افزودن دیدگاه جدید
درک فاجعهای که در معماری ایران رخ داده است، نیاز به داشتن تخصص معماری ندارد بلکه کافی است در خیابان قدم بزنی یا حتی از گوشهای از فضای خانه خود به آن بنگری. اما آیا این فاجعه ریشهای تخصصی دارد یا اقتصادی، سیاسی و اجتماعی؟
آیا جامعه معمار ما با مصالح ساخت و جزییات معماری آشنایی ندارند یا روندهای پیچیده اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، معماری ما را به این فاجعه تبدیل کرده است؟ در این شرایط، وظیفه معمار نه به عنوان یک متخصص بلکه بهعنوان یک حرفهای چیست؟ رابطه معماری با سیاستورزی چیست؟ چگونه میتواند جریانساز باشد و منجر به تغییر شود؟ یادداشت حاضر صرفاً بازکردن مسألهای است که دغدغه پاسخ به این پرسشها را دارد و هر بخش آن نیازمند پژوهشی عمیق است.
ضرورت معمار بهعنوان کنشگر
با توجه به اهمیت فضا برای سیاستورزی، نقش معماران در دنیای کنونی دوچندان میشود. معماران بهعنوان یکی از بازیگران تولید فضا در شهر، دیگر همانند گذشته نمیتوانند بهعنوان یک متخصص تنها به جزییات ساختمان، حجم و گفتمانهایی نظیر معماری هوشمند توجه کنند بلکه آنها نیز همانند بقیه بازیگران تولید فضا میبایست در جهت تغییر اجتماعی کنشگری کنند. این جریان خصوصاً پس از بحرانهای اقتصادی 2008 شدت بیشتری به خود گرفته است. این بحرانها شروعی شد برای به چالش کشیدن جریان استارتیکتها که تاکنون با جریان افسارگسیخته سرمایهداری همپیمان بودند و همزمان با بحرانهای سرمایهداری در سال 2008 فروریختند. اگرچه همانند خود نظام سرمایهداری، استارتیکتها به حیات خود ادامه میدهند، اما جریان دیگری از درون معماران برخاست که به معماری اجتماعی یا معمار بهعنوان کنشگر توجه ویژهای داشت. نمونههای آنرا میتوان خصوصاً در کشورهای آمریکای لاتین مشاهده کرد که اخیراً کانون معماری و شهر در موزه هنرهای معاصر مستندی هم در این خصوص به نمایش گذاشته است.
در ایران ضرورت معمار بهعنوان کنشگر دوچندان است چرا که اگر در کشورهای شمال نهادهای مردمی، به دلیل سابقه دموکراتیک این کشورها، میتوانند تاحدودی از حقوق طردشدگان از روند توسعه شهری دفاع کنند، در ایران همین نیز وجود ندارد. اگرچه در طول تاریخ در ایران معماری بهعنوان یک هنر شناخته میشد اما در دهههای اخیر معماری تبدیل به حرفهای مهندسی شد تا جایی که در دانشگاه رشته معماری بهعنوان «مهندسی معماری» شناخته شد. قصد من اینجا اعتبار بخشی سانتامانتالیستی به معماری نیست بلکه نقد رویکردی است که معماری را به حرفهای مهندسی تقلیل داده است. نهادهایی هم که متولی این حرفه هستند، همانند سازمان نظام مهندسی، خود به فسادهایی نظیر امضافروشی متهم شدهاند. به بیان دیگر، در ایران نه تنها معماری به مهندسی تقلیل پیدا کرده است بلکه حتی نه بهعنوان یک تخصص که بتواند در نظام تقسیم کار اجتماعی نقشی ایفا کند بلکه صرفاً به یک شغل برای کسب درآمد تبدیل شده است. در هر صورت تمام بناهای موجود در شهرهای ما توسط معماران و مهندسان تأیید و آماده بهرهبرداری میشوند؛ بنابراین معماران و مهندسان در فجایعی که امروزه بهعنوان مسکن به مردم فروخته میشوند نقش مهمی دارند و انفعال آنها در برابر جریانهایی که نیروها و روابط در معماری ایران را به این سمت کشانده است، خود، مهمترین دلیل برای کژکارکردی معماری در ایران شده است. البته این جریان بخشی از طیفهای معماری اکنون ما است که در بخش بعدی به مابقی این طیفبندی میپردازم، اما این بخش جریان غالب معماری محسوب میشود.
در دنیای امروز دانش و تخصص بخشی از نیازهای بشر است که توسط جریان قدرت و سرمایه به تسخیر درآمده است. این تسخیر، بازنمودهای متنوعی با توجه به ساختارها و نهادهای موجود هر جغرافیا دارد که در ایران بازنمود آن فاجعه معماری در شهرها و روستاهای ما است. بنابراین دانش و تخصص اگرچه لازم است اما کافی نیست و آن وجهی که میتواند دانش و تخصص را در جهت آزادی و برابری بشر و به تبع آن زیست بهتر انسان امروزی به کار گیرد، کنشگری از طریق سیاستورز کردن آن است. در اینجا سخن من با معمارانی است که نهتنها معماری برای آنها دغدغه است بلکه دغدغههای اجتماعی را دنبال میکنند و در سازمانهای مردمنهاد کنشگری میکنند. معمار کنشگر میبایست شرایط معماری امروز را در کشور مفهومسازی کند و برای خلق و گشایش فضای جدید در گفتمان، نهادها و ساختارهای معماری امروز گام بردارد. این کنشگری هم فضا را برای خودِ معمار باز میکند و هم میتواند منجر به تغییر روندهای موجود در معماری و به تبع آن در زیست انسانها شود. در بخش بعدی این یادداشت به طیفهای متنوع در معماری امروز در ایران پرداخته میشود. طیفهایی که در عین تنوع اما خارج از نظم موجود روابط قدرت و رانتِ شهریشده نیست و این نظم موجود باعث طردشدگی آن بخشی از معماری شده است که به دنبال خلق فضای قابل زیست برابر و آزاد برای همه انسانها فارغ از نژاد، قومیت، جنس، سن و موقعیت اجتماعی و اقتصادی است.
معماریِ نظم برقرارشده
معماری در ایران طیف گستردهای دارد که هر کدام میتواند گفتمان خود را داشته باشد؛ اما بهطورکلی، تمام این گفتمانهای از نظم اجتماعی برقرار شده بیرون نیستند. در اینجا با دستهبندی معماریهای مختلف که در فضای گفتمانی، نهادی و عملی رایج است به دنبال صورتبندی معماریِ نظم موجود هستیم تا بتوانیم فراتر از آن، از طریق معماریِ سیاستورز فتح بابی کنیم برای تغییر در روندهای موجود.
بخش زیادی از این طیف، معماری را بهعنوان حرفه فهم میکنند. معماران بهعنوان مهندسان در ساختار نهادی نظام مهندسی ساختمان عموماً این طیف را تشدید کرده است. سلسلهای از معمارانی که مانند کارخانه به تولید نقشههای معماری مسکونی و غیرمسکونی میپردازند و در فرآیند ساخت آن نظارت یا مشارکت دارند. من نام این معماری را معماری مالیشده مینامم. برای این دسته، معماری چیز دیگری بهجز قوانین خشک ساختمان و ضوابط معماری نیست و فضایی که آنها را دارا باشد برای تبدیلشدن به واقعیت مورد تأیید است. معماری برای آنها چیزی به جز فاصله آشپزخانه از پنجره، ارتفاع پارکینگ و جزییات نازککاری و فینیشینگ نما نیست. جسم بیروحی که در نهایت قرار است بیشتر تبدیل به پول شود تا فضایی برای زیست خانوادهای. این شرایطی که تصویر کردم شرایط ایدهآلی برای این نوع معماری است. اینکه تا چه میزان فساد در آن رخنه کرده است موضوعی است که همه معماران چشمشان را به آن بستهاند و آنرا به عنوان نظم برقرار شده میپذیرند و قصد تغییر یا حداقل تفسیر آنرا ندارند. نتایج چنین سیاستزُدایی از معماری را میتوان در فضای زیست همه ما مشاهده کرد.
دسته دیگری از معماری به معماری ستارهها (Starchitecture) معروف هستند. معماری برندها که ترکیبی است از برندهای مواد و مصالح تا برند شخص معمار. این معماری نهتنها مشکلی با نظم برقرار شده ندارد بلکه آنرا تقویت نیز میکند. تمرکز این معماری در مناطق اعیاننشین شهرهاست که رانت بالقوه زمین در آنها اجازه آن را میدهد که نام معمار هم پولساز باشد. این نوع معماری را با تبلیغات «توسط معمار بهنام منطقه»، «شیرآلات از طلا»، «ویوی ابدی» برای جامعه تصویر میکنند. طیف دیگری از این معماری در ساختمانهای عمومی و فرهنگی وجود دارد. از زاها حدید گرفته که هتلی عظیم در کنار برج میلاد طراحی کرده است تا معماران ایرانی که مالهای تجاری و سینماهای رنگارنگ را در جای جای تهران ساختهاند. جالب توجه اینجاست که برای معماران بینالمللی کشورهای خاورمیانه جولانگاه جاهطلبیهای معماری شده است. کاری که نمیتوانند بهراحتی در کشورهای اروپایی انجام دهند؛ نمونهاش ساختمان موزه هنرهای معاصر رُم (ماکسی) توسط زاها حدید است. برای این دسته، معماری شامل نقطه و خط و صفحه است که در پیوند باهم و به مدد تکنولوژی مواد، میتواند حجمی خلق کند که همه را انگشت به دهان نگه دارد. این نوع معماری حدنهایی و بینالمللی بازاریشدن آن است که میتوان در همه جای دنیا آنرا دید.
طیف دیگری از معماری، قُدسی است. طیفی که معماری را امری مقدس میدانند تا حدی که اجرای آن را خدشه وارد شدن به روح معماری تلقی میکنند. این طیف از معماری نه در پی خلق فضای کالبدی بلکه فضای ذهنی هستند که مفاهیم را در مینوردد و تار و پود تاریخ را برای فهم فضا جستجو میکند. معماری در این طیف چیزی فراتر از کالبد حتی فراتر از انسان است تا حدی که حتی انسان هم قادر به درک آن نیست. معماری پدیدهای است که بیرون از تمام پدیدههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی قرار دارد و اوج تبلور این معماری در تاریخ بشر نهفته است که از دل معرفتی از بشر پدیدار شده است که دیگر نمیتوان به آن دست یافت. وظیفه اصلی معمار حفظ ردپای تاریخ در فضا است و معمار حافظ کالبد فرهنگی بشر است. معمار است که اصول خلق فضا را از دل تاریخ بیرون میکشد و به آن روحی نو میدمد؛ پس معمار بسیار مقدس است.
نوع دیگری از معماری، حکومتیشده است. معماریای که اصول و قواعد حکومت را با تاریخ بیامیزد و گفتمانی را خلق کند که اگرچه میتواند پیشبرنده باشد اما تحقق آن هنوز نامعلوم است. این گفتمان خود به دستاویزی برای برخی معماران بدل شده است تا بتوانند موقعیتهای حکومتی را یکی پس از دیگری فتح کنند. در هر نهادی مرتبط با تولید فضای معماری و شهری نمیتوان از این نوع گفتمان معماری نشنید؛ درحالیکه هنوز کسی نتوانسته آنرا ساختارمند کند اما همه داعیه پیروی از آن را دارند.
معماری اجتماعیشده یا شاید بهتر بگوییم تجربهگرا نوع دیگری از معماری که چندسالی است که مطرح شده است. این طیف از معماری بهدنبال ترکیب مفاهیم جامعهشناختی با معماری است. طراحی انسانمحور، طراحی مشارکتی و معماری بومگرا از این دست معماری محسوب میشوند. این طیف از معماری بهعنوان حرکتهای بدیلی برای نظامهای موجود هستند که بیشتر در روستاها متمرکز هستند و هنوز نتوانستهاند روشهای برای ورود به شهرها بیابند. اگرچه به ظاهر این معماری بسیار به مردم و نیازهای آنان نزدیکتر است اما نتوانسته خود را از دستکاری در زندگی روستاییان مصون بدارد چرا که اساساً فلسفه چنین تفکری نسبت به معماری، تغییر زیست روستاییان به منظور آسیبرسانی کمتر به محیط زیست است. به همین دلیل است که این معماری در روستا متبلور شده است چرا که روستاها کمتر مورد هجوم روندهایی بوده است که مسکن را به کالایی سرمایهای تبدیل کردهاند و بنابراین راحتتر میتوان آنها را نسبت به تغییر زیست خود قانع کرد. این طیف از معماری اگرچه در حال حاضر بهعنوان بدیلی برای «معماری از بالا» تعریف میشود اما هنوز نتوانسته خود را از نظم برقرار شده برهاند و بتواند فتح باب جدیدی برای فضاهای بدیلِ تغییر بگشاید.
بخشی از معماری ایران را من معماری متعهد نامگذاری میکنم که اگرچه ممکن است برخی از طیفهای بالا نیز تحت صفت «متعهد» بگنجند اما این طیف از معماری ویژگیهای خود را دارد که میتواند آنها را از بقیه متمایز کند. این طیف از معماری فارغ از حرفه خود بهعنوان معمار، بسیار متعهدتر از موارد صرفاً قانونی هستند. روابط فضایی را درک میکنند و در تلاش هستند تا از طریق کالبد برای جامعه فضا خلق کنند اما نه با آنها بلکه برای آنها. در طراحی و اجرا ظرافتهای بسیار دارند و بهدنبال خلق حجمی متحیرکننده نیستند بلکه به دنبال خلق فضایی هستند که بتواند نیازهای انسان را پاسخ بگوید و ظرفی برای فعالیتهای آن باشد نه در مرکز توجه قرار گیرد. این معماری عموماً بیسروصدا است اما بسیار در زندگی مردم شهری نقش دارد. با روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مراودهای ندارد و تمرکز خود را بر معماری بهعنوان حرفه و رعایت اخلاق حرفهای گذاشته است.
گروهی دیگر از معماران، معماران نظرورز رادیکال یا انتقادی هستند. نگاه انتقادی این گروه از معماری فراتر از فرم و کالبد نرفته است و نتوانسته جایگاهی سیاستورز به معمار بدهد. چرا که این گروه از معماران در حوزه نظر گرفتار شدهاند و نتوانستهاند مسایل روز را با تئوریهای انتقادی صورتبندی و به تبع آن سیاستورز کنند. بنابراین اگرچه ادبیات نحیفی از معماری رادیکال و انتقادی بهصورت پراکنده در مجلات و نشستها وجود دارد، اما هنوز نتوانسته در حوزه معماری جریان انتقادی ایجاد کند. نظرورزی بیماری است که تفکر انتقادی در تمام حوزهها گرفتار شده است چرا که فهم نادرست از تفکر انتقادی همواره خطر گرفتاری در دام نظرورزی را به همراه دارد.
این طیفبندی را قطعاً میتوان تکمیل نمود و بدون شک نیازمند تحقیقات عمیقتری برای آن هستیم. اما من در اینجا بهدنبال تحلیل این طیفبندی و خلاء معماری سیاستورز در بخش بعدی هستم.
معماری سیاستورز
گونههای ذکر شده در معماری ایران، معماری را نه بهعنوان کنشی سیاستورز بلکه بهعنوان کنشی تخصصی درک کردهاند که در ساختار نظم موجود هر کدام بخشی از نیازهای ابقاء و بهبود آنرا بر عهده دارند. این به معنی بیاعتبار کردن آن طیف از معماری متعهد و اجتماعمحور نیست بلکه به معنی این است که میتوان به معماری فراتر از یک تخصص بهعنوان یک مسئولیت انسانی نگریسته شود. مسئولیتی که از طریق دستکاری نظم موجود، به دنبال فتح بابی برای ایجاد فضایی آزادتر و برابرتر است. ضرورت صورتبندی کنشی سیاستورز برای تمام عرصهها لازم و ضروری است و نمیتوان انتظار داشت که تنها مسیر برای رسیدن به آزادی و برابری فعالیت سیاسی، در معنای رایج آن است چرا که امروزه تمام عرصههای زیست روزمره ما در مسیری قرار گرفته که بشر را در شرایط اسیری و نابرابری قرار میدهد.
معماری امروز ما نهتنها برای چالشهای زیست شهری برنامهای ندارد، بلکه خود را از عرصه سیاستورزی کنار کشیده است و بنابراین دور از انتظار نیست که جبهه سرمایه و بورژوازی مستغلات این چالشها را برای خود به فرصتی برای کسب سود بیشتر تبدیل نماید و نهادهای معماری موجود توان مقابله با آن را نداشته باشند. جریانی که در یک دهه اخیر معنای سکونت را تغییر داده و آنرا برای فقرا، به «سقفی برای جلوگیری از باد و باران» و برای ثروتمندان، به «نمادی برای فخرفروشی» تقلیل داده است. پس معماری نمیتواند و نباید نسبت به این جریان خاموش باشد و از عرصه سیاستورزی کنار بکشد، چرا که نظم موجود از طریق مداخله در فضا سلطه و نابرابری را گسترش داده است. دانشگاهها نیز که میبایست نهادهایی باشند برای سوژههای کنشگر، جزیی از این نظم موجود شدهاند و در کلاسها معماری به جزییات اجرایی و حجم و ابعاد و اندازه میپردازند؛ گویی در خلا زندگی میکنند و روندهای پیچیده اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را نمیبینند. بنابراین معماری سیاستورز چیزی بیرون از نظم موجود است چرا که تمام نهادها و روابط نظم موجود در راستای تثبیت آن است نه تغییر آن؛ درحالیکه مسأله بر سر تفسیر و سپس تغییر آن است. بهعنوان مثال، جامعه معمار چه برنامهای برای بافتهای بهاصطلاح فرسوده دارد؟ آیا زلزله اخیر در کرمانشاه توانسته جامعه معمار را از میان انبوهی از حجمهای زیبا و جزییات تمیز بیرون بیاورد تا اندکی پیرامون خود را ببینند؟ آیا نقش ما در بحرانهای اینچنینی صرفاً اهدای پتو و کنسرو یا بخاری است؟ نقش معمار کنشگر چیست؟ برای این نقش چه نیازی به کسب تجربه بهعنوان یک معمار است؟ آیا همه باید کنشگر اجتماعی باشیم؟ پس چرا همه علوم اجتماعی را برای ادامه تحصیل انتخاب نمیکنیم و بخشی از ما معماری را تحصیل میکنند؟ آیا این تناقض در دانش و تجربه ما را آزار نمیدهد؟
بنابراین بهتر است، حتی برای دستیابی به زیست یکپارچه خودمان، معماری سیاستورز را تحقق بخشیم. معماری که بتواند با دستکاری نظم موجود منجر به تغییر در فضا، در معنای عام آن شود. معماری که بتواند بدیلهایی خارج از روند موجود را تعریف کند و نسبت به تحقق آن تلاش کند تا بتوان نشان داد که «دنیای دیگری ممکن است» یا بهتر است بگوییم «دنیای دیگری نهتنها ممکن است بلکه مورد نیاز است و باهم ممکن میشود»: شعاری که در سال 2016 سرلوحه فوروم اجتماعی جهانی قرار گرفت. این کلمه «باهم» به معنی تعداد زیادی از افراد نیست بلکه به معنی این است که هر کس در جایگاه اجتماعی خود میبایست خلق دنیای موردنیاز را ممکن سازد که معماران بخشی از آن خواهند بود. معماری باید بتواند از روندهای سرمایهدارانه موجود فاصله بگیرد و خود را به سمت بدیلهایی نزدیک کند تا فضای زیست انسانها نه بهعنوان کالایی سرمایهای برای کسب سودِ بیشتر بلکه بهعنوان کالاهایی مصرفی خلق شوند و انسانها خود، آن فضاها را خلق نمایند. شاید در اینجا به من عنوان «آرمانگرا» را بدهید اما باید بگویم که این آرمانگرایی نیست بلکه چشمانداز غایی همه ماست. چشماندازی که به غیر از آن نسل بشر نابود خواهد شد و اگرچه امروز صحبت از آن آرمانگرایی محسوب میشود ولی اگر به سمت آن خیز برداریم سالهای بعد نه آرمان بلکه تبدیل به یک ضرورت میشود. کمااینکه در دنیا، نهادهای بسیاری نظیر فروم اجتماعی جهانی و طراحی برای دموکراسی در این راستا قدم برداشتهاند.
معماری سیاستورز میتواند راهحلهای بدیلی برای نوسازی بافتهای بهاصطلاح فرسوده ارایه نماید تا گفتمانی را ایجاد نماید که ساکنان آن را از هجمه کالاییسازی زمین و مسکن و تله فضایی فقر رهایی بخشد. معماری سیاستورز میتواند راهحلهای بدیلی برای نظام سکونت ارایه نماید تا از رانتیشدن مسکن جلوگیری کند. معماری سیاستورز میتواند مدلهای بدیلی برای سکونت ارایه نماید تا بتواند شرایطی را فراهم نماید که مسکن سهم کمتری از سبد هزینه خانوار را به خود اختصاص دهد. معماری سیاستورز میتواند ساز و کار نظارتی را فراهم نماید تا فساد را در لایههای مختلف مهندسی و مدیریتی کاهش دهد. معماری سیاستورز میتواند راهحلهای بدیلی برای جلوگیری از خصوصیسازی فضاهای عمومی ارایه دهد نه اینکه در فرآیند مالسازیها به جریان رانتی موجود کمک کند. سیاستزُدایی از معماری و ایجاد حاشیهای امن برای حرفه معماری از طریق مبرا کردن خود از حوزه سیاستورزی نتیجهای جز شهرهای موجود ما ندارد. شهرهایی که چالشهای آن خطر نابودی فضای زیست نسلهای امروز و آینده را به همراه دارد. در اینجا دوباره تأکید میکنم که منظور من این نیست که راه رهاییبخش در آستین معمار سیاستورز است بلکه مننظور این است که معماران بنا به مسئولیت اجتماعی خود میبایست بخشی از جریانی باشند که بهدنبال تغییر روندهای موجود برای زیست بهتر باشند و این مهم دو روی یک سکه است. کنشگری برای حذف نابرابری که یک روی آن کنشگری در تجسدهای فضایی نابرابری است (مانند معماران اجتماعی و متعهد) و روی دیگر آن کنشگری در فرآیندهایی است که باعث بازتولید این نابرابری در فضای زیست میشوند (یعنی معمار سیاستورز). از بههم پیوستن این زنجیره است که جریانی برای تغییر شکل میگیرد و میتوان امیدوار بود که بدیلها در این جریان تعریف و محقق شوند.
مطالب ذکر شده صرفاً شرحی بود بر اینکه معماری سیاستورز چه باید باشد و چه نباید باشد. اینکه دقیقاً این نوع معماری چه ویژگیهایی دارد، خود بخشی از فرآیند معماری سیاستورز است و از ابتدا قابل تصویر نیست. اما میتوان با چشمانداز تغییر برای آزادی و برابری در ادبیات آرنت و رانسیر، برای قدمهای بعدی به سمت شفافتر شدن با برنامهای انتقادی (Marcuse, 2012) حرکت کرد که سه گام اصلی دارد: افشاسازی (Expose): شامل تحلیل و نقد روندهای موجود در حوزه معماری (در حوزه دانش یا حرفه) و شناسایی ریشههای بحرانها و مسایل موجود و انتشار آن در حوزه عمومی است و در اختیار قرار دادن آن به گروههایی است که در حوزههای برنامهسازی و سیاستگذاری مشغول هستند. پیشنهاد (Propose): این مرحله شامل راهحلها و بدیلهایی است تا بتواند هرچند کوچک در روندهای موجود تغییر ایجاد کند و انتشار آنها و به کارگیری خرد جمعی برای آن است. سیاستورزی (Politicize): این مرحله ساختارهای کنشگری و سازمانبخشی منابع برای تحقق پیشنهادهای مذکور در مرحله قبل را تعریف میکند.
تنها از این طریق است که میتوان به تغییر در مسایلی مانند مسکن و مالکیت خصوصی، مسأله خانه، واکنش به وقایع بحرانی مانند زلزله اخیر در کرمانشاه، زیستی کمهزینه، ایجاد بدیل برای نوسازی بافت فرسوده، روشهای مقاومسازی مسکن امیدوار بود در غیر اینصورت گفتمانهای موجود که داعیه بدیلی برای زیست موجود را دارند؛ نظیر زیست پایدار، زیست سبز و مشابه آن صرفاً به ابزاری برای ایجاد ارزش به منظور کسب درآمد بیشتر خواهند شد و اختلافات اجتماعی را تشدید خواهد کرد.
فهرست مراجع
Arendt, H. (2006). On Revolution. Books, New York
Dikeç, M. (2012). Space as a mode of political thinking. Geoforum, 43(4), 669-676.
Dikeç, M. (2013). Beginners and equals: political subjectivity in Arendt and Rancière. Transactions of the Institute of British Geographers, 38(1), 78-90.
Hinchman, L. P., & Hinchman, S. K. (1984). In Heidegger's shadow: Hannah Arendt's phenomenological humanism. The Review of Politics, 46(2), 183-211.
Lefebvre, H., & Enders, M. J. (1976). Reflections on the Politics of Space. Antipode, 8(2), 30-37.
Marcuse, P. (2012). A critical approach to solving the housing problem. Cities for People, not for Profit: Critical Urban Theory and the Right to the City. New York, London: Routledge, 215-321.
McGowan, J. (1997). Must politics be violent? Arendt’s Utopian vision. Hannah Arendt and the meaning of politics, 263-96.
Rancière, J. (1999). Disagreement: Politics and philosophy. U of Minnesota Press
منتشر شده در مجله فرهنگی هنری تزرو
عکس از: احسان مروجی
https://telegra.ph/به-سوی-معماری-سیاست%E2%80%8Cورز-01-25
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 2612
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان