در صدی چنان دقیق که تولید شده از تولید کننده قابل تمیز نباشد، یعنی همانقدر که بقا لازمه تولید مثل است تولید مثل نیز لازمه بقا است.
اما جالب اینجاست که حیات در این تنها هدف خود ناکام است و این ناکامیست که تنوع و گوناگونی را رقم زده است.
مولکول DNA چنان به عنوان شیرازه حیات تکرار دقیق خود را تضمین میکند که تنها در مواردی نادر این تکرار مخدوش شده و آن هم بسیار ناچیز. همه میدانیم این تغییر را که جهش مینامیم در فرآیندی تحت عنوان انتخاب طبیعی موجب گوناگونی میشود. یعنی آن تغییری که قادر به زندگی در محیط باشد میماند و آنکه نه از بین میرود. جالب اینجاست که چون شرایط محیطی ثابت نیست گاه، آنکه سالها توان ماندن داشته از بین میرود و آنکه تازه بوجود آمده میماند. اما این همه ماجرا نیست دو عنصر اساسی برای عملی شدن این فرآیند لازم است اول زمان دوم تعداد و بنا به میل یکی کردنمان باید بگوییم تعداد ضربدر زمان اینکه بشر تا قرن نوزدهم قادر به درک مفهوم تکامل نبود دو دلیل داشت یکی اینکه به دلیل محدود زندگی کردن و عدم ارتباطات به گوناگونی حیرتآور حیات پی نبرده بود؛ دوم اینکه درکی از زمان و قدمت جهان و زمین نداشتند. وگرنه موضوع آن چنان بدیهی بود که حتماً قرنها قبل قوانین تکامل کشف میشد. به همین دلیل است که بالا بردن تعداد، شکل دیگری از تولید مثل است تمام موجودات زنده در شرایط مناسب قادرند تعداد خود را افزایش دهند. تعداد زیاد خود ضامن بقا است چه در زمان و چه در لحظه. این همه میرساند حیات به هیچ وجه هدفمند نیست و قصد انجام کار خاصی را ندارد. فقط میخواهد بماند و ژن خود را منتقل کند و از تغییر هم خوشش نمیآید. به همین دلیل میتوان گفت جهان حاصل یک نقض فرض است.
جهان موجودات زنده حاصل تعدادی بسیار زیاد از اشتباه است اشتباهاتی که قادر به ماندن بودند و تغییر شرایط را تاب آوردهاند.
نکته آخر اگر چه بنیان تغییر تنها تغییر در DNA است، اما انتخاب تنها انتخاب طبیعی توسط محیط نیست بلکه نوع دیگری از انتخاب تحت عنوان انتخاب جنسیتی نیز وجود دارد که دست بر قضا برای پاسخ به سوالات پیش گفته بسیار ضروری است. چرا که انتخاب جنسیتی است انتخابی است که توسط خود موجود زنده انجام میشود. چنانکه ما در بسیاری از موارد انتخاب میکنیم.
یکی از فرآیندها برای تولیدمثل در موجوداتی که جنسیت ماده از نر جداست رقابت برای جفت یابی است. این رقابت معمولاً منجر به اصلاح نژاد شده چرا که موجود قوی تر شانس بالاتری برای انتقال ژن دارد. اما اینطور نیست که یکی از دو جنس ساکت بنشیند تا جنس مقابل در یک نبرد خونین پیروز شده و آنها را تملک کند. جلب نظر جنس مخالف نیز از اهمیت زیادی برخوردار است مثلاً در یک تحول ژنتیکی تفاوتی در چهره موجود انتخاب شونده که در پستانداران و پرندگان موجود نر میباشد بوجود میآید. ماده دو راه بیشتر ندارد یا نسبت به این تغییر بیتفاوت است که این تغییر توان تغییر شکل نسلی را از دست میدهد و در بهترین حالت در خزانه ژنتیکی برای روز مبادا باقی میماند و در حالت دیگر که بسیار مهم است بر اساس ویژگیهای ژنتیک انتخاب کننده به سمت یکی از دو حالت یعنی تغییر یافته یا تغییر نیافته حرکت میکند و دیگری را نمیپسندد. در این صورت نه تنها انتخاب شده شانس انتقال ژن تغییر یافته خود را مییابد، بلکه انتخاب نشده شانس تکثیر را از دست داده و به تدریج حذف میشود. نکته بسیار مهم در نسلهای بعدی اتفاق میافتد و آن اینکه نه تنها انتخاب شونده ژن مطلوب را در اختیار دارد بلکه انتخاب کننده نسل بعد که فرزند همان انتخاب کننده است، چون ویژگیهای ژنتیک همان نسل را به ارث برده و مجدداً همان انتخاب را میکند و اگر مجدداً تغییراتی اتفاق بیفتند که در جهت همان تغییر اول باشد به نحو مطلوبتری انتخاب شده و این مسأله موجب تشدید در شکل آن صفت میشود. این تشدید چنان پیش رونده است که تا مرز امکان نابودی انتخاب شونده پیش میرود. مثال آن دم مرغ بهشتی است که برای موجودی کوچکتر از 10 سانتیمتر تا 2 متر پیش میرود و یا دم طاووس که تا مرز شکار شدن طاووس نر بزرگ شده ریش و سبیل در انسان، یال در شیرها، عاج در فیلها و خیلی مثالهای دیگر نمونههایی از انتخاب جنسیتی که اگر چه آن هم نوعی انتخاب محیطی است و مبنای آن بر اشتباهات ژنتیک است اما چون توسط خود گونه انجام میشود ماهیتی متفاوت یافته و دارای ویژگی تشدید شوندگی است.
مهم اینجاست که انتخاب جنسیتی نمیتواند انتخاب طبیعی را تحت تأثیر قرار دهد و میبایست به قوانین آن پایبند باشد.
دست آخر مهمترین مسأله تکامل را که داروین با وجود عدم آگاهی نسبت به ژنتیک مولکولی به درستی به آن اشاره کرد اینجاست.که تغییرات تکاملی میبایست و ضرورتاً باید کوچک باشند. تغییرات بزرگ منجر به نابودی هستند. ساختارمولکول DNA که مثلاً در انسان حدود 3 میلیارد کد ژنتیکی دارد، این تغییرات کوچک را تضمین میکند.
مثلاً تغییر یک کد ژنتیکی 9-10× 3 درصد تغییر را ایجاد میکند که اگر چه همین تغییر هم میتواند نامناسب و منجربه حذف باشد، اما در صورت مناسب بودن توان باقی ماندن را پیدا میکند. به یاد داشته باشیم بدلیل کوچک بودن این تغییرات بازههای زمانی لازم برای شکلگیری گونۀ جدید و یا تسلط یک صفت جدید در گونه در طبیعت حدود 20 هزار سال تا 50 هزار سال میباشد.
با آنچه گفته شد شاید بهتر باشد برای فرآیندهای گفته شده نام دیگری غیر از تکامل انتخاب کرد چرا که تکامل جهتدار است، در صورتی که روند یاد شده هیچ جهتی ندارد. اگر چه در مجموع به سمت پیچیدگی بیشتری میرود اما در شرایط محیطی خاص ضرورتاً پیچیدهتر شانس بقای بیشتر را ندارد گاه موجودات سادهتر در شرایط خاص بهتر زندگی میکنند و میمانند.
از اینجا یک مقطع در روند تاریخی تکامل میزنیم و مستقیماً به انسان میرسیم. انسان امروزی یا هموساپینس حدود 200 هزار سال پیش در جنوب آفریقا شکل گرفت و طی سفری طولانی جهان را فتح کرد. آنچه هموساپینس را از هموارکتوسها و همونئااندرتالها جدا میکرد نه ابعاد مغز بود که نئادرتالها مغز بزرگتری داشتند و نه فرم دست که دست انسانهای قبل از نئاندرتال نیز کمابیش مانند ما بوده است. حتی کشف آتش و استفاده از ابزارهای ساده نیز توسط انسانهای قبل از هموسایپنس انجام شده است.
اما اتفاق مهم استفاده از نشانهاست. چیزی که به عنوان نقاشی به در و دیوارها غارها ثبت شده، هیچ یک متعلق به غیر از هموسایپنس نیست. هموسایپنس قادر به انتزاع بوده و به تبع آن قادر به ایجاد نظام نشانهشناسی و زبان و البته تحلیل، تحول انسان امروزی یک تحول ژنتیک در جهت ایجاد الگوریتم انتزاع به تبع آن الگوریتم نشانهشناسی است. زبان یک الگوریتم است که در یک تحول ژنتیک در انسان بوجود آمده و در یک فرآیند تکاملی به شکل امروزی درآمده است. زبان صرفاً گفتار نیست و کلیه سیستمهای نشانهشناسانه از الگوریتم مشابهی استفاده میکنند. بنیاد زبان بر انتزاع است.
انتزاع به معنی جدا کردن یک مفهوم مشترک از پدیدههای متعدد. هزاران گونه درخت با اشکال مختلف درسنین مختلف و ابعاد مختلف وجود دارند اما اینکه همه سبز هستند همه ریشه تنه و برگ دارند نیازمند الگوریتم انتزاع است.
حالا نسبت دادن یک نشانهقدم بعدی است که باز مغز ما این امکان را در تحولی تکاملی بدست آورده این نشانهدر زبان نخست آوایی و سپس با کلمه انجام شده اما در اینجا ضروری است کمیبه ویژگیهای زبان بازگردیم.
زبان نظامیاز نشانههاست. صداها زمانی معنی پیدا میکنند که برای بیان یا انتقال افکار به کار روند در غیر اینصورت صدا فقط صداست برای این کار صدا باید بخشی از نظامیقراردادی به حساب آیند نشانهماهیتی اختیاری دارد.
یعنی هیچ رابطه طبیعی و اجتناب پذیر بین دال و مدلول واقع نیست.
مثلاً کلمه سگ هیچ برتری نسبت به کلماتی مانند تک لپ یا هر چیز دیگر ندارد. تنها وقتی این نشانهمعنی پیدا میکند و رابطه دال و مدلولی آن معنی مییابد که مورد تأیید یک جامعه زبانی قرار گیرد. البته استثنائاتی وجود دارد. مثلاً کلمه واق واق یا oua –oua در زبان انگلیسی رابطهای با صدای سگ دارد اما این موارد بسیار اندکاند.
نکته بسیار مهم تغییر در زبان است اگر زبان مجموعهای از نامها بود که به برای مفاهیم مستقل از آنها به کار میرفت هیچ گاه تغییری در زبانها بوجود نمیآمد.
اما دالها به آرامیتغییر میکنند این مکانیزم را تنها با دید تکامل میتوان بیان کرد. نخست باید کلمات تغییر نکنند اگر تغییر کنند اصل تأیید جامعه زبانی از بین میرود. آیا امکان پذیر است در یک جامعه زبانی در یک لحظه کلمه دیگری را اختیار کنند. طبیعتاً نه بنابراین در حالیکه امکان تغییر وجود دارد تغییر برخلاف منطق پذیرش زبانی است و این مسأله موجب میشود تا اصل طلایی تکامل یعنی تغییرات جزئی و تدریجی معنی پیدا کند و چنانکه گفته شد عنصر زبان در اینجا نقش خود را همچون همه پدیدههای تکاملی ابقا میکند. تغییر باید انتخاب شود و تنها تغییرات جزئی در زبان شانس بقا دارند. اکثراً این تغییرات نیز منشأیی اشتباه گونه دارند. همین تغییر در رابطه با مدلول نیز وجود دارد. در مواردی یک دال ثابت به تدریج مدلولهای جدیدی را نیز شامل میشود چنانکه آن را با نام گستره معنایی میشناسیم. رابطههای دال و مدلولی در هر زبان برشهایی است از پیوستگیها یا پیوستارهای معنایی و این تا حد زیادی ترجمه را دشوار میکند چرا که این برشها بر هم منطبق است.
حتی در مورد مفاهیمیچون رنگ، به عبارتی رابطه دال و مدلولی چون رابطه افتراقی است. یعنی بیشتر به تفاوت با مدلولهای نزدیک به خود تأکید دارد پس رابطه اثباتی نیست و یک معنی مشخص ندارد.
اگر ویژگی مولکولی DNA اجازه میدهد با تأثیرات اشعه کیهانی یا رادیو اکتیو تغییرات شکل پیدا کنند مفهوم اختیاری بودن در کنار مفهوم افتراقی بودن رابطه دال و مدلولی تحولات زبانی را بوجود میآورد ولی چرا زبانها دارای کلمات مشترک هستند؟ زبانهایی با فواصل مکانی زیاد چرا دارای کلماتی مشترک هستند آیا نشان از رابطه ذاتی بین دال و مدلول است. نه باید به سفر انسان توجه کنیم اینکه تمام جمعیت انسانی کره زمین از جمعیت محدودی که حدود 70 هزار سال پیش از تنگه باب المندب از آفریقا به آسیا وارد شدند و نوعی زبان آوایی داشتهاند که امروزه نیز در برخی قبایل آفریقا هنوز مورد استفاده است. جمعیتهای انسانی متفرق شده و همچون گونهزاییهای طبیعی. گونهزاییهای زبانی نیز شکل گرفت. هر چه زمان جدایی دو زبان از هم طولانیتر باشد تفاوتهایشان بیشتر است و جداییهای مکانی زمانی محدود تفاوتهایی در حد لهجه را بوجود میآورد.
به یاد داشته باشیم ایجاد لهجه خود آغاز گونهزایی زبانی است. چون زبان انتخاب درون گونهای است و توسط انسانها انجام میشود. سرعت تغییرات آن بالاست و بازههای زمانی چند ده ساله برای لهجه مثلاً در حد صد سال و برای ایجاد زبان جدید در حد هزار و یا حداکثر 2 هزار سال کافی است.
زبان فارسی امروزین عمری 1400 ساله دارد و لهجه تهرانی عمری در حدود 200 سال. از سوی دیگر باید به یاد داشت فرآیندهای تکامل شتابدار هستند و باز باید به جمعیت انسان نیز توجه کرد.
ویژگی مهم دیگر زبان مفهوم سیستمیآن است. یک سیستم دارای اجزائی است که در ترکیب با هم مراتب بالای سیستم را بوجود میآورند.
مثلاً در یک سیستم زبانی علاوه بر کلمات که نقش انتقال فکر را برعهده دارند این کلمات در قالب یک دستور زبان و اجزای زبانی جملات را بوجود میآورند . برخی از این جملات خود مانند کلمات مورد استفاده و مورد انتخاب یک گروه زبانی قرار میگیرند مانند ضرب المثلها – جملات در قالب یک گروه جمله متن را میسازند رابطه کلمات در این جملات قادر است نظم را از نثر جدا کند و گونه زایی در نظم انواع نظم را بوجود میآورد بنابراین از جمله ویژگیهای زبان سلسله مراتب در آن است.
این نظام نشانهشناسی همراه با ویژگیهای سیستمی در موسیقی – نقاشی – مجسمهسازی و در معماری قابل مشاهده است.
موسیقی ایرانی از جملاتی تشکیل شده که در مرتبهای بالاتر در ترکیب با هم گوشهها را میسازند.
گوشهها در ترکیب با هم نغمات و نغمات در ترکیب با هم دستگاهها را میسازند. در نقاشی نیز همیشه برای انسان – درخت- حیوان نشانههایی وجود داشته که امکان ترکیب را فراهم آورده و نقاشی را شکل میدهد. این پدیده در اولین دیوارنگارهها در غارها نیز وجود داشته است.
ویژگی زبانی سیستمهای نشانهای یعنی قبول رابطه دال و مدلولی یا رابطه نشانهای توسط یک گروه معین امکان انتقال معنی و درک هر سیستم نشانهشناسی را برای مخاطبین فراهم میکند. امکان ارتباط عامیترین افراد تا خواص با شعر حافظ یا موسیقی دستگاهی در این ویژگی زبانی قرار دارد.
معماری نیز به عنوان یک سیستم نشانهشناسی علاوه بر نقش عملکردی که ایجاد سرپناه بوده در یک فرآیند تکاملی وظیفه انتقال فکر و معنی را نیز به عهده گرفته و در این میان نشانهها به آرامیدر جامعه معینی رابطه حمل معنی ر ابه عهده گرفته و در قالب یک دستور زبان ترکیبهایی را بوجود آورده که نقش سلسله مراتبی به خود گرفته است نه تنها نشانهها به آرامیتغییر کرده اند بلکه معانی متصل به آنها نیز جابجا شده مقصوره به گنبد خانه تغییر شکل داده چهارصفه از یک خانه گستره عظیمی از کوشک باغها گرفته تا کاخ شاهان و مقابر را برای خود پذیرفته است. در اینجا زبان ساده معماری ایرانی را توضیح میدهیم و اشارهای کوتاه به دستور زبان آن خواهیم کرد.
حالا برای توضیح تغییرات الگوها در محدودههای مختلف بازمیگردم به انتخاب جنسیتی و ویژگیهای تشدید شونده آن به پدیده مد بازمیگردم. مثلاً کفش که کمیپاشنه بلند داشته باشد اگر مورد توجه و انتخاب قرار گیرد فوراً کفاشان شروع به تولید این کفش میکنند و برای فروش بهتر هر یک کمیپاشنه را بلندتر میکند و این عمل فوراً در فرآیندی تشدید شونده تا مرزی که کفش راحتی معقول خود را از دست بدهد ادامه پیدا میکند یا مثلاً دامن کوتاه به سرعت کوتاهتر میشود تا ماهیت دامن بودن را از دست بدهد.
لبهاسهای عجیب دوره باروت را به یاد بیاورید یا شلوارهای گشاد نطنزی- آرایشهای عجیب مردم آفریقا- ماشینهای کشیده آمریکایی مسیردار شدن و پهن شدن این ماشینها را بررسی کنید.
همین مسأله را در معماری نیز میتوان جستجو کرد. چرا حسینیههای یزد و تفت با نایین فرق دارد اقلیم هر دو یکی است. بلند شدن منارهها و پله کانی شدن در یزد چنان تشدید شونده است که در نهایت امیرچخماق را بوجود میآورد که منطق سازهای آن در مرز بی منطقی است.
چرا مساجد ایران با مساجد ترکیه فرق میکنند؟ قبول که شروع این یکی از معماری بیزانس است و دیگری از حیاتهای چهار ایوانی ولی هر یک در فرآیندی تشدید شونده یک مفهوم را تشدید کردهاند. حتی تناسبات فضایی، چرا ارتفاع سقف بازارهای تبریز بلند است و زنجان کوتاه؟ در حالی که اقلیم هر دو مشابه است. اینها ریشه در یک زیبایی شناسی تشدید شونده دارند. در اینجا میتوان مبانی زیبایی شناسی را نیز بر اساس انتخاب جنسیتی و فرآیندهای انتخابی درون گونهای با روندی تشدید شونده توضیح داد.
جهت زیبایی شناسی بر اساس منطق تکامل در جای دیگری به تفصیل توضیح خواهم داد.
در اینجا نتایج بحث را بازگو میکنم.
- منطق تکامل بر تمام فعالیتهای موجودات زنده حاکم است.
- انتخاب در دو شکل طبیعی و جنسیتی معنی دارد و انتخاب طبیعی برون گونهای وابسته به منابع انرژی و رابطه با محیط پیرامون
- انتخاب جنسیتی درون گونهای و متکی به تولیدمثل است.
- بشر در تحولی ژنتیک ذهنی یافته با داشتن الگوریتم انتزاع و الگوریتم زبانی
- زبان ماهیتی اختیاری دارد.
- زبان ماهیتی افتراقی دارد.
- زبان ماهیتی سیستمیدارد.
- تغییرات زبان از قوانین تکامل تبعیت میکنند.
- کلیه فعالیتهای ذهنی بشر ساختاری زبانی دارند.
- معماری دارای ساختاری زبانی است و در فرآیندهای تکاملی رشد پیدا میکند.
- انتخاب طبیعی در معماری همان پایداری و کارکرد داشتن معماری است.
- انتخاب جنسیتی مفاهیم زیبایی شناسی معماری را متأثر میسازد.
- معماری مدرن اگر چه زبانهای قبلی را کنار میگذارد ولی به ناچار خود به سمت تولید زبان پیش میرود.
- سبکهای معماری زبانهای محدودی هستند که گاه ویژگیهای افتراقی و گاه ویژگیهای اختیاری زبان را به خود میگیرند.
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 11374
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان