افزودن دیدگاه جدید
جامعه ايران در سالهاي پيش از 1300، داراي ساختاري مبتني بر کشاورزي سنتي بود که ساير بخشهاي اقتصادي رابطه پسيني و پيشيني با آن داشتند. بر اين مبنا، ساختار اجتماعي آن زمان را با لايههاي گوناگونِ خود به اين صورت ميتوان تعريف کرد:
ـ لايه نخست؛ که نيمي از جمعيت 12 ميليوني کشور را تشکيل ميداد، تودهاي گسترده از کشاورزاني وابسته به زمين بودند که بسياري از آنها درک محدودي از جهان تا حد روستاي خود داشتند و گاه در طول عمر خود از روستاي خود بيرون نرفتهبودند. آنها بهطور عمده فاقد مالکيت آب و زمين بودند و نسل اندر نسل در زمينهاي اربابي کار ميکردند و بر حسب سهمي که از عوامل توليد آن زمان، شامل آب، زمين، بذر، گاوآهن و مرد داشتند از محصول نهايي بهره ميبردند. البته بودند لايههايي از کشاورزان که در چارچوب نظام خرده مالکي از مالکيت مختصري از آب و زمين بهره ميبردند. اين لايه اجتماعي در خانههاي بسيار فقيرانه در روستاها زندگي ميکردند. الگوي عمومي معمارانه آنها متشکل از حجمهاي نامنظمي بود که از الزامات اقليمهاي چهارگانه، تبعيت ميکرد. اما در منطقه فلات مرکزي داراي الگوي درونگرا و محصور، کف حياطها پايينتر از معابر پيراموني، تاقها قوسي و گنبدي و ديوارهاي کُلُفت و با مصالح خشت و گل بودند و در اقليم معتدل و مرطوب شمالي، بهصورت برون گرا با سقف شيبدار با مصالح چوبي و پوشال ساخته ميشدند.
جامعه ايران در سالهاي پيش از 1300، داراي ساختاري مبتني بر کشاورزي سنتي بود که ساير بخشهاي اقتصادي رابطه پسيني و پيشيني با آن داشتند. بر اين مبنا، ساختار اجتماعي آن زمان را با لايههاي گوناگونِ خود به اين صورت ميتوان تعريف کرد:
ـ لايه نخست؛ که نيمي از جمعيت 12 ميليوني کشور را تشکيل ميداد، تودهاي گسترده از کشاورزاني وابسته به زمين بودند که بسياري از آنها درک محدودي از جهان تا حد روستاي خود داشتند و گاه در طول عمر خود از روستاي خود بيرون نرفتهبودند. آنها بهطور عمده فاقد مالکيت آب و زمين بودند و نسل اندر نسل در زمينهاي اربابي کار ميکردند و بر حسب سهمي که از عوامل توليد آن زمان، شامل آب، زمين، بذر، گاوآهن و مرد داشتند از محصول نهايي بهره ميبردند. البته بودند لايههايي از کشاورزان که در چارچوب نظام خرده مالکي از مالکيت مختصري از آب و زمين بهره ميبردند. اين لايه اجتماعي در خانههاي بسيار فقيرانه در روستاها زندگي ميکردند. الگوي عمومي معمارانه آنها متشکل از حجمهاي نامنظمي بود که از الزامات اقليمهاي چهارگانه، تبعيت ميکرد. اما در منطقه فلات مرکزي داراي الگوي درونگرا و محصور، کف حياطها پايينتر از معابر پيراموني، تاقها قوسي و گنبدي و ديوارهاي کُلُفت و با مصالح خشت و گل بودند و در اقليم معتدل و مرطوب شمالي، بهصورت برون گرا با سقف شيبدار با مصالح چوبي و پوشال ساخته ميشدند.
ـ لايه دوم؛ زمين داران بزرگي بودند که مالک آب و زمين بودند و به عنوان سازماندهنده اقتصاد کشاورزي آن زمان عمل کرده و از محصول نهايي سهم بزرگي را ميبردند. آنها البته داراي ارتباطات بيشتري نسبت به کشاورزان بودند، اما درک درستي از شرايط موجود و آينده پيش رو نداشتند. خانههاي آنان بهصورت عمارتهاي اربابي، داراي شرايط مناسبتري نسبت به لايه اول بود. اين بناها در ميان باغ بزرگي جاي داشتند و به بافت پيراموني متصل نبودند. برخي از اين زمينداران داراي خانههاي اربابي در شهرها هم بودند.
ـ لايه سوم؛ که حدود 30-25 درصد از جمعيت کشور را تشکيل ميدادند، عشايري بودند که با اقتصاد دامداري به صورت کوچرَوي سالانه زندگي ميکردند. در سازمان عشايري ايران سلسله مراتبي وجود داشت که امتيازي براي رئيس ايل ايجاد نميکرد. او تنها، نوعي سازماندهي کار در ايلها را رهبري ميکرد. ايلها خانهاي ثابت با مصالح سخت نداشتند و در چادر زندگي ميکردند و تمام زندگيشان بر پشت چهارپايان بود. آنان با کوچرَوي توانسته بودند شناخت گستردهاي از محيط جغرافيايي خود به دست آورند، اما چه به دليل اختلاف در محدودههاي قلمرو ايلي خود و يا گرايش به گسترده کردن آن، همواره در شرايط جنگي و دفاعي با ديگر ايلها و طايفهها بهسر ميبردند. عشاير در ترساليها اقتصاد آرام و بهروالي داشتند و بخش از محصول نيازهاي آنان را برطرف ميکرد و بخشي ديگر از محصول خود را به بازارهاي شهري برده و ميفروختند. در خشکساليها و به هنگام گرسنگي، دستههايي راهزن راه بر کاروانيان ميبستند و يا به روستاها هجوم برده و آنها را غارت ميکردند. روستاها از دستبرد آنها در امان نبودند، اما شهرها ميتوانستند برج و بارويي بهگرد خود بکشند که اين امر يکي از دلايل پابرجايي اين سازهها تا پايان دوره قاجار بود. وگرنه اين برج و باروهاي فکسني، همچون روز روشن بود که دربرابر گلولههاي توپ مقاومتي نداشتند.
لايه چهارم؛ پيشهوران، صنعتکاران، کارگران مزد بگير و خدمات دهندگان شهري بودند. اينان فقيرترين لايه شهري بهشمار ميآمدند و کاملاً به اقتصاد کشاورزي پيراموني خود، وابسته بوده و رکود و رونق آن اقتصاد به شدت بر آنان تأثير ميگذاشت. خانههاي آنان کمي بهتر از الگوي خانههاي روستايي بود. آنان بر حسب شغل و حرفه خود در محلههايي خاص زندگي ميکردند که در منطقه حومهاي يا ربض بود. به دليل بهرهمند بودن از زندگي شهري، داراي بينشي فراتر از روستائيان بودند، گرچه در درون ساختارهاي اجتماعي خود امکان جابهجايي نداشتند.
لايه پنجم؛ بازرگانان بودند که محصول مازاد روستائيان، عشاير و پيشهوران را ميخريدند و به متقاضيان آنها ميفروختند و گاه خطر عبور از جادههاي طولاني و نا امن را بهجان ميخريدند و با ديگر شهرها به داد و ستد ميپرداختند. آنان جزء پردرآمدترين و پرنفوذترين لايههاي اجتماعي ساکن در شهرها بهشمار ميآمدند و معمولاً در سازمان دهيهاي محلي و اجتماعي نقش با اهميتي داشتند. خانههاي آنان، بههمراه خانههاي خانها و بزرگ مالکان، جزء بهترين خانههاي شهر، يعني خانههاي اعياني بودند که الگوي درونگراي حياط مرکزي با تمام عناصر آن، همچون ورودي، هشتي، تابستاننشين، زمستاننشين، بهار خواب، سردابه، اندروني، مطبخ و جزآنها در اين خانهها شکل ميگرفتند. نماي بيروني اين خانهها فاقد تزيين بود، اما نماي درونيشان با شکوه تمام اجرا ميشد. محل کار آنها راستههاي بازار بود که استخوانبندي اصلي شهرها را تشکيل ميداد. در کنار اين راسته، ساير پيشهوران و صنعتگران به صورت انضمامي در سراها و تيمچهها جاي ميگرفتند. راستهها اغلب داراي تخصص بودند و هر صنف در راستهاي جاي ميگرفت.
مجموع ساکنان نقاط شهري، شامل لايههاي چهارم و پنجم در مياندوره قاجار، کمتر از 20 درصد جمعيت را تشکيل مي دادند که در 36 شهر مختلف زندگي ميکردند. وسعت شهرها کاملاً متفاوت بود و از تهران و تبريز با جمعيت به ترتيب 200 و 110 هزار نفر تا شهرهاي متوسطي مانند اصفهان، يزد، مشهد، قزوين، کرمان، قم، شيراز و کرمانشاه با جمعيتي بين 80 هزار تا 20 هزار نفر و سپس شهرهاي کوچک تري مانند سمنان، بوشهر، اردبيل، آمل و کاشان با جمعيتي کم تر از 20 هزار نفر را دربرميگرفت.
چشم انداز شرقی تهران
خانههای اعیانی تبریز
سردر خانهای اعیاننشین
سردر خانهای فقیرنشین
نظام اجتماعي شهرها به گواه بسياري از تاريخدانان داراي ساختاري مدني بود که مستقل از حاکميت مرکزي، بهصورت خود بهخودي به اداره امور شهر ميپرداخت. در بازار، روابط استاد شاگردي نسل اندر نسل به تداوم حرفهها ميپرداخت و شاگردان و يا کارکنان واحدهاي صنفي و تجاري از حمايت مالي و معنوي استاد يا صاحب مغازه بهرهمند بودند. در چارچوب همين روابط ساير مناسبات اجتماعي نيز شکل ميگرفت. براي مثال سلسله مراتب ورزشي، چگونگي برگزاري مراسم عزاداري، چگونگي همسرگزيني و تشکيل زندگي جديد و چگونگي دفاع و تأمين امنيت بازار و محلهها. محلهها در سازمانهاي اجتماعي نقش اساسي داشتند و در عمل، محلهها، اجتماعي در دل اجتماعات ديگر بهشمار ميرفتند.
به دليل نبود نظام سياسي اقتدارگرا و منضبط، گسترش شهرها به صورت اندامواره بود، کوچههاي پيچ در پيچ ، تنگ و اغلب بن بست. برخي از معابر که به دروازههاي شهرها منتهي ميشدند، اهميتي بيشتر داشتند و رفت و آمد در آنها ازدحام بيشتري داشت. مطابق با گزارشهاي جهانگردان خارجي و خاطرات برخي از صاحب منصبان قاجار، رفت و آمد به حدي بود که امکان عبور گاريها و کالسکهها را ناممکن کرده بود. هنگام عبور کاروان شاه قاجار براي زيارت شاه عبدالعظيم، کوچهها را قرق ميکردند و اجازه عبور احدي را نميدادند. بوي تعفن بهويژه در تابستان بهحدي بود که درباريان ساکن در ارگ و اعيان و اشراف و متمکنان را فراري ميداد و آنها را وادار به خروج از شهر و ساخت کاخهايي در خارج از شهر ميساخت. که از جمله آنها ميتوان از کاخهاي نگارستان، دوشان تپه و صاحبقرانيه نام برد.
لايه ششم را حاکمان تشکيل ميدادند که از سوي حکومت مرکزي و در فرايندي از روابط نسبي و سببي در شهرهاي مرکزي ايالات و ولايات منصوب ميشدند و نمايندگي حکومت مرکزي را بر عهده داشتند. اما در واقع، آنها منابع مستقلي از قدرت سياسي بودند که شاه مرکزي را حمايت ميکردند. آنان فرايند مستقلي براي دريافت خراج سازمان دادهبودند و هر بار براي بستن دهان پايتخت، بخشي از خراجهاي دريافتي را به آنان ميدادند. حاکمان محلي را ميتوان شاهان محلي تلقي کرد و شاه مرکزي، به عبارتي طنزآلود، شاهنشاه يا شاه شاهان بود. محل سکونت آنان بسيار جداگانه و جدا بافته بود. در درون ارگ سلطنتي يا کاخي کاملاً شاخص که دسترسي به آن به سادگي ميسر نبود. بهطور مشخص، در تهران، ارگ سلطنتي با بارو و برج محاصره شدهبود و خندقي بر گرد آن کشيده شده بود.
قاجارها بيشتر با آلت دست قرار دادن سيستماتيکِ تقسيمبنديهاي اجتماعي و به ويژه تفاوتهاي فرقهاي، منطقهاي، نژادي، ايلي و طايفهاي بر ايران حکومت ميکردند تا به واسطه نهادهاي بوروکراتيک، اعمال زور يا توسل به الوهيت و تاريخ. دولت قاجار ـ اگر بتوان نام دولت بر آن اطلاق کرد ـ به جاي هدايت و نفوذ در جامعه، عمدتاً بر فراز آن معلق بود. آنان در مورد قدرت خودستايانه و پر زرق و برقشان سخت اغراق ميکردند، اما در واقع حوزه اقتدارشان از پايتخت و اطراف آن فراتر نميرفت .
انقلاب مشروطيت بهطور عمده از دل جامعه شهري آن زمان برخاست، که با مشاهده تفاوت فنآوري جنگي روسها با ايرانيان در جنگهاي گلستان و ترکمانچاي آغاز شد و با سفرهاي مکرر قاجاريان به فرنگ، تحرک بيشتري يافت. بازخورد و واگويي نتايج اين سفرها، جامعه شهري را زودتر از ساير نقاط کشور به جنبش درآورد. به اين ترتيب ميتوان گفت که مشروطيت بهطور عمده نهضت مردم شهر نشين بود که به تدريج چشم بر جهان گشوده بودند و آن را ميتوان ضرورت تاريخي زمانه بهشمار آورد که از سوي همه لايههاي شهرنشين، اعم از حاکمان، روحانيان، روشنفکران و مردم، چه متجددان و چه متشرعان، چه بالادستيها و چه پاييندستيها پشتيباني ميشد و منحصر به هيچکس نبود. رويکردهاي عمومي آن زمان جامعه ايران را ميتوان به دو گروه عمده شامل آناني که پاسخ را در نوسازي به سبک غربي مييافتند و آناني که پاسخ را در بازگشت به شرع ميدانستند، تقسيم کرد. در نتيجه دو پاسخ متفاوت به مسائل آن زمان ارائه شد:
ـ در برابر بي قانوني و حکومت خودکامه : از سوي مشروطه خواهان، حکومت قانون و جدايي سلطنت از حکومت و از سوي متشرعان، حکومت شريعت و پيوند ديانت با سياست.
ـ در برابر پراکندگي قومي، فرقهاي و زباني : از سوي مشروطه خواهان وحدت ملي برپايه انديشههاي مليگرايانه و بازگشت به تاريخ باستان و از سوي متشرعان، وحدت ديني بر پايه تشيع.
اما هر دو گروه در برابر عقب ماندگي کشور و تهديدهاي خارجي داراي وحدت نظر بودند. آنها براي عقبماندگي راه حلي بهجز نوسازي و پيشرفت و در برابر تهديدهاي خارجي و نا امني داخلي، راهکاري بهجز تمرکز قدرت، ايجاد و نوسازي ارتش مجهز ملي پيشنهاد نميکردند.
ساير اهداف مشروطيت، همچون تأسيس عدالتخانه و دارالشورا و آزادي مطبوعات و جز آنها، همگي در چارچوب پاسخ به همان مسائل ارزيابي ميشوند.
همانگونه که ميدانيم، نهضت مشروطيت پس از اُفت و خيزهاي فراوان و تنشهايي که منجر به استبداد صغير و پيروزي مجدد مشروطه خواهان شد، در دوره سلطنت احمد شاه به فترت و رکود کشيده شد. مشروطه خواهان به محاق درآمدند، حکومت مرکزي به شدت تضعيف شد و هرج و مرج سراسر کشور را فرا گرفت. ضمن آن که رقابت روسيه و انگليس کشور را تا مرز تجزيه و جنگهاي داخلي پيش برد. فساد حکومتي که آشکارترين آنها در قرارداد 1919 وثوقالدوله انعکاس يافت، شرايط را براي غليان دوباره احساسات آماده کرد.
چنين بهنظر ميرسد که به رغم شکست يا فترت نهضت مشروطيت، اما وظايف آن همچنان زنده است و جامعه ايران تا پاسخ خود را دريافت نکند، آرام نمينشيند. همانگونه که گفته شد، مهمترين وظايف انقلاب مشروطيت، نوسازي ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي جامعه و تشکيل حکومت مقتدر مرکزي بود که هر دو جناح اصلي متجددان و متشرعان بر آن وحدت نظر داشتند. چگونگي دستيابي به اين اهداف و همچنين دستيابي ساير اهداف مشروطيت، محل نزاع دو جناح بود و جامعه را دچار فرسودگي کرده بود. تحمل تاريخ حدي دارد، هنگامي که جامعه خود به انتخاب نميپردازد، تاريخ براي او انتخاب خواهد کرد. چنين بود که سرانجامِ تنش ميان فعالان سياسي آن زمان به شکلگيري پديدهاي به نام رضاشاه انجاميد. او که داراي قدرت تشخيصي براي انتخاب يکي از دو رويکرد نبود، در کشاکشهاي سياسي و متأثر از نيروهاي خارجي و بهويژه الگوي آتاتورک به سوي جناح مليگراي متجدد کشيده شد که نوسازي جامعه و تشکيل حکومت مقتدر مرکزي را هدف خود قرار داده بودند و ساير اهداف مشروطيت، همچون جدايي سلطنت از حکومت، تأسيس و تحکيم مجلس شوراي ملي، استقرار حکومت قانون و تحکيم پايههاي قانون اساسي، اهميت چنداني نداشتند. به اين ترتيب، جناح متشرع و ساير گروهةاي مخالف برنامههاي رضاشاه، پس رانده شدند و تعداد زيادي از آنها به زندان و تبعيد فرستاده شدند.
رضاشاه، که خود فردي نظامي بود، براي تشکيل حکومت مقتدر مرکزي، تشکيل و سازماندهي ارتش ملي را در مرکز توجهات خود قرار داد، او با اجراي قانون سربازگيري اجباري، نيروهايي را از عمق روستاها و شهرهاي کوچک و بزرگ به مراکز نظامي و پادگانها کشاند که با اين کار، ضمن تجهيز ارتش به انبوهي از سربازان، نظم و تسلط دولت مرکزي را در عمق جامعه بازخورد ميداد. بخشي از معماري اين دوره، معماري نظامي است که القا کننده نظم بيچون و چرايي است که نظاميگري را از شکل دستههاي عشايري و نيروهاي پراکنده تبديل به ارتشي منضبط ميکرد. اين معماري که معمولاً در محوطههاي وسيع اجرا ميشد، ساختمانهايي با سلسله مراتب روشن، بدون پيچيدگي بودند. بخشي از آنها خوابگاه سربازان و بخشي ديگر ستاد فرماندهي، اسلحه خانه و انبار مهمات بودند.
در کنار پيشبرد نظاميگري، براي گسترش امنيت و به اطاعت واداشتن جامعه در هم ريخته و نا امن آن روزگار، به تشکيل ژاندارمري و شهرباني پرداخت. در تمام آباديهاي مرکزي و مناطق روستايي، ژاندارمري و در تمام شهرها ساختماني به نام شهرباني بهوجود آمد که با لباس متحدالشکل و رفتار بهشدت نظامي اعلام ميکردند که دوران جديدي آغاز شده و آحاد ملت بايد آن را بپذيرند و اطاعت کنند.
عدالتخانه که يکي از وظايف مشروطيت بود، به ابزاري براي تسلط تبديل شد و به اين منظور وزارت عدليه تأسيس شد و براي آن ساختماني به نام کاخ دادگستري ساختند. نقل است هنگاميکه گابريل گورگيان، کاخ دادگستري را با طرحي ساده با ورودي در همکفِ خيابان طراحي کرد، رضاشاه آنرا نپسنديد و خواستار آن شد که کاخ، بسيار باشکوه و بر پلکان عريضي بنا شود. اين عظمت طلبي جز آن نيست که نظم نوين را القاء کند و همه مراجعان، اعم از قاضي و وکيل و شاکي و متهم را کرنش کنان به پاي ميز عدالت بکشانند.
انديشهاي که رضاشاه نمايندگي آن را داشت، در پي بازسازي عظمتگرايي ملي، به عنوان ابزاري براي برقراري وحدت ملي، به عنوان يکي از وظايف انقلاب مشروطيت بود. از اين رو با استفاده از کارشناسان خارجي و انديشمندان داخلي، باستانيگرايي، بازسازيِ تاريخ ملي و افتخارات تاريخ گذشته را دامن زد و بر اثر آن نماي بسياري از بناهاي آن دوره نمادي از معماري گذشته ايران را يافت.
براي برقراري وحدت ملي همچنين به بازسازي زبان فارسي و گسترش آموزش آن و منع آموزش ديگر زبانها پرداخت. به رغم آن که رضاشاه به چند زبان داخلي و يک زبان خارجي روسي مسلط بود، اما شعار يک دولت، يک مردم، يک زبان را دائماً تکرار ميکرد.
اما مهمترين اقدامات دوره رضاشاه، نوسازي در عرصههايي همچون صنعت، راه و راهآهن، شبکه معابر درون شهري، نوسازي شهرها و شهرسازي بود. اينکه منتقدات تأکيد ميکنند که در اين دوره تنها پوسته ظاهري جامعه نوسازي شده و برنامهها به عمق جامعه کشانده نشده است، ميتواند هم درست و هم نادرست باشد. کوشش بازيگران آن دوره براي اصلاحات نظام آموزشي و گسترش فرهنگ نشاندهنده توجه آنان به توسعه همه جانبه اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي است. بر اين نکته بايد تأکيد کرد که آثار عمراني اين دوره به رغم کوتاهبودن عمر آن، دست کم در حد چند نماد ساختماني، به صورت شهرباني، شهرداري، دبستان يا دبيرستان و بهداري توانست تا عمق بسياري از شهرها نفوذ کند و مُهر خود را بر آن شهرها حک کند.
کارگران اداره طرق (راهسازی). دنیای مدرن به دست آنان ساخته شد.
نظام رضاشاهي کوشيد همچون ديگر حاکماني که تاکنون بر اين کشور سلطه يافتهاند، اقشار اجتماعي حامي خود را ايجاد کند. به اين منظور ضمن سلب مالکيت از بسياري از مالکان و صاحب منصبان و وابستگان دوره قاجار، به اعطاي مالکيت زمين به وابستگان نسبي و سببي خود، اعوان و انصار لشکري و کشوري پرداخت. که به اين منظور سازمان ثبت اسناد و املاک براي تثبيت اين مالکيتها و کليه مالکيتهاي موجود تشکيل شد. کساني که مالکيت زمين به آنها اعطا ميشد، بهطور عمده طيفي از افراد بسيار غني تا کارمندان دون پايه ادارات و درجهداران ارتش را تشکيل ميدادند و جمعيت آنان تا سال 1320 به حدود 260 هزار نفر ميرسيد. آنان وظيفه داشتند تا هالههاي حفاظتي لايههاي اجتماعي مدافع نظام جديد را بهوجود آورند. در ميان آنها لايههاي وابسته به توليد صنعتي، از جمله کارگران و فنورزان گستردگي چنداني نداشتند، اما آثار وجودي آنها در شهرهايي همچون تهران، اصفهان، تبريز، مشهد و يزد آشکار است. لايههاي اجتماعي تازه تشکيل، تمايل قدرتمندي به تکرار روشها و الگوهاي زندگي گذشته، از جمله شيوههاي معماري نداشتند و بنا به مُد آن زمان، به تدريج و با تأني، به معماري برونگرا با استفاده از مصالح پايدارتر روي آوردند. مهمترين معمار آن زمان که شيوههاي گذشته را دچار تحول کرد، وارطان هوانسيان بود که بر خلاف معماري گذشته، پنجرهها را بهسوي خيابانها و کوچهها باز کرد. بالکن را بهصورت وسيعي بهکار برد. فرمهاي خالص و نماهايي از جنس خود ساختمان بهخوبي بيانگر گرايش مدرنيستي او بودند. اين روش، بيش و کم در بسياري از شهرهاي بزرگ از سوي ديگر معماران، و يا حتي سازندگان منفرد نيز تکرار شد.
دایره محبس نظمیه
اما از سوي ديگر ميتوان گفت که اين اصلاحات در ميان بخش بزرگي از جامعه آن روزگار عمق کافي نيافت. ساختارهاي گذشته آنچنان سخت و سلب بودند که حتي خود رضاشاه را در نهايت وادار به تمکين کرد و براي اثبات منش اشرافي خود با بسياري از بازماندگان قاجار و اشراف دوره پيش به مراوده پرداخت و حتي وابستگي سببي ايجاد کرد.
همچنين، به تقريب تمامي اقشار اجتماعي دوره گذشته، به حيات اجتماعي و اقتصادي خود ادامه دادند و طبيعي است که شيوههاي زندگي آنها نيز تداوم يابد. بنابراين، آنچه که به عنوان معماري دوره 1300 تا 1320 ميتوان معرفي کرد، عبارت از پوستهاي نازک از معماري دولتي و معماري مدرن در بخش خصوصي در چند شهر بزرگ و معماري گسترده متن که بيش و کم از روشهاي گذشته و با مصالح متعارف آن زمان پيروي ميکردند. اما جلوه اصلي معماري شاخص مربوط به دوره رضاشاه، بهطور عمده در شهر تهران متراکم است. شهر تهران در ابتداي دوره، يعني سال 1300، حدود 210 هزار نفر جمعيت داشت و در پايان دوره، يعني سال 1320، به 540 هزار نفر، يعني بيش از دو و نيم برابر رسيد . اين افزايش جمعيت همراه با گسترش شهر و تخريب محلههاي قديمي بود. رضاشاه بخش عمدهاي از قسمتهاي قديمي شهر از جمله دوازده دروازه، پنج محله، تکيهها و کوچههاي پيچ در پيچ را با هدف ايجاد پايتختي مدرن تخريب کرد. براي خيابانهاي جديد نامهايي نظير شاه، شاهرضا، پهلوي، داريوش، فردوسي، حافظ، نادري، سپه و ورزش را انتخاب کرد. باغهايي نظير سپهسالار و فرمانفرما را از بين برد. نام ميدان توپخانه را به ميدان سپه تغيير داد و در اطراف آن اداره جديد تلگراف و همچنين بانک ملي و موزه ايران باستان را احداث کرد. مجوز ساخت پنج سالن سينما را صادر کرد. در اطراف اين سينماها نيز کافهها، بوتيکها، سالنهاي تئاتر، رستورانها و کتاب فروشيها، نشان دهنده شکلگيري شيوه جديد زندگي لايههاي جديد اجتماعي بود.
تخريب دروازه و ساختن وزارت دارايي
احداث خيابان وليعصر در سال 1304 ـ ديد از چهاراه طالقاني به شمال
رضاشاه همچنين در پايتخت يک ايستگاه راهآهن، کارخانههاي جديدي در حومه جنوبي شهر و دو بيمارستان دولتي احداث کرد و به دنبال ضرورت تربيت نيروي انساني متخصص، دانشگاه تهران تأسيس شد. طي اين سالها چهره شهر تهران آن چنان تغيير يافت که نسل جديد ديگر نميتوانست در محلههاي آشنا براي پدران و پدربزرگهايشان زندگي کند.
البته اين گسترش به واسطه درآمدهاي حاصل از چهار منبع مختلف امکان پذير شد: حق امتياز استخراج نفت؛ گردآوري مالياتهاي معوقه؛ افزايش عوارض گمرکي و وضع مالياتهاي تازه.
طي سال هاي5-1304، مجموع درآمدهاي دولت کمتر از 246 ميليون ريال بود که به بيش از 3610 ميليون ريال در سال 1320 ( يعني بيش از 14 برابر) افزايش يافت. بر اساس برآورد بريتانيا، تا سال 1314 بيش از 34 درصد از اين درآمد صرف نيروهاي مسلح شد .
در پايان دوره رضاشاهي، جامعه ايران متشکل از توده وسيعي از لايههاي اجتماعي دوران کهن، به همراه اقليتي از لايههاي تازه شکل گرفته دوران جديد بود، از اين رو، به خوبي ميتوان تصور کرد که توده اصلي بناهاي آن دوره، که بخش بزرگي از جمعيت را در خود جاي داده بود، چگونه بودند و از چه الگويي پيروي ميکردند. اما همچنان که تحولات دورههاي بعدي نشان ميدهند، دور گردون بر مراد اين لايهها است و ساختارهاي شهري به تدريج الگوي جديد زندگي را ميپذيرد.
آنچه که دستآورد دوران رضاشاه تلقي ميشود چيزي نيست مگر رهاسازي انرژي پتانسيل جامعه ايران براي برداشتن فاصلههاي خود با جامعه جهاني و چيزي نيست بهجز پاسخ به اصليترين وظايف انقلاب مشروطيت. اما اين پاسخها هنوز براي جامعه ايران پاسخي درخور نبود؛ حوادث سالهاي بعد خود گواه آنند.
منابع مطالعاتی:
ـ آبراهامیان ـ یرواند، تاریخ مدرن ایران، ترجمه فتاحی، محمد ابراهیم ، نشر نی 1389.
ـ سمیعی ـ سیروس، مدرسه البرز و سبک ایرانی اسلامی کارکوف، شماره 10، پاییز 1379.
ـ سلطان زاده ـ حسین، یادداشت سردبیر، مجله معماری و فرهنگ، سال پنجم، شماره 15 و 16، پاییز وو زمستان 1382.
ـ کیانی ـ مصطفی، معماری معاصر و مکتب مدرن، مجله معماری و فرهنگ، سال پنجم، شماره 15 و 16، پاییز وو زمستان 1382.
ـ ویلبر ـ دی.ان، معماری دوره پهلوی پیش از جنگ دوم، ترجمه اکرمی ـ خاطره، مجله معماری و فرهنگ، سال پنجم، شماره 15 و 16، پاییز وو زمستان 1382.
ـ صارمی ـ علی اکبر، نکاتی چند پیرامونمعماری و معماران در دهههای نخست قرن معاصر، مجله معماری و فرهنگ، سال پنجم، شماره 15 و 16، پاییز وو زمستان 1382.
ـ رئیس دانا ـ فریبرز، بررسی عوامل اجتماعی و اقتصادی مؤثر در معماری معاصر، مجله معماری و فرهنگ، سال پنجم، شماره 15 و 16، پاییز وو زمستان 1382.
ـ قهاری ـ سید علیرضا، تأملی در مناسبات فرهنگی سالهای 1320-1300، مجله معماری و فرهنگ، سال پنجم، شماره 15 و 16، پاییز وو زمستان 1382.
ـ هاشمی ـ سید رضا، جبران خسارت، مجله معمار، شماره 10، پاییز 1379.
ـ حبیبی ـ سید محسن، شرح جریانهای فکری معماری و شهرسازی در ایران معاصر، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1385.
ـ رهنمایی ـ محمد تقی، شاهحسینی ـ پروانه، فرآیند برنامهریزی شهری ایران، انتشارات سمت، 1385.
ـ طباطبایی ـ سیدجواد، دیباچهای بر نظریه انحطاط در ایران، تهران، انتشارات نگاه معاصر، ۱۳۸۰.
ـ طباطبایی ـ سیدجواد، ایران امروز، سنت، مدرنیته یا پست مدرن، مجله کیان، سال ۳، شماره ۱۵، مهرآبان، ۱۳۸۰.
ـ طباطبایی ـ سیدجواد، توسعه، فرایند تجدد، محله فرهنگ توسعه، سال اول، شماره ۳، ۱۳۸۰.
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 7278
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان