افزودن دیدگاه جدید
معماري از دوران كهن و پيش از تاريخ و از نگر کلان، همواره به اين معنا بوده كه انسان با رويكردي آفرينشگر و پويا، در جستجوي سازگاري با پيرامون زيستي خود، براي سازماندهي فضاي پیرامون خويش، با هدف پايداري زندگي بوده است. معمار (مهراز) اگر نتواند با اين معنا رابطهاي عقلايي برقرار كند، از معناي معماري دور شده است و از اين نِگَر، معماري، موضوعی با معناي واحد و يكپارچه است.
معمارنت- با تشکر از شما که قبول دعوت کردید، اگر اجازه بفرمایید وارد بحث درباره معماری در ایران شویم.
ع. فلاح پسند- نخست ميبايد از گرامياني كه دلسوزانه پيگير مسائل اساسي و ريشهاي در گستره معماري و شهرسازي هستند، و چنين سايتي را راه اندازي كردند، سپاسگزاري نمايم و ديگر اين كه بنده را آن جايگاه نيست كه پاسخگوي تمامي اين پرسشها باشم و آن چه كه مي گویم همانا از جايگاه سپاس است و نيز يادآوري به خويشتن است كه چگونه بايست و نه آن كه چگونه شايست. از اينرو با همين دانش و تجربه اندك هم، سكوت را گريز ميانگارم و نه گزير. از اين نگره بيشتر تلاش ميورزم كه از ديدگاهي كلان به موضوع بپردازم و نه آن که در مقام پاسخگويي برآيم. زيرا مشكل بنيادي را در خردهبينيها و خردهنگريها ميدانم، كه موجبات گسيختگي در معناي معماري امروز ايران را به وجود آورده است.
معمارنت- چارچوب معماري منظر را چگونه ميبينيد و وجوه اشتراك و تمايز معماري منظر با رشتههاي مرتبط و طراحي شهري ... چيست؟
ع. فلاح پسند- معماري از دوران كهن و پيش از تاريخ و از نگر کلان، همواره به اين معنا بوده كه انسان با رويكردي آفرينشگر و پويا، در جستجوي سازگاري با پيرامون زيستي خود، براي سازماندهي فضاي پیرامون خويش، با هدف پايداري زندگي بوده است. معمار (مهراز) اگر نتواند با اين معنا رابطهاي عقلايي برقرار كند، از معناي معماري دور شده است و از اين نِگَر، معماري، موضوعی با معناي واحد و يكپارچه است. معماري دستاورد زيستهگي انسان طي قرون و اعصار است و تمامي بنپارها و سازوكارها و سامانههايِ آن نيز از پيوستاري تاريخي- طبيعي و اجتماعي- فرهنگي برخوردار بوده است و معمار (مهراز) با ذهني آفرينشگر و پويا به اين زيستمندي عصريت ميبخشد و معناي آن را براي همان هدف آغازين، فرازينتر و امروزينتر ميكند. معماري تار و پود به هم بافتهاي است با تمامي نقش و نگارهاي از آغاز تاكنونی اش و ديرنده تا آينده اش، كه نميتوان آن را رشته رشته كرد و دوباره به هم بافت. اين تار و پود در معنای خود مكان و زمان را به هم بافته است و همبسته زمان و مكان است، كه آئينها و آداب و سلوك زيستي بر آن استوار و پايدار گشتهاند و آفرينشگري و پويائي، نه فقط به معناي حفاظت از آن، بلكه به معناي هرچه بيشتر هويتمند كردن مكان، با هدف هرچه كاركرديتر كردن مكان است.
آنچه كه در محيط آكادميك، به گرايشات و تخصصهاي گوناگون تجزيه ميشود و به عنوان رشتههاي تحصيلي مرتبط، يا همرشته و بينرشتهاي، و حتا چندرشتهاي تعبير ميشود، حاصل سادهنگري و آساننگري انسان، تحت تأثير پوزيتويسم است. وگرنه ديدگاه علمي و مبتني بر دانش و شناخت همواره ديدگاهي كلاننگر و به معناي غربي آن holistic approach است. يعني اين كه معماري، معماري است و بستگي به اين دارد كه شما در چه مقياسي و با چه آميختگياي از مفاهيم در سازماندهی فضا روبرو هستيد. از اين نظر معماري يعني «سازماندهي پويا و آفرينشگر فضا» تا آن را تبديل به يك مكان ويژه و معنادار برای زندگی و فعاليت و فراغت كنيم. اين مكان چه يك خانه مسكوني كوچك باشد، چه يك خانه اعياني، چه يك باغ و كوشك و عمارت و چه يك ميدان و خيابان، همواره معماري است. اگر که بر موضوع و معنا و مفهوم معماری تكيه داشته باشيم.
اين كه يک معمار، تا چه پايه كارآزموده است و تا كجا ميتواند در بزرگترين مقياس فضائي را سازماندهی و طراحی كند. نخست بستگي به درك همهجانبۀ وی از هنر و دانش معماري دارد و نه فقط به تخصص های مرتبط و مختلف. در اين صورت، موضوع سازه و تأسيسات هم برای يک معمار (مهراز) کارآزموده، يک «افُتاد» يا امر ادراكي است و نه صرفاً فني و مهندسي و محاسباتي. به اين ترتيب ادراك را می بايد پايه معماري بدانيم، كه به معمار ورزيده و با تجربه شناخت ميدهد، كه فضائی را همساز با طبيعت و جامعه و با استفاده متناسب از منابع در دسترس، اعم از طبيعي و ثروت و براي كساني طراحي و اجرا كند، که هدف و كاربرد مشخصی برای آنان داشته باشد.
پس معمار با اتكاء به دانش و تجربه و شناخت، كه باز هم ريشه در ادراك وي از مجموعۀ فضا دارد، در انطباق با طبيعت و جامعه و نيازها طراحي و اجرا ميكند و هرچند مهندسي در اين جا تقدم منطقي دارد، اما پايه معماري همانا ادراك و دانش است و آفرينشگری و پويائی همانا پاسخگوئی به نيازهاي زمانه. پس علاوه بر مكان، زمان براي معمار حائز اهميت است. يعني معمار دارد چيزي را در عصري خلق ميكند و براي همان عصر ميسازد. اين نه بدان معنا است كه ما از گذشته و آينده روي برگردانيم و از آن غافل باشيم. اكنون، براي يك معمار همواره نگاهي دو سويه به گذشته و آينده نيز هست و زمان، به معناي عصريت براي معمار به همين امروز محدود نميشود. اين معنا را كنستانتين دوكسيادس شهرساز فقيد يوناني بسيار بديع و روشن بيان كرده، كه معماري جامعهگرا بوده و يكي از دغدغههايش همواره موضوع اسكان بشر بوده است. يعنی همين نگاه دوسويه به گذشته و آينده.
من اين باور رايج و چه بسا عوامانه را نميپذيرم كه مدرنيته و شهرسازي مدرن انسان را از طبيعت دور كرده است، بلكه اين پوزيتويسم افراطي بوده كه انسان را از آموختن از طبيعت غافل كرده است. ذات طبيعت در دانشها بازتاب دارد و ما هر چه بيشتر از طبيعت بياموزيم در حوزه كاربردي خطاهاي اندكتري خواهيم داشت. ما عاليترين تجليات ايستائي سازهاي، عاليترين تجلي تداوم زيستي و بقا، پايدارترين مجموعههاي زيستي و درخشانترين ترتيب رنگها را در طبيعت به روشني ميبينيم و ماهرانهترين شيوههاي ذخيرهسازي انرژي و حتا كاربرد انرژي را. چه چيزي مانع آموختن انسان از طبيعت است؟ دانش و مدرنيته به خودي خود چنين مانعي را بر سر راه شناخت انسان ايجاد نكردهاند. فايدهگرائي افراطي و سودجوئي افراطي و تخصصگرائي افراطي و زائد، موجبات چنين کاستیی را در شناخت انسان باعث شدهاند. اين كه قائل باشيم تخصصها در حوزه مهندسي به كمك معمار ميآيند درست است، اما اين چيزي از مسئوليت معمار كم نميكند.
پايه شناخت انسان از محيط بر يك حوزه واحد استوار است و آن هم جغرافيا است. از همين جا بايد شناخت را بسط داد؛ جغرافياي طبيعي، جغرافياي انساني، جغرافياي اقتصادي، جغرافياي تاريخی، جغرافياي سياسي، و از همه مهمتر فلسفه جغرافيا كه امروزه حوزهای جديد است، اما با وسعت بسيار درخشانی شروع به كار كرده است، ميشود به آن بگوئيم جغرافياي تحليلي. مثل تاريخ تحليلي در مقدمه ابنخلدون كه تا حوزه بسيار وسيعي متكي بر جغرافيا و فلسفه بوده است. كانت كه سرآمد فيلسوفان خردگراي قرن هيجدهم است، طي چهل سال تدريس فلسفه، بيشترين جلسات سخنراني را، غير از حوزه منطق و متافيزيك، در حوزۀ جغرافيا داشته كه اين جلسات درسی و سخنرانيها در تابستان برگزار ميشد و حدود پنجاه جلسه سخنراني در مجموع بوده است كه يادداشتهاي شاگردانش در اين زمينه موجود است، ولي متأسفانه نهايتاً كتابي از وي در اين حوزه منتشر نشد. البته كانت اين جلسات درسي را نخست با آنتروپولوژي آغاز كرده بود، اما بعدها جلسات سخنراني جغرافيا را به صورت جدایِ از آنتروپولوژي برگزار كرد. هدف كانت از برگزاري اين جلسات، تأكيد بر اهميت جغرافيا در درك فلسفي از مكان و زمان، و ادراكات مرتبط با آن بوده است.
اين حوزه پژوهشي- يعنی فلسفه جغرافيا- در پايان قرن بيستم از چنان درجهاي از توجه فيلسوفان و جغرافيدانان برخوردار شد، كه در سال 1997 انجمن فلسفۀ جغرافيا، توسط اندرو لايتAndrew Light استاد كنوني فلسفه دانشگاه سياتل واشنگتن و جاناتان اسميتJonathan Smith، استاد جغرافياي دانشگاه A&M تگزاس بنيان نهاده شد و امروزه نشريه فلسفه و جغرافيا كه از سال 2005 با ادغام دو نشريه ديگر به وجود آمده، در اين زمينه منتشر ميشود، كه گردانندگان بنيانگذار آن، همين دو استاد فلسفه و جغرافيا هستند. تأكيد انجمن فلسفه و جغرافيا بر اين جنبه از رابطه جغرافيا و فلسفه است، كه جغرافيا دانشی يكپارچه و فراگير است، كه درصدد درك و شناخت محيط سياره زمين با تمامي پيچيدگيهاي طبيعي و انساني آن است. از اين نِگَر جغرافيا، تنها دانش پايه و فراگير در ميان تمامي دانشها است و به زباني ديگر، تمامي دانشها؛ و به طريق اولی، فضا، زمان، مكان، و اخلاقيات زيستمحيطي را مورد كنكاش قرار ميدهد، تا به بسط نگره ایِ کاربردی در حوزه مشترک فلسفه و جغرافيا بپردازد. پرسشی نخستين که «مسائل اساسی و ريشه ایِ اين حوزه را چه می دانيد؟» بنده كماكان مسأله اساسي و ريشهاي در حوزه معماري منظر و طراحي شهري را، همان فقدان و يا نارسائي دانشهاي نظري و بينرشتهاي ميدانم، كه حاكي از مداقه و جستجوي ما در شهر ايراني باشد. شهر ايراني امروزه صرفاً از نِگَرِ مديريتی، آن هم در عرصه كالبدي و يا فيزيكي آن، تنها به رفع مشكلات مقطعي و كالبدي شهر ميپردازد، مانند ايجاد بزرگراهها و تونلها و پلها، و ايجاد پاركهاي بدون مطالعه در سطح شهر و يا كفپوش پيادهروها و آسفالت هميشه فرسودۀ خيابانها، و تراز بر و كف و ميزان تراكم و اين قبيل، كه اصطلاحاً به آن ضوابط و مقررات شهرسازي هم ميگويند. ولي ارتباطي ذاتی و ماهوی با شهر و فضا و انسان بهطوركلي ندارد و شهرسازي هم نيست. پس تنها چيزي كه به وجود ميآورد اغتشاش و ابهام در درك فضا است.
در نتيجه آنچه كه بايد مورد توجه تام و تمامي از سوي كارشناسان مسائل شهري يا شهرسازي بهطور عام قرار گيرد، همانا خلق ديدگاههاي مدون و نظام يافته (دستيابي به نِگَره های كاربرديِ پايهاي) به منظور ارتقاء كيفيت فضا و مكان، با هدف ارتقاء كيفيت زندگي است. اين موضوع در قلب سنت برنامهريزي جاي دارد، كه يادداشت سردبير نشريه «نظريه و عمل در برنامهريزي» (PLANNING THEORY & PRACTICE) در اولين شماره آن در سال 2000 است، كه اين امر را عاملی كليدي قلمداد ميكند. اين نشريه امروز به صورت فصلنامه منتشر ميشود، كه از جمله معتبرترين نشريه ها در حوزه برنامه ريزی است.
معمارنت- با توجه به فرهنگ ما، گرايشات مختلف را در اين حوزه چگونه دسته بندی می کنيد؟
ع. فلاح پسند- شايد بنده درک روشنی از اين پرسش که به دست نياورده باشم و به درستي نميدانم كه با توجه به فرهنگ ما دقيقاً به چه معنا است. اگر منظور فرهنگ ايراني بهطوركلي است، اين فرهنگ آميزهاي از فرهنگها و خرده فرهنگهاي تمامي اقوامي است كه در گسترهاي بسيار وسيعتر از فلات ايران در طول تاريخ زندگي ميكردهاند و امروز هم حيطه شمولي فراتر از مرزهاي ژئوپولتيكي ايران دارد، و شايد عناصر متنوعی از مجموع عناصر تشكيل دهنده اين فرهنگ در كشورهاي همسايه و در حوزهاي متشكل از پانزده كشور در منطقه آسياي جنوبغربي وجود دارند و زنده هم هستند. چون امروزه تفاسير متعدد و مغشوشي از فرهنگ ما!، دستاويز اين و آن شده و چه بسا رنگ و بوي سياسي و افراطي هم پيدا كرده است و هر كسي تعبير و تفسير شخصي و گروهي خاصي را، فرهنگ جامعۀ «ما»! ميداند.
اما اگر منظور از فرهنگ به طور مشخص تمامي آداب و آئينهايي است كه حاصل سلوك و همسازي و بده و بستان ِ انسان با طبيعت و اقليم بوده است، می بايد تأكيد كنم كه ما در همين جغرافياي سياسي ايران از تنوع اقليمی و فرهنگیِ زيادي برخورداريم. اما اين كه از ديدگاه شهرسازي و طراحي شهری و معماري منظر ما چه گرايشاتي داريم، گمان نميكنم چندان ارزش دستهبندي را داشته باشد و شايد بهتر است بگوئيم كه تشخيص آن هم بسيار دشوار است. يعني گرايش حاصل نظريه و نظريه حاصل انديشه و بعد هم کاربست آن است. اگر به شهرهاي امروز ايران نگاهي بيندازيم، گمان نميكنم چنين گرايشاتي، مگر اغتشاش و ابهام در شهرسازي و طراحی شهری قابل تشخيص باشد.
تنوع جغرافيايي ايران از منظر اقليم، حوزههاي آبريز، جغرافيای طبيعی و زيستگاهای آن، از البرز شمالي تا ادامه ارتفاعات پراكنده زاگرس در جنوب ايران و حوزه درياي پارس، تا حدي است، كه ما در فصل زمستان گاه تفاوت پنجاه درجه سانتيگراد دما در آن داريم. اگر فرهنگ همان آداب و آئينهاي سلوك و همسازي با طبيعت باشد -كه گمان نميكنم چنين چيزي را بتوان بهطور عيان در شهرسازی امروز ايران شاهد بود- وقتي كه ما در البرز شمالي و سهند و سبلان تا سيستان و بلوچستان و خوزستان يك جور خانه ميسازيم، و امروزه، نه از نِگَرۀ مصالح و نه الگويِ ساخت و نه صرفهجوئي در مصرف انرژي و نه متکی بودن به توانشهای محيطی، هيچ انطباقي با اقليم و محيط طبيعی ندارد. کدام گرايش؟ اگر اين گرايشات تشخيص دادنی اند، من نميتوانم، يا شايد دانش و اطلاعات کافی از آن ندارم.
معمارنت- نظريه پردازی در اين حوزه را چگونه ارزيابی می کنيد؟
ع. فلاح پسند- باز هم برميگردم به موضوع بالا، چون ما اين نارسائي انديشه شهرسازي را از منظر نظريهپردازي هم داريم و اگر نگاهي به تأليفات اين حوزه به زبان پارسي بيندازيم، ميبينيم كه تا چه پايه ناکارآمد است. بيشتر كتابها ترجمه است، آن هم البته بهطور غالب ترجمههاي نارسا كه توسط دانشجويان بهطور تكهتكه ترجمه شده است و ويرايش هم نشده و بعد به نام استاد چاپ شده است. البته ميگويم بهطور غالب نه اين كه ترجمه صحيح نداشته باشيم. تأليفات هم تكرار همان مطالب است با ارجاع بيشتر به همان نويسندگان و به صورت جمعآوري مطالب. نه اين كه تأليفات نوع ديگر نداشته باشيم اما آنها هم بيشتر گزارش از روي كارهايي است كه بهطور موردي و مقطعي انجام شده و مباني نظري استواري كه به عنوان نظريه مطرح شود ندارد، حالا اگر هم مؤلف قائل به اين باشد كه نظريه ای دارد و يا ارايه کرده است. ببينيد اگر من نظري داشته باشم و در جايي به كار برده باشم و آن را نظريه بنامم و يا بدانم، اين طور نيست كه حتماً از تعيّن و شاخصههايِ يك نظريه برخوردار است. شايد همان نظريهپردازيها و نظرات پراكندهاي باشد كه بتوان آن را در جاي ديگري به كار گرفت ولي نه به عنوان يك نظريه كه جامعيت و كليت منحصر به فرد خود را دارا است.
بنده نمی توانم يکسويه و شخصاً مدعي حوزه شهرسازي و طراحي شهري و معماري منظر باشم، و اين ادعا را هم ندارم كه ما هيچ چيز نداريم. بحث من اين است كه آنچه داريم پاسخگوي نيازهاي كشوري با هفت كلانشهر و يك ابرشهر نيست، آن هم با اين ميزان از تنوع اقليمی و جغرافيايی، و با اين درجه از رشد شتابان شهرنشيني، كه طي پنج دهه جمعيت شهرنشين آن شش تا هفت برابر شده است. اين است كه ما در نظامات و شئونات و اخلاقيات حرفهاي کاستی های بسياری داريم.
معمارنت- عرصه نقد را در اين حوزه چگونه ارزيابی می کنيد؟
ع. فلاح پسند- بازهم نميتواند وضعيتي جداي از عرصه نظريهپردازي داشته باشد. موضوع همان سير تاريخیِ جريان انديشه و گسستي است كه در آن وجود دارد. ما از ديدگاه نظري نميتوانيم با موضوعهايي كه در حوزه شهر و برنامه با آن روبرو هستيم ارتباط فكري منسجمي برقرار كنيم. اين نارسائي بالطبع در حوزه نقد هم وجود دارد. وقتي در حوزهاي با ضعف شناخت روبرو هستيم به همان اندازه و بيشتر در نقد هم پاي در گل ماندهايم. در دوران ما حوزه نقد با حوزه انديشه شكل ميگيرد و به وجود ميآيد. بسياري مشكلات در حوزه تفكر موجب شده است كه ما در سير تحول انديشه همواره دچار واگرائي باشيم و انديشهها به جاي آنكه به موازات يكديگر پيش بروند و در رقابتي علمي و آزادانه از يكديگر سبقت جويند، با يكديگر رودر رو ميشوند و دچار تباين و تنافر مسير هستند. اين را ميگويم واگرائي سير انديشه. نه آن كه هيچ تفكر و انديشهاي در جريان نباشد، اما برخوردها در حوزه انديشه به كمال و تكميل يكديگر كمك نمي كنند بلكه ميخواهند آن ديگری را پس برانند و فقط خود بمانند. اين جريان نميتواند از نظر تاريخ سير انديشه جرياني پويا و آفرينشگر باشد. مدام در تقاطي و تعارض با يكديگر عرض اندام ميكنند و موضوع پيشي گرفتن در اين مسير نيست، بلكه جا گذاشتن و پس راندن ديگری است. اين است كه حافظه تاريخي ما در سير انديشه نيز مانند ديگر حوزهها كم كار است و چندان اهل مطالعه و پژوهش مستقل و کاربردی نيستيم.
معمارنت- آموزش آکادميک اين حوزه در ايران را چگونه ارزيابی می کنيد؟ آيا آموزش آکادميک متناسب با نيازهای جامعه ماست؟
ع. فلاح پسند- تمامي اغتشاشي را كه ما در حوزه سيماي معماری و شهر داريم عيناً در حوزه آكادميك هم داريم. اين كه بگوئيم آموزش آكادميك ما تناسبي با نيازهاي جامعه ما دارد يا ندارد و يا تا چه نسبتي دارد و ندارد، مشكلي را حل نميكند. مشكل يك نارسائي ريشهاي و ذاتي در جريان انديشه معاصر در ايران است. چيزي را كه در جريان تاريخي انديشه يك قرني - حالا بخوان از پيش از مشروطه تا امروز- با آن روبرو بوده ايم همواره گسست بوده است و ناهمپيوندي و ديگر رويهيِ شناخت آن را هم ميتوان در حوزه فلسفه و علوم اجتماعي به روشني مشاهده كرد.
آكادمي ما يك جريان ملقمه ای است كه حاصل تمامي مكتبهاي از رنسانس تا مدرن و پسامدرن ميشود، بدون آن كه هيچ تشخص و تعيّني را دارا باشد. هنگامی که در حوزه انديشه فلسفی اين طور است، بديهي است كه سير انديشه در ديگر حوزه ها هم با چنين اغتشاشي روبرو است و حوزههاي علوم انساني و هنرها هم نمي تواند از اين غائله بيرون بماند. استادان پرورده در مكتبهاي گوناگون و از دانشگاههاي گوناگون دنيا هر يك تكهاي را به اين لحاف چهل تكه دوختهاند. حالا اين لحاف چهل تكه ممكن است ديدني باشد، اما چيزي براي آموختن ندارد. به چه کار آيدات ز گل طبقی- آن هم يک طبق گل پلاسيده، و نه يک ورق از گلستان انديشه.
آموزشهاي آكادميك ما در ايران- از افراد استثنا كه بگذريم- در ميان استادان و دانشجويان، محدود به از بر كردن سيلابسهاي درسي و گذراندن امتحانات است و بعد هم مدرك و مجوز كار و اشتغال. بديهي است كه وقتي دانشجويان و استادان رشتههاي معماري و هنر و علوم انساني، به طور معمول و آن گونه که بايد و شايد، منابع بينرشتهاي را مطالعه نميكنند و دانشي وراي كتابهاي درسي ندارند، انديشه به چنين سرنوشت مبهمي دچار است. شخص معماري كه نه تاريخ خوانده است و نه ادبيات و فلسفه و جامعهشناسي، چگونه قادر است وارد حوزههاي بينابيني شود. ما امروز فلسفه شهرشناسيUrban Philosophy و فلسفه شهريت داريم، و مباحث نشانهشناسي شهري Urban Semiotics، معناشناسي شهريUrban Semantics و نحو فضاUrban Syntax. امروزه اين انديشه است كه در حوزه معماري و شهرسازي و طراحي منظر پاسخگو است و نه فقط تكنيكها. شهرشناسيUrbanology حوزه بالنسبه جديدي است كه متفكران نوانديشي مانند «فرانسواز شواي» و «سوزان لنگر» و «مارشال برمن» در چنين حوزهاي كار كردهاند، و مباني قابل اتكائي را در حوزه انديشه براي شهر بنيان نهادهاند. در اين ميان نبايد از انديشههاي «پيتر هال» و «مانوئل كاستلز» غافل بود. اما در واقعيت امر آكادمي ايراني هنوز از اين گونه نگرشها و ديدگاهها بسيار دور است و نزديك شدن به چنين حوزه اي همتي وراي آكادمي را ميطلبد، كه ميبايد در حوزه حرفهمندان انديشه به آن پرداخته شود. اساتيدی که عموماً پروازی و اقماری هستند و در غم نان و گروهی هم درگير عضويت همزمان در انواع و اقسام هيأتهای بررسی و نظارتی در سازمانهای دولتی و بخشی و شهرداری، تا جائی که بعضی اعضای ثابت و تمام وقت هيئتهای علمی دانشگاهها بيش از سه تا هفت شغل دارند، و يا مديرعامل و عضو هيأت مديره شرکتهای مهندسی مشاور اعم از بخش خصوصی و عمومی، و نهادها و سازمانهای دولتی و شهری هستند، فرصتی را برای اين حوزه نداشته اند و نگذاشته اند.
معمارنت- قوانين، استانداردها، ضوابط، آئين نامه ها و غيره در اين حوزه را چگونه ارزيابی می کنيد؟
ع. فلاح پسند- ما تا دلتان بخواهد قوانين پراكنده و متناقض، استانداردهاي وارداتي، ضوابط و آئيننامه و دستورالعمل و بخشنامه داريم و نمونه آن هم سازمان برنامه سابق و سازمان مديريت و برنامهريزي بعدي و معاونت برنامهريزي فعلي رياست جمهوري و استانداری ها است. مسأله اين نيست كه ما قوانين و ضوابط و مقررات داريم يا نداريم. موضوع كارآيي اين ها است. ما در ذات نظام برنامهريزي كشورمان مشكل اساسی و ريشه ای داريم. ما يك «طرح جامع مديريت سرزمين» نداريم كه مسئوليتها و مديريتها را بهطور ساخت يافتهاي در سازمانهاي بخشي و بهگونهاي سلسله مراتبي و مرتبط توزيع كرده باشد و آنها پاسخگو باشند. يا همان چيزي كه قديمترها اسمش را گذاشته بودند «طرح آمايش سرزمين»، كه يک چارچوبهاي برنامهاي با ديد دور را، براي كوتاهمدت و ميانمدت و درازمدت تعيين كرده باشد و طبق همان چارچوبهاي شناخته شده در دانش برنامهريزي؛ اين چارچوب ها، هم فضائي باشد، هم فراگير باشد، هم پايدار باشد، هم يكپارچه باشد و از همه مهمتر ابزارهاي تحقق برنامه است كه سازمانهاي بخشي را در ساختاری مرتبط و منسجم ملزم به اجراي برنامهها كند. اين واقعاً وجود ندارد و اگر هم باشد دچار همان ناکارآمدیِ ساختاری و مديريتی است.
برنامهها، اهداف اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي روشني ندارند و ابزارهاي قانوني و حقوقي هم در اختيارشان نيست. آسيب شناسیِِ معماری و طراحی شهری در ايران هم از همين مشکل ريشه می گيرد. زيرا برنامه ريزی دانشی برآمده از متن دانش جغرافيا است و ارتباط تنگاتنگی با اقتصاد و معماری دارد. بر همين روال نظام بودجه بندی هم در ايران متأثر از نظام درآمدهای عمومی است كه خود نظامي ناكارآمد است و به جاي برنامهريزي تعهدی و عملياتی، در چارچوب پيشبيني درآمدهاي نقدي، براي بخشهاي مختلف بودجهريزي ميشود. برنامه های توسعه ملی هم تابع همين نظام بودجه ريزی دولتی و بخشی است. به همين دليل اقتصاد ايران اقتصادي ضعيف و كوچك و ضربهپذير است، و چشم انداز توسعه در آن دارای خطوط و اهداف روشن و زمان پذيری نمی باشد. مثلاً بخشنامه بافت فرسوده را كه ميبينم، هدف بيشتر ساده كردن موضوع و تقليل يك مسأله بسيار مهم در حوزه شهرسازي و ساختمان به يك بخشنامه چند خطي است، كه سه عامل بافت فرسوده را شناسايي ميكند، نفوذپذيري، ناپايداري، و ريزدانگي- حالا با اين بخشنامه چه كاري ميشود انجام داد؟ يا نگاهی به برنامه اقتصاد مسکن بياندازيم که چند سال پيش توسط وزارت مسکن و شهرسازی و با همکاری گروه وسيعی از متخصصان تهيه شده بود و نتيجه ای درخور توجه به بار نياورد. هنوز چرا و چراهای بسيار می ماند!
اين کم کاری و کاستی را می بايد از نِگَرِ تاريخی هم مورد کنکاش قرارداد. زيرا پژوهش های انجام شده در اين حوزه با استناد تحليلی و نه صرفاً روائی از متنهای تاريخی، مگر در قرون اخير آن هم در سايۀ نوشته های مستشرقين و سفرنامه نويسان، چندان در خور توجه نبوده که خود بحثی جداگانه را می طلبد. ما يكي از باستانيترين سرزمينهايي هستيم كه با خشت و سپس آجر بناهاي رفيع برپا كردهايم و شايد اولين سرزميني كه در آن سنگهاي عظيم قصرها را با ملاط روي هم گذاشتند. اما ما يك دائرهالمعارف خشت و آجر و ملاط نداريم. ما يكي از ده سرزمين دارنده سنگهاي تزئيني در جهان هستيم و از نظر سرانه در رتبه ششم و از نظر کاربرد يکی از باستانی ترين شان، ولي تمام پيادهروها را با آجرها و موزائيكهاي رنگ و وارنگ و پرنقش و نگار ماسه آهكي و ماسه سيماني كفپوش ميكنيم. چرا؟ چون استانداردهايمان را خودمان ننوشتهايم و براساس منابع طبيعي و شرائط اقليمي ما نيست و معماري بنا و منظر هم همين گرفتاري را دارد. معماري امروز ايران منحصر شده است به تعيين بر و كف و ارتفاع و طبقات و نقشه ستونگذاري و به اين ميگويند شهرسازي(ضوابط و مقررات)- اين يعنی معماریِ بی برنامه. حال آنکه همان گونه که پيشتر اشاره کرديم، هدف از دانش برنامهريزي، ارتقاء كيفيت مكان با هدف ارتقاء كيفيت زندگي است و اين در قلب سنت برنامهريزي است، اين يعني هر چه بيشتر كاركردي كردن مكان با هدف هرچه بيشتر هويتمند كردن مكان، و شاخص تحقق برنامه همانا احساس آسايش از زيستن در يك جامعه است.
معمارنت- نقش مهندسان مشاور را در اين حوزه چگونه ارزيابی می کنيد؟
ع. فلاح پسند- جامعه مهندسان مشاور در كل حوزه خدمات مهندسي مشاورهاي از استقلال چنداني به عنوان يك جامعه صنفي برخوردار نيست و قدرت مالي و قانوني پيمانكاران را هم ندارد و اين ضعف بهطور طبيعي در حوزه علمي و كاربردي اين جامعه نيز بازتاب دارد. جامعه مهندسان مشاور در شرایطي كه طي سه دهه گذشته با آن روبرو بوده، بيشتر دست به گريبان وضعيت ناپايدار مالي و عدم امنيت شغلی و حرفه ای بوده است. اعضاي اين جامعه هنوز با سطح حقالزحمههاي بسيار پايينتر از ميانگين جهاني روبرو هستند، در حالي كه شرح خدمات پايه طرحها و پروژهها در سطح بينالمللي و گاه بيشتر از آن است. همين كاستي موجب تقليل كيفيت كارهاي خدمات مشاوره مهندسي است. بديهي است كه حوزه طراحي شهري و معماري منظر در اين وانفساي حقالزحمههاي بسيار پايين در نازلترين سطح قرار داشته و هيچ تناسبي با هزينه اجراي كار ندارد و جامعه مهندسان مشاور هم، به دليل همان ضعفهاي ساختاري و مالي و اداري قادر به ايفاي نقش مؤثري در اين زمينه نبوده و تا حتا در مواردي دست به صدور بخشنامههايي از نوع بخشنامههاي دستگاههاي دولتي ميزند كه چاره كار نيست.
معمارنت- با توجه به مسايل يادشده، آينده اين حوزه را چگونه ارزيابی می کنيد؟
ع. فلاح پسند- نمی شود فقط پاسخی از سر نوميدی داد. زيرا جامعه حرفه ای معماران و شهرسازان و مهندسان مشاور در تمامی رشته ها، ميراث دار تجربه ای چند دهه ای است که نمی شود آن را منکر شد و به يکباره خط بطلان بر آن کشيد. اين حوزه توانش های بسياری را دارا است. اگر منظور از آينده اين حوزه، شهرسازي بهطوركلي است، قطعاً نميتوان يك ادعاي سلبي نمود و عنوان كرد كه آينده چندان درخشاني ندارد و يا اين كه اصلاً اميدي نيست. همهي كاستيها و نارسائيها به هر تقدير قابل جبراناند، فقط عرقريزان ميخواهد و كار مداوم و هدفمند. اين هم بر عهده هيچ كس جز حرفهمندان اين حوزه نيست. يعني جامعه حرفهاي معمار و شهرساز و ديگر رشتههاي مرتبط نميبايستي فقط دل به آكادمي خوش داشته باشند. ميبايد حرفهمندان دستاندركار در اين حوزه بخش مشخصي از وقت و هزينه خود را صرف كار براي بسط مباحث پايهاي و كاربردي در اين حوزه نمايند. آكادمي ما در پژوهشهاي كاربردي بسيار ناکارآمد عمل ميكند، به دلائلي كه بيش از اين نميتوان ذكر اين مصيبت را به درازا کشاند که جاي بحث و جدل بيهوده ميشود. اما به هر تقدير اين حوزه در آكادمي به همان دلایل غيرقابل ذكر ضعيف است كه خود جاي مناقشه بسياري است، ولي اگر حوزه حرفهاي مصمم به رفع اين نارسائي در حوزه كاربردي باشد، آنگاه راههاي رفع اين كاستيها در حوزه آكادمي هم تا حدودي هموار ميشود.
معمارنت- ارتباط پايداری و معماری منطقه را در شرايط جامعه ما چگونه می بينيد؟ مصداق فرهنگ ايرانی با توجه به شرايط جامعه ما چگونه است؟
ع. فلاح پسند- اگر منظور از پايداري همان مفهوم توسعه پايدار است كه بايد عرض كنم اين عبارت هم مثل آمايش سرزمين مستعمل شده و ديگر چندان معناي روشني ندارد، از بس كه همه جا آن را به كار ميبرند. يك جور مد لفظي شده است كه حرفهمندان حوزه معماري و شهرسازي هر كاري كه ميكنند هم آمايشي و هم مبتني بر معيارهاي توسعه پايدار است، كه ديگر چندان مفهوم نيست- اگر منظور از پايداري، از بين نبردن منابع تجديدناپذير و يا جايگزين كردن و حفظ آن براي آيندگان است، بايد بگويم كه معماري و شهرسازي ما از آن بسيار دور است و همان مصداق عدم رعايت جغرافيا و اقليم و فرهنگ و اقتصاد است. همانگونه كه آمايش از معناي اصلي خود، كه سازماندهي هماهنگ و متعادل و متوازن سه عامل جمعيت و ثروت و منابع در سرزمين است دور شده است. خير! ما كار معماري و شهرسازي مان چندان شرائط فرهنگي و جغرافيايي و اجتماعي و اقتصادی و منابع را مد نظر قرار نميدهد و از تكنيكها و اسلوبها و روشهاي بسيار مشابه و همساني در همه جاي اين سرزمين استفاده ميكند كه چندان انطباقي با شرایط محيطي ندارد.
معمارنت- يك سايت تحليلي در اين حوزه چه عملكردي می تواند داشته باشد؟
ع. فلاح پسند- حتماً دارد! دريچهاي است كه باز ميشود، اما اين كه چگونه از اين دريچه بنگريم قابل تأمل است و جاي بحث فراوان دارد و اين همان چيزي است كه بايد در اين سايت به بحث و تبادلنظر گذاشته شود. ديدن و درست ديدن و واقعي ديدن، و نه آنچه را كه دلمان ميخواهد و آن گونه که دلمان می خواهد ببينيم، بلكه برای درک آنچه را كه گذشته و هست، ديدن و شناختن را بايد اصل قرار داد. همهي نارسائيها و كاستيها از همين جا شروع ميشود، و همهي فرازها و فرودها را به درستي ديدن هم از همين جا، كه ما بايد به مشاهده و درك پديده متكي باشيم. صدها جلد كتاب و هزاران مقاله ميتواند دستمايه دانشي را فراهم كند، ولي تجربه و فقط تجربه و مشاهده و درك پديده است كه به دانش قوام ميبخشد و آن را كاربردي ميكند.
رفع اين كاستي در مشاهده و درك را نميتوان به يك باره انتظار داشت، بلكه زمان ميخواهد و صرف وقت و كار مداوم، و امري تدريجي است كه به ميزان تجربه و انتقال آن بستگي دارد. اگر سايت همين ديدن را دنبال كند و فضاي رابطي باشد بين كساني كه ميخواهند ديدن و تجربه را با يكديگر به اشتراك بگذارند، گامي ارزنده برداشته ميشود و اميد داريم كه اين طور بشود. همت و حوصله و صبر ميخواهد و جد و جهد بليغ.
معمارنت- خیلی ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 5175
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان